حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه 👇 🔻با پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با آغاز فعالیت های جهاد سازندگی حمید به این نهاد
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه 👇
🔻پس از عملیات ثامن الائمه(ع) حمید به آبادان رفت و به واحد مهندسی رزمی جهاد استان فارس ملحق شد. این جوان ، در کسوت سنگر سازان بی سنگر ، در عملیات طریق القدس حضوری فعال داشت و زیر سنگین ترین آتش دشمن به کار احداث خاکریز و جاده مشغول بود و پس از آن نیز در عملیات فتح المبین به وظایف جهادی خود عمل نمود.
در عملیات « الی بیت المقدس» چند روز قبل از آزادی خرمشهر ، هنگامی که حمید با بولدوزر مشغول احداث خاکریز بود ، مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجروح شد که البته پس از چند ساعت با بدن مجروح دوباره به خط مقدم نبرد بازگشت.
#پیگیر_باشید ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه 👇 🔻پس از عملیات ثامن الائمه(ع) حمید به آبادان رفت و به واحد مهندسی رزمی جهاد استان ف
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه 👇
🔻پس از شرکت در عملیات رمضان ، حمید، خرقه ی سبز پاسداری از انقلاب اسلامی را بر تن نمود و در فروردین ماه ۱۳۶۲ به عضویت واحد مهندسی رزمی تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی(ع) درآمد و به فاصله کوتاهی، به «معاونت واحد مهندسی رزمی تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی(ع) »منصوب گردید.
هر زمان مأموریت و کاری به او محول می شد با وجود مشکلات و کمبودهای موجود نه نمی گفت و با توکل بر خداوند متعال کارش را شروع می نمود.
سرانجام در روز جمعه ، دهم فروردین ماه سال ۱۳۶۳ ،در منطقه عملیاتی جزیره مجنون شمالی ، پس از ادای فریضه نماز ظهر و عصر ، همراه برادران همرزمش بهروزی،اندامی،موسویون،آبرومند و حاج عبدالخالق اولادی ، مورد اصابت راکت های صدامیان قرار گرفت و بال در بال ملائک گشود.
#پیگیر_باشید ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
#بسم_رب_الشهدا_و_صدیقین 🍃شهید خیرالله جنت شعار 🍃 محل تولد : بهبهان تاریخ تولد : 1327/4/15 تاری
🥀🌷
#زندگینامه_شهید 👇
🔻وی در دامان پر مهر مادر پرورش یافت. از همان کودکی با اشتیاق فراوان در پی فراگیری احکام اسلامی بود. ایشان در ۷ سالگی به مدرسه رفت و پس از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی وارد دبیرستان ۲۵ شهریور شد.
وی در دوران تحصیل دانش آموز نمونه بود. سال آخر دبیرستان بود که انقلاب اسلامی به اوج خود رسید. خیرالله در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت فعالانه داشت.
وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جزو ۳۰ نفری بود که داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران بهبهان در آمد.
#پیگیر_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
🥀🌷 #زندگینامه_شهید 👇 🔻وی در دامان پر مهر مادر پرورش یافت. از همان کودکی با اشتیاق فراوان در پی فرا
🥀🌷
#ادامه 👇
🔻از بدو تاسیس سپاه در تحکیم و سازماندهی این نهاد انقلاب سعی و کوشش فراوان داشت. و در زمان آزاد سازی سنندج از لوث گروهک های ضد انقلاب به کردستان اعزام شد.پس از مدتی به عنوان معاونت سپاه پاسداران بهبهان خدمت کرد.
زمان تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی به فرمان امام خمینی (ره) به عنوان مسئول آموزش در سپاه و مساجد، مدارس، آموزش نظامی می داد. و شب ها در تپه ها و صحرا به آموزش نیروها مشغول بود.
#پیگیر_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
💠✨
اگر درس بخونی جایزهت اینه که بری جبهه...👇
🔸همسرم#شهید_کریم_رومی_پور
از اقوام شهید علی اصغر فلاح ( از شهدای پیروزی انقلاب اسلامی در اندیمشک)بود. سال ۱۳۴۶ با هم ازدواج کردیم و حاصل این ازدواج پنج فرزند بود.
ایشان تعمیرکار سازمان آب و برق بود. خیلی دلسوز و مسئولیت پذیر بود. در تظاهراتهای انقلاب شرکت میکرد و میگفت: «هر کسی در مقابل انقلاب ایستاد با او مبارزه کنید.» .
در زمان جنگ مرتب به سپاه زنگ میزد و میگفت: «میخوایم بریم بجنگیم. اگه ما نجنگیم کی میخواد بره بجنگه؟!» به بچهها میگفت: «اگه درس بخونید جایزتون اینه که میبرمتون جبهه.»
#پیگیر_باشید 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍀☘🌺🍀☘🌺☘🍀
«عباس دوران کو؟»
سی تیر ۱۳۶۱ بود؛
قرار بود کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد عراق برگزار شود. اگر کنفرانس در بغداد برگزار میشد صدام به مدت ۸ سال ریاست آن را به عهده میگرفت. تنها راهی که میشد از برگزاری کنفرانس جلوگیری کرد، نا امن نشان دادن بغداد بود که صدام به امنیت آن افتخار میکرد و گفته بود: بالای سر بغداد پرنده هم پر نمیزند و خلبانان ایرانی جرات ندارند این اطراف آفتابی شوند.
عباس دوران و نیروی هوایی ارتش، در متن این نا امنی قرار گرفتند؛ نقشه این بود: سه فروند فانتوم کاملاً مسلح به پرواز درآیند. هر سه، تا مرز پرواز میکنند و وقتی به لب مرز رسیدند یکی از هواپیماها برگردد و دو تای دیگر با ارتفاع کم وارد خاک عراق شوند. یعنی یک حالت ایذایی ایجاد شود و رادارهای عراق نشان بدهند هواپیماها برگشتند. خلبانان مأموریت داشتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آنها بمباران پالایشگاه «الدوره» بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان هتل اجلاس عدم تعهد بود.
پس از جلسه طرحریزی نهایی، عباس با کابین عقب خود صحبت میکند و به او میگوید: «بیشتر حواست به هواپیماهای دشمن باشد که به ما حمله نکنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص شد و نتوانستیم به پروازمان ادامه دهیم، به تنهایی اجکت کن و من به ماموریتم ادامه میدهم» بارها و بارها به همرزمانش گفته بود که اگر شرایط سخت شود تن به اسارت نمیدهم و هواپیمایم را تبدیل به بمبی میکنم و به قلب دشمن یورش میبرم. آن روز در سی تیر ۱۳۶۱ وقتِ آزمودن حرفها بود.
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
❣
#شهید_محمد_فرخی_راد
این روزها توفیقی است که با تعدادی از آزادگان عملیات رمضان شرستان دزفول مصاحبه می کنم. موضوع و محور گفتگوهایمان معلم شهید محمد فرخی راد است. به حمدلله، روز به روز ناگفته های بیشتری در خصوص این معلم شهید برایم آشکار می شود، اما یکی از این ناگفته ها را چند شب پیش از زبان یکی از آزادگان دزفول شنیدم که هنوز که هنوز است با به یادآوردنش ، تمام وجودم به درد می آید.
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
❣
🍀🌺🍀🌺🍀
ادامه 👇
شهید فرخی راد را به خاطر شاخصه و ویژگی خاص شهادتش ، علاوه بر دزفولی ها ، بسیاری از رزمندگان و خصوصاً آزادگان شهرهای مختلف ایران می شناسند. آزاده ای که چند روزی پس از اسارت کلاس های نهضت سوادآموزی را بدون هیچ امکاناتی در دل اردوگاه های رژیم بعثی عراق راه اندازی می کند و این محوری ترین فعالیت او در طول دوران اسارت است. آزاده ای که دو سال تمام به خاطر انواع فعالیت هایش به شدت شکنجه می شود، اما دست بردار نیست و برای حفظ روحیه و سلامت جسمی و روحی اسرا از هیچ فعالیتی دریغ نمی کند و در نهایت پس از تحمل دو سال شکنجه های مختلف و متعدد، بالاخره به آرزوی دیرینه خود می رسد و در دیارغربت شربت شهادت می نوشد و پیکر پاک و مطهرش غریبانه در قبرستان «کُرُخ» عراق دفن می شود و مرداد ماه سال ۱۳۸۱ به شهر و دیارش رجعت می کند و در مزار یادبودش در گلزار شهدای شهیدآباد به خاک سپرده می شود.
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
🍀🌺🍀🌺🍀
قبلاً در سه پست از شهید فرخی نوشته ام. با عکس ها و تصاویر مختلف. اینجا و اینجا. حتی صدای او را که از بخش فارسی رادیو عراق پخش شده بود ، برای مخاطبین الف دزفول در سایت منتشر کردم. اینجا.اما مطلبی که برای اولین بار در خصوص این شهید عزیز از زبان یکی از همرزمان آزاده ی او شنیدم را در سالروز شهادتش برایتان روایت می کنم. ماجرا از زبان همرزم آزاده اش بشنوید:
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
❣
☘🌺☘🌺☘
#من_مسئول_هستم
به مناسبت ۱۷ مرداد ماه سالروز شهادت معلم شهید «محمد فرخی راد»
کلاس های سوادآموزی را همان روزهای اول اسارت راه انداخت. امکاناتی که نبود. از هر روشی که می شد به اسرا سواد یاد داد استفاده می کرد. از نوشتن با گچ و ذغال روی کف سیمانی آسایشگاه تا خط کشیدن با چوب روی خاک های کف محوطه اردوگاه. گاهی هم جعبه های خالی تاید را می گذاشت توی آب خیس بخورد. بعد لایه لایه جدا می کرد و از آنها به عنوان کاغذ استفاده می کرد و کتاب فارسی و ریاضی دبستان طراحی می کرد.
او را همیشه به خاطر داشتن یک تکه مداد شکسته یا یک خودکار که کِش رفته بود، می گرفتند و به شدت شکنجه می کردند. گاهی ساعت ها او را زیر مشت و لگد و کابل و چوب می گرفتند و آنقدر می زدند تا خودشان خسته و نیمه نفس می افتادند روی زمین!
در چندماهی که با هم بودیم، روز بدون کتک نداشت. به خاطر فعالیت های مکررش توی دید عراقی ها بود و هر بار به بهانه ای او را می زدند. خوب هم می زدند. گاهی وقتی او را به آسایشگاه می آوردند نای حرکت نداشت. اما بلافاصله لبخند می زد و خود را سرحال نشان می داد و نمی گذاشت روحیه بچه ها خراب شود.
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
❣
☘🌺☘🌺☘
چندین بار به او گفتم: «مَش مُحَمد! چرا آخه اینقده اصرار داری به معلمی! خب این بساط کلاس و درس رو جمع کن! اینا بالاخره یه بلایی سرت میارن!»
برای کارش دلایل زیادی داشت. اینکه نباید فرصت را تلف کنیم. اینکه معلوم نیست چند روز اینجا اسیر باشیم و آینده نامعلوم است. باید از فرصت ها استفاده کنیم. برای روحیه بچه هم خیلی مفید است.
به شدت نگران حالش بودم. کارش ابتکار خوبی بود و معجزه وار روحیه ها را عوض کرده بود، اما من نگران جانش بودم . می ترسیدم بلایی سرش بیاورند. یک بار که به شدت مورد شکنجه قرار گرفته بود، باز هم تاب نیاوردم و همان سوال قبلی را پرسیدم. حتماً باید اتفاقی برات بیفته؟! دیگه نمی خوای تمومش کنی؟! سرش را انداخت پایین و گفت: « احتمال دارد دولت حقوق معلمی ام را به خانواده ام بدهد. من در مقابل آن حقوق مسئول هستم. من باید اینجا کار کنم تا نانی که فرزندانم می خورند حلال باشد."
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
❣
☘🌺🍀🌺🍀
تمام بدنم به لرزه افتاد از این جواب. مات و مبهوت نگاهش می کردم. بعدها چندبار دیگر هم به مناسبت شکنجه های رنگارنگ و اعتراض من، همین پاسخ را تکرار کرد.
خدا می داند هنوز صلیب سرخ ما را ندیده بود. هنوز نمی دانست دولت حقوقش را به خانواده اش می دهد یا نه. آن طوری که می گفت، یک پسر و یک دختر داشت و یک توراهی که هنوز به دنیا نیامده بود. هنوز حتی نامه ای هم به ایران نفرستاده بود و نامه ای نگرفته بود که مطمئن شود، حقوقش را به زن و بچه اش می دهند یا نه! اما در اسارت و در زیر شکنجه های وحشیانه بعثی ها هم احساس مسئولیت می کرد.
چه خوب بود این جمله تکان دهنده ی شهید فرخی را بالای میز هر مدیر و سردر ورودی هر اداره و ارگانی می نوشتند و بدان عمل می کردند
#پیگیر_باشید👇
@defae_moghadas2
❣