eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
907 ویدیو
22 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥 توي آسایشگاه کلاس برگزار می کردیم. اما ایـن کـلاس هـای درس بـه اقتضای اسارت شکل خاص خودش را داشت . یکی از بچه‌ها روحانی بود ولی عراقیها نمی‌دانستند. دورش را می گرفتیم، برایمـان تـاریخ اسـلام و احکـام و اخلاق می گفت. از رسالت پیامبر (ص) و قبل و بعـد از هجـرت مـسلمانان بـه حبشه و... . کلاس زبان هم داشتیم. بعضی‌ها دانـشجو بودنـد . وقتـی روزنامـه هـای انگلیسی را برایمان می آوردند، دور استاد جمع می شدیم. بعد او جمله به جمله ترجمه می کرد و بچه‌ها فقط با کمک حافظه و بدون هیچ قلم و دفتـری حفـظ می‌کردند. فرمانده‌هایی که شناسایی نشده بودند ، کـلاس سیاسـی نظـامی برایمـان برگزار می‌کردند . ••• تاسوعای امام حسین (ع) تیغ آوردند و وادارمان کردند اصلاح کنیم . بعد برای اولین بار تلویزیون آوردنـد و روشـن کردنـد . بـرای هـر آسایـشگاه یـک تلویزیون . نگاه کردن ، اجباری بود. بین سـاعت هـشت و نـیم تـا ده شـب برنامـه منافقین پخش می شد. مـسعود رجـوی و مـریم رجـوی بـرای حزبـشان تبلیـغ میکردند و اسرا را تشویق به پیوستن به آن ها می‌نمودنـد . هـر اتفـاق و وسـیلۀ جدید برای ما به معنی شکنجه های جدید بـود . بایـد تـا آخـرین برنامـه بیـدار میماندیم و حق صحبت نداشتیم. با آمدن عکس سرور ملی‌شان ـ صدام، بایـد چهارزانو زده، با احترام و در سکوت مطلق بـه چهـره اش چـشم مـی‌دوختـیم . انتخاب کانال با ما نبود و گاه فیلمهای بسیار زننده و مستهجنی پخش می‌شد . بعثی‌های بهانه جو به چهره ها دقیق می شدند. هر کس که سرش را پایین می‌انداخت یا نگاه نمی کرد، بیرون می‌کشیدند و شکنجه می‌کردند. خلاصه ایـن مهمان ناخوانده، قربانی‌های زیادی از ما گرفت . ••• با آمدن محرم، عراقی ها به تکاپو افتادند . سیم خاردار های حلقـوی دور اردوگاه آن قدر زیاد بود که وقتی می ایستادی تا دور دست چیزی غیـر از آن هـا نمیدیدی. با این حال سیم خاردار آوردند و از ما که جماعت اشتغلون بـودیم خواستند، حلقه‌ها را اضافه کنیم . آماده‌باش شروع شد . نگهبانها بیـشتر شـدند و مرخـصی هـا لغـو شـد ؛ معتقد بودند در این ایام احتمال خرابکاری از طـرف مـا وجـود دارد . از محـرم می‌ترسیدند. می‌گفتند «: شما ایرانی‌ها با عزاداری در این ماه دوپینگ می‌کنید! .» به امید ایجاد اختلاف ، اسرای بندها را جا بجا می‌کردنـد، اما بـه لطـف خدا موفق نشدند . ماه رمضان اذیت های متناسب خودش را داشت. کار اجباری در گرمـاي طاقت‌فرسا و تنبیه بدنی ؛ ولی ما با همان جیره غذایی نـاچیز روزه مـی گـرفتیم . همیشه با افزایش آزار و اذیت دشمن، گرایش به معنویات افزایش می‌یافت . https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🔰❣🔰❣🔰❣🔰
۷ فروردین ۱۴۰۱
نظری کن به دلم حال دلم خوب شود حال و احوال رفیقت به خدا جالب نیست... الی احسن الحال من، رضایت تو از من است... این بهار هم بی تو گذشت صبحتون_شهدایی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸ فروردین ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ فروردین ۱۴۰۱
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥 از وقتی که به ما اجازه کشاورزی داده بودند ، مدتی مـی گذشـت . خیارهای چنبر رسیده بود. یک روز خیارهای قلمی و باریک تر را جمع کردیم و بـرای نگهبانها بردیم. به خیارها نگاه کردند. یکی از آنهـا عـصبانی جلـو آمـد و بـا دست زد به ظرف و همۀ خیارها را پرت و پلا کرد . دهانمان از تعجب باز مانـده بـود و هـاج و واج نگاهـشان مـی کـردیم . نگهبان معترضانه گفت : - عجب! فکر کردین زرنگین ؟ چرا خـوب هـا و بـزرگ هـا روخودتـون میخورین و کوچکها رو برای ما می آرین؟ با این حال خودشان را خیلی قبول داشتند . وقتی هر ماه یـک بـار کمـی میوه به ما میدادند کلی منت سرمان می گذاشتند. هر بار باد به غبغـب انداختـه می‌گفتند : - شما توی عمرتون اینجور میوه‌ها در ایران دیدین؟ طبق قوانین بین الملی بایستی در هفتـه سـه بـار بـه اسـیر میـوه و دسـر میدادند. هر دو هفته و گاه ماهی یک بار، یک پرتقال کوچک یا یک گلابـی یـا انار برای چهار نفر و گاه یک هنداونه کوچک یا ده حبه انگـور یـا چنـد خرمـا براي ده نفر میدادند. از همین مقدار کم هم نگهبانها می‌دزدیدند. بعد از سـیر شدن خودشان اگر چیزي میماند به اسیر میرسید. وضع یخ بدتر بود. براي صد و بیـست نفـر در شـبانه روز ، یـک و نـیم قالب یخ میدادند. کف زمین سیمانی بود . یخ را داخـل گـونی یـا لبـاس هـاي پوسیدة بچه‌ها می‌پیچیدیم؛ بعد توي نایلون می گذاشتیم. نایلونها از آشـپزخانه دستمان می رسـید . اگـر سـطل آب داشـتیم، یـخ را تکـه تکـه مـی شکـستیم و می‌گذاشتیم داخل آن . خوردن آب قانون داشت ؛ این طور نبود که هر کس دلش خواست سر سطل برود و آب یخ بخورد . سهیمۀ هر نفر یک چهارم لیوان بود که به نوبت تحویل می‌گرفت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🔰❣🔰❣🔰❣🔰
۹ فروردین ۱۴۰۱
💢شهید حسن حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران در بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب مشرف شد. 📸شهید مدافع حرم
۹ فروردین ۱۴۰۱
ابراهیم و زهرا دقایقی بر تربت شهادت پدر قامت به نماز تحیت و زیارت بسته‌اند. 🌹شلمچه فروردین ۱۴۰۱
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
اسير شما شدن خوبــ استــ ... اسير شدن را میگویم... خوبےاش بہ اين استــ ڪہ از اسارتــ دنيا آزاد ميشوے... 📸 شهيد مدافع حرم https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥 یک ماه بعد از ماجرای تنبیه آشپزها و کارگرها در آبان شصت و شـش، عراقیها به فکر ایجاد کادر جدید افتادند . آنها مرا به عنوان کارگر می شناختند ، ولی بدم نمی آمد مدتی به آشپزخانه بروم . اسمم را که نوشتند ، عدنان به طـرفم آمد و خیره خیره نگاهم کرد. از ترس زهره‌ترك شدم. جلو آمد و پرسید : - میخواي بری عین بقیه بخوری و بخوابی یـا واقعـاً مـی خـوای کـار کنی؟ اصلاً تو آشپزی بلدی؟ فقط بدون اگه از عهده‌اش بر نیای وای به حالت ! آب دهانم را قورت دادم و گفتم: نه - مطمئن باش بلدم . در تمام مدت کار در آشپزخانه می ترسیدم مبادا دسته گلی آب بدهم کـه موجب خشم عدنان شود . هر روز صبح تاریک صدایمان میزدند : - جماعت مطبخ! جماعت مطبخ ! اولین کارمان پر کردن دیگ های آب بود . روی پر یمـوس چای جوش می آوردیم. چند دیگ هم برای پختن عدسـی یـا همـان شـوربای عراقی بار می‌گذاشتیم . صبحانه ساعت هشت و نیم آماده بود و در بین اسرا تقسیم می شد. بعـد از شستن دیگ ها، سراغ نهار می رفتیم. بدون استثنا هر روز برنج بود و خورش . هشت قاشق برنج برای هر اسیر با خورشی که پیاز آب پـز بـا بادنجـان پوسـت نکنده آبپز بود . بعد از تقسیم نهار در ساعت یک و نیم سراغ شـام مـی رفتـیم . مـرغ یـا گوشت گاومیش به مقدار خیلی کم . به هـر اسـیر هفتـاد و پـنج گـرم گوشـت میرسید . آشپزخانه از نظر مکانی بین بنـد یـک و دو بـود . رو بـروی آشـپزخانه ، زندانهای مخوف انفرادی قرار داشت . جایی که همه دعا مـی کردنـد گذرشـان به آنجا نیفتد . سقف آشپزخانه ایرانیت بود . شانس آورده بـودیم همـۀ کارهـای مـا در روز انجام می شد و نیازی به چراغ برق نداشتیم چون از هیچ وسـیلۀ روشـنایی خبری نبود . برای شستن دیگ ها خودمان از چاه آب می‌کشیدیم و گـرم مـی کـردیم . بهداشت صفر بود و ما با چنگ و دندان سعی در حفظ آن داشتیم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🔰❣🔰❣🔰❣🔰
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
۱۲ فروردین ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳ فروردین ۱۴۰۱