eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 پاییـ🍂ــز را هم عاشق خود کردید و رفتید بعد از شما از چشم درختان مسیر شما همچنان برگ می‌ ریزد ..! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۲۶ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 فکر می‌کنم روز ۲۲ آبان سال ۱۳۵۹ بود، بلافاصله من، اصغر، رضا پیرزاده و غفار درویشی سوار ماشین سپاه پاسداران هویزه شدیم و بـه طرف سوسنگرد به راه افتادیم. قاسم نیسی هم با یک نفر تنها در مقـر هویزه ماند. به آنها مأموریت داده شده بود تا انبار سپاه را که پر از اسلحه بود میان مردم تقسیم بکنند تا اگر دشمن خواست از سوسنگرد به هویزه یورش برد، مردم بتوانند از شهرشان دفاع بکنند. اغلب اسلحه ها ام یک بود. دم دم های غروب بود که به سوسنگرد رسیدیم. سوسنگرد یک تکه آتش بود و دشمن برعکس بار اول، شهر را زیر آتش گلوله های توپ و خمپاره و تانک قرار داده بود. جای جای شهر در حال سوختن بود. لحظه به لحظه گلوله های توپ و خمپاره روی خانه های مردم بی دفاع می افتاد و عده ای از زن و مرد سوسنگردی را تکه تکه می کرد. صدای جیغ و فریاد با صدای گلوله های منفجر شده در هم آمیخته بود. منظره وحشتناکی ایجاد شده بود. از همه جای شهر صدای رگبار مسلسل و تیر به گوش می‌رسید. مقر سپاه سوسنگرد کنار حوزه علمیه و سالن تربیت بدنی فعلی قرار داشت. بلبشوی خاصی حاکم بود. از اهواز و جاهای دیگر عده ای نیروی کمکی به سپاه سوسنگرد آمده بودند. آن موقع فرمانده سپاه سوسنگرد برادری به نام صادق کرمانشاهی بود. مـا که تازه از هویزه رسیده بودیم خود را به این برادر معرفی کردیم. دشمن در ۵۰۰ متری منطقه مشروطه سوسنگرد ایستاده بود و خود را برای حمله نهایی به شهر آماده می کرد. در سالن سپاه نماز مغرب و عشایمان را خواندیم. سپس چند تکه نان خشک پیدا کردیم و به عنوان شام خوردیم. منتظر بودیم دشمن کی و چه موقع حمله نهایی اش را به شهر آغاز می کند. حدس می زدیم دشمن صبح فردا این کار را انجام دهد، اما ممکن بود شبیخون هم بزند. حالت کسی را داشتیم که منتظر است هر آن نارنجکی که ضامنش را کشیده منفجر شود. در دلم آشوب بود و دلهره خاصی داشتم. صدای انفجار توپ و خمپاره لحظه ای قطع نمی‌شد عده ای از مردم بی پناه شهر همان شبانه با پاهای برهنه و تن مجروح و رنجور در حال ترک شهر بودند. گریه کودکان به گوش می‌رسید. شهر به طور کامل حالت جنگ زده به خود گرفته بود. عده ای از بچه های سپاه در آن هیر و ویر از فرط خستگی سر، روی زمین گذاشتند و خوابیدند. مــن و اصغر نيز گوشه ای نشستیم. آنقدر ناراحت بودیم که خـواب بـه چشمانمان نمی آمد. صدای شلیک گلوله های توپ و خمپاره را به خوبی می شنیدیم. چند لحظه بعد گلوله ها می افتادند و خانه ای را به هوا می برد و یا آسفالت خیابانی را تکه تکه می‌کرد. همه شهر در حال سوختن در آتش خشم و انتقام عراقیها بود. از صدای شلیک توپها فهمیدیم عراقی ها شبانه شهر را به طور کامل به محاصره خود در آورده اند. ما به دستور برادر شمخانی، سپاه هویزه را خالی کرده بودیم و همه توان و نیرو هایمان را به سوسنگرد آورده بودیم. می دانستیم اگر سوسنگرد سقوط کند و توسط دشمن اشغال شود، سقوط هویزه نیز که در پانزده کیلومتری سوسنگرد قرار دارد، حتمی است. دفاع از سوسنگرد یعنی دفاع از هویزه. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 شهید غفار درویشی مدافع دشت آزادگان
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) درد دلی با معشوق عالم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 امروز ۴ آبانماه است. روزی که مدافعان خرمشهر، بعد از ۳۴ روز مقاومت جانانه، آنهم بدون امکانات و پشتیبانی جنگی، تا پای جان مقاومت کردند و نهایتا خوشخیالی دشمن را در تسخیر ۳ روزه خوزستان به تمسخر گرفتند و شهر را به حربه بمباران هوایی، تخلیه کردند. خرمشهر پس از ۳۴ روز مقاومت و از خودگذشتگی نیروهای مردمی به اشغال نظامیان ارتش صدام درآمد ... یاد می‌کنیم، سالروز مقاومت خرمشهر را، در چنین روزی . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 بعد از عملیات خیبر ؛ فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع) وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم. برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. اما... مهدی حال همیشگی را نداشت! گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟» چیزی نمی‌گفت. به جان امام قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟ گفت: «مصطفی! دیگر نمی‌توانم بمانم. باور کن. همین‌را به امام‌رضا(ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت می‌شد، می گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی‌چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود.... امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.... راوی: مصطفی مولوی کتاب: نمی توانست زنده بماند خاطراتی از شهید مهدی باکری نویسنده: علی اکبری ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫ ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂