303.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 دنیا همه را یشکند
عدهای از همان جا که میشکنند
قوی میشوند
مسیح کردستان، شهید بروجردی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#شهید_بروجردی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 زندان مؤمن
همسر شهيد
حجت الاسلام عبداالله ميثمی
┄═❁❁═┄
حاج آقا هیچ وقت به من نگفت برای شهادتم دعا کن.
میگفت: «لزومی نداره آدم به همسرش از این حرفها بزنه.» (زیرا نمیخواست حرفی بزند که همسرش را ناراحت کند.)
یک روز گفتم: «میدونم برای شهادتت زیاد دعا میکنی، اگر منو دوست داری دعا کن با هم شهید بشیم، از شما که چیزی کم نمیشه؟»
گفت: «دنیا حالا حالاها با تو کار داره.»
گفتم: «آخه بعد از تو سخت میگذره.»
گفت: «دنیا زندان مؤمن است..»
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کتاب "هنگ سوم"
خاطرات پزشک عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═❁═┄
👈 به زودی در کانال حماسه جنوب
🔸 در آخرین روز عید قربان سال ۱۳۵۸/۱۹۷۹ پزشک کشیک اورژانس بودم. سکوت بر ساختمان بیمارستان حکمفرما بود. ناگهان صدای پای کفشهای عده ای را که در حال راه رفتن بودند شنیدم. از پنجره که نگاه کردم، صدام را دیدم که در میان عده ای از محافظین از در اصلی وارد شد. صدام به اتفاق محافظین خود داخل شد و خطاب به من گفت:
- توپزشک کشیک هستی؟»
پاسخ دادم: «بلی استاد.»
همراهان صدام، با بازوان قوی خود مرا به سمت او کشاندند.
دستور داد جاهای مختلف بیمارستان را به او نشان دهم. موکب فرعونی به حرکت در آمد.
پس از پیمودن چندمتر به آسانسور رسیدیم و من به اتفاق صدام و محافظ شخصی او ستوان دوم حسین تکریتی - وزیر نظامی فعلی و داماد صدام - سوار شده و به طبقه اول رفتیم.
صدام در مورد بیماران از من سئوال کرد. در جواب گفتم: «آقای رئیس جمهور! من در طبقه پنجم کار میکنم و اطلاعاتی از وضع حال این بیماران ندارم.»
صدام از بیماران کودک بازدید کرد و در طبقه سوم، دکتر هشام سلطان را از روی خشم مورد اهانت قرار داد و با مشت به سینه او زد. تصور کنید رئیس جمهور یک کشور پزشکی را در مقابل دیدگان مردم مورد ضرب وشتم قرار دهد و بعد او را اخراج کند....
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 اینما کان اسم الحسین فهناک الجنه
هر کجا نام حسین است،
همانجاست بهشت
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
سحرگاه اعزام یادش بخیر
و گردان گمنام یادش بخیر
لباسی که خاکی تر از خاک بود
ولی چون دل عاشقان پاک بود
این عکس در تاریخ ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ اولین روز آغاز رسمی جنگ تحمیلی در محوطه سپاه بابل گرفته شده است. این نیروها اولین گروه اعزامی رزمندگان شهرستان بابل است که قرار بود به سنندج اعزام شوند، روز اول مهر(روز دوم جنگ) به کرمانشاه رسیدند به همین علت مسیر نیروها به منطقهی سَرپلِ ذهاب تغییر و برای دفاع از این منطقه در مقابل نیروهای حزب بعث اعزام شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۳۱
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 شب رسید و روز ۲۳ آبان در همین جا تمام شد. من و دوستانم خسته و کوفته به آن طرف آب رفتیم و درمحل هنگ ژاندارمری که خالی از ژاندارم بود مستقر شدیم. عده زیادی از ژاندارمها همان روز گذشته مقرشان را خالی کرده و رفته بودند، اما عده قلیلی ژاندارم مانده و جنگیده بودند. نمیدانستم باید چه کار کنیم و حسابی گیج و بلاتکلیف بودیم. در آن وقت هیچ فرمانده ای نبود که به ما بگوید باید
چه کار کنیم و در کدام محور و چطوری از شهر دفاع کنیم. هر کس برای خودش تصمیمی می گرفت و به صورت فردی کاری می کرد. نیروها به شدت سرخورده شده بودند و خستگی در چهره ها موج میزد. عده زیادی از بچه ها شهید و یا مجروح شده بودند. مجروحان را به بیمارستان سوسنگرد منتقل کرده بودند. شهر در شعله های آتش می سوخت. دشمن همچنان آتش مفصلی روی شهر می ریخت. اجساد شهدا اینجا و آنجا روی زمین افتاده بود. غفار به من میگفت
- يونس! اصغر و پیرویان رفتند! حالا تو فرمانده ما هستی و من میدانم که تو هم شهید میشوی.
با خنده از او پرسیدم ...
- چرا باید شهید شوم؟
غفار با لحنی عرفانی گفت:
- آن از حامد و این هم از اصغر ،تا سه نشه بازی نشه. حالا نوبت توست که به شهادت برسی.
بچه های کازرونی که فرماندهشان به شهادت رسیده بود به من گفتند: ما دیگر نمی توانیم اینجا بمانیم و با عبور از رودخانه به حمیدیه میرویم. به آنها گفتم: اختیار دست خودتان است. میخواهید بروید، می خواهید نروید. آنها رفتن را اختیار کردند. بعدها فهمیدم که هنگام عبور از رودخانه به چنگ عراقی ها افتاده و دشمن همه آنها را اسیر کرده است. من به باقی مانده بچه ها گفتم عراقی ها شب به داخل شهر نمیآیند. آنها در روز پیشروی میکنند. میترسند شب وارد شهر شوند.
بعد اضافه کردم:
شما از صبح تا حالا خیلی خسته و کوفته شده اید. بروید جایی را گیر بیاورید و استراحت کنید. هر گروهی برای خودش رفت و جایی را گیر آورد. فرماندهی واحدی در کار نبود و هر گروهی هر کاری را که درست می دانست، همان کار را انجام میداد. اغلب خانه های سوسنگرد خالی بودند. چند خانه را گشتیم اما آب نداشتند. سرانجام نزدیکی مسجد جامع خانه ای پیدا کردیم که آب داشت و خالی از سکنه بود. داخل آن خانه یک تانکر هزار لیتری آب بود که ته تانکر مقداری آب باقی مانده بود. ما با همان آب وضو گرفتیم و نماز مغرب و عشایمان را خواندیم. روحیه ها حسابی خراب بود و خستگی بچه ها را داشت از پا در می آورد. لوح نگهبانی نوشتیم تا هر نفر یک ساعت نگهبانی بدهد تا مبادا عراقی ها ما را در آن خانه غافلگیر کنند. یکی به نگهبانی ایستاد و همه ما آنقدر خسته و کوفته بودیم که هر کدام جایی را گیر آوردیم و بـه خـواب عمیقی فرو رفتیم. فردا صبح، روز ۲۴ آبان ماه بود. نماز صبح را خواندیم و از خانه ای که شب را در آن بیهوش شده بودیم بیرون زدیم. رفتیم طرف مشروطه تا ببینم اوضاع از چه قرار است. متوجه شدیم دشمن از آن طرف شهر پیشروی کرده و نصف محله ابوذر را به اشغال خود در آورده است. به درستی نمیدانستیم که دشمن مشروطه را گرفته یا نه.
رفتیم تا به پارکینگ جهادسازندگی رسیدیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 همچون نماز عاشورا
خاطره گویی
شهید مصطفی صدرزاده
از حاج حسین بادپا
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #جبهه_مقاومت
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
شبتون بخیر و خوشی
هنگ سوم رو انشاء الله از امشب خدمت شما دوستان تقدیم می کنیم.
هنگ سوم خاطرات یک پزشک عراقیست که به شدت مخالف حکومت صدام و هوادار جمهوری اسلامی ایران بوده و اجبارا در واحدهای پزشکی به کار درمان مشغول بوده.