eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۹ فروردین روز ارتش جمهوری اسلامی ایران گرامی باد.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @bank_aks @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 همراه با قصه‌گو ۵ رضا رهگذر از کتاب: سفر به جنوب ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 از همان نفر اول سمت چپ شروع می کنم. لباس بسیجی نسبتاً گشادی تنش است. توی صورت سفیدش روی هر دو گونه‌اش چند لکه قهوه ای رنگ به چشم می خورد. هر چه هست از آفتاب سوختگی است؛ نشانه کار مداوم زیر آفتاب با سرزندگی مخصوصی در چشمها خودش را معرفی می‌کند. اسمم حسین‌ رنجبر است سوم راهنمایی هستم و از شیراز اعزام شده ام. - شیرازی هستی؟ - نه ، اهل آباده ام. بار اولی است که به جبهه می آیی؟ - نه، بار سوم است. دوبار از طرف سپاه آمدم و این بار همراه هلال احمر. - روی هم رفته چقدر در جبهه بوده ای؟ - یک سه ماه، یک دو ماه، حالا هم دو ماه است اعزام شده ام. - آیا آمدن به جبهه به درست لطمه نزده باعث نشده از درس عقب بیفتی ؟ - هیچ. اینجا مجتمع آموزشی هست. معلمهایی هستند که به جبهه آمده اند تا به دانش آموزان رزمنده درس بدهند. پیش آنها درس میخوانم. همین روزها هم امتحان دارم. خط بودم برای دادن امتحان فرستادندم اینجا. - تأثیری هم روی دوستان و همکلاسی‌هایت در آمدن به جبهه گذاشته؟ - بله تأثیرش این بوده که عده ای از آنها تشویق شده‌اند به جبهه بیایند و اینجا را خالی نگذارند. - تا به حال معلمی داشته ای که به حبهه آمده باشد. - بله، پسر عموی خودم معلم ادبیات مدرسه راهنمایی امام محمد باقر روستای قشلاق بود. - این روستا حتماً در اطراف آباده است! - بله؛ از توابع آباده است. - شاید این سؤال غیر منتظره ای باشد در اینجا ولی به نظر خود من نیست... اهل مطالعه و خواندن کتابهای غیر درسی هم هستی؟ - بله. هر وقت فرصت کنم می‌خوانم. - بهترین کتابی که تا به حال خوانده ای چیست؟ - داستان راستان...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مرحوم منوچهر محققی خلبان موفق ارتش جمهوری اسلامی ایران 🔸 ۲۹ فروردین روز ارتش جمهوری اسلامی ایران گرامی باد        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @bank_aks @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 "بچه زبل" سقالرزاده ✾࿐༅◉༅࿐✾ با گردان جعفر طیار اهواز در عملیات بدر وارد سیل بند عراق شده بودم. شدت درگیری و انفجار خمپاره ها بسیار بالا بود. گویی از دست دادن این بخش از خاکش برای آنها خیلی گران تمام شده بود. فاصله عقبه ما تا خشکی چیزی حدود سیزده کیلومتر می شد. تنها وسیله عقب رفت برای ما، قایق بود و بس. در آن اوضاع، کمبود قایق برای بردن مجروحین، خود مشکلی به مشکلات اضافه کرده بود. روز دوم بود که میزبان ترکش کوچکی شدم. هر چند مجروح شده بودم ولی تمایلی به رفتن عقب نداشتم. اما با دستور فرماندهی ملزم به رفتن شده بودم. از کنار سیل بند آرام آرام به سمت سنگر تدارکات و جایی که محل آمدن قایق ها بود، به راه افتادم. در آنجا غیر از من، مجروحین دیگری هم آماده انتقال بودند. در آن جمع چشمم به شهید حسین قلی، آن جوان شوخ و شادی که با سن کم اش جزو با تجربه های جنگ شده بود، افتاد. گوشه ای آرام نشسته بودم و منتظر قایق که با حالت مخصوص به خودش مرا خطاب قرار داد و گفت : ـ " اگه می خوای زود بری عقب نباید اینطور بشینی" ـ یعنی چطور باید بشینم؟ ـ باید داد و فریاد کنی، آخ و ناله کنی، مگه نمی بینی اوضاع خط داره خراب می شه، تازه قایق که بیاد اول اونایی رو می بره که حالشون خراب تره. بعد ما می مونیم و اسیر می شیم. با تعجب به او نگاه می کردم که دیدم دست در کیسه امدادش کرد و مقداری باند به من داد و گفت دور سرت بپیچان و فریاد بزن. افرادی صحبت های او را می شنیدند قاه قاه می خندیدند و می گفتند این حسین قلی نه شوخیش معلومه و نه جدیش. همه سر کار هستیم. لحظاتی بعد مشغول گفتگو با مجروحین بودم که حسین قلی را سوار بر قایقی دیدم که برای ما دست تکان می داد و بلند بلند می خندد و می گفت:" ما که رفتیم، شما هم بشینید همونجا صحبت کنید تا اسیر بشید". خداوند بر درجاتش بیفزاید        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
11.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 تحلیلگر پیشین سازمان سیا: ایران عملیاتی هوشمندانه اجرا و آن را همچون شطرنج مدیریت کرد، این نخستین بار در 75 سال گذشته بود که کشوری به اسرائیل حمله و اهدافی که می‌خواست را مورد هدف قرار داد...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۶۹ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ با اسماعیل رفیق شده بودم. اسماعیل دو سه رفیق در آبادان داشت، یکی از آنها محمود آبخور بود؛ دو یا سه سال از من بزرگتر بود. با نامه با هم آشنا شدیم. برایش نامه نوشتم او هم برایم نامه نوشت. علاقه و رابطه عاطفی بین ما برقرار شد. به تدریج در نامه هایش متوجه شدم گرایش مارکسیستی دارد. ضمن اینکه به من علاقه مند شده بود، می‌خواست مرا به سمت گرایش خودش بکشد. درباره جبر و اختیار و تأثیر فرد بر جامعه و تأثیر جامعه بر فرد بحث می‌کردیم. با مطالبی که فکر می‌کردم درست است پاسخش را می‌دادم. نزدیک عید به او نوشتم که عید به خرمشهر می‌آیم. عید به خرمشهر رفتم. لب شط خرمشهر قرار گذاشتیم و همدیگر را دیدیم. شلوار سفید و پیراهن سفید آستین کوتاه پوشیده بود و سبیل کمونیستی داشت؛ خوش تیپ و مؤدب. کاملا معلوم بود با بچه هایی که در خیابان بودند متفاوت است. رفتیم باقلوا سفارش دادیم و از هر دری صحبت کردیم. تا شب، سه بار لب شط، بین گمرک تا پل خرمشهر قدم زدیم، شعر می‌خواندیم از ادبیات می‌گفتیم و حرف می‌زدیم. علاقه مان به هم بیشتر شد. بعدها هم که از اصفهان آمدم با هم ارتباط داشتیم. در اصفهان با اسماعیل صمیمی شده بودم. با همدیگر غذا درست می‌کردیم، کتاب و درس می‌خواندیم. پس از یک سال به خرمشهر برگشتم. غلامرضا در این یک سال تأثیر زیادی بر من گذاشت. وقتی برگشتم، دو بار دیگر دستگیرش کردند چون تحت تعقیب بود. از اصفهان به خرمشهر برگشت و با ارتباط یکی از همسایگان در اداره بندر مشغول کار شد. اولین کتاب دکتر شریعتی را غلامرضا به من داد؛ کتاب «پدر، مادر، ما متهمیم» بود؛ به دلم نشست. کتابهای دیگر شریعتی را برایم آورد. بعد، کتابهای استاد مطهری را آورد. این کتابها برای ساختن و جا انداختن تفکرم خوب بود. یادم می آید، جزوه هایی به برادرم عبد الله می داد می‌گفت اینها را تکثیر و توزیع کن. ضبط‌صوت داشتیم. عبدالله نوارها را گوش می‌داد و به صورت دست نویس تکثیر می‌کرد. کتاب های دیگر و جزوه های امام را می‌آورد، می گفت از روی جزوه ها دست نوشت کن. پنج برگ کاربن می‌گذاشت و می‌نوشت، می‌بردند پخش می‌کردند. پس از خاکسپاری و مراسم غلامرضا به آبادان برگشتیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂