❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹طعم اولین پیروزی
اوایل مهر ماه سـال ۵۹ ،عـراق پـس از اشـغال سوسنگرد، از دو محور به حمیدیه حملـه کـرد.
هیچ نیرویی جلودارش نبـود. اگـر حمیدیـه بـه تصرف بعثیها در میآمد اهواز در خطـر جـدی سقوط قرار میگرفت.
سه دسته نیرو بـه صـورت خودجـوش و از سـر غیرت به مقابله پرداختند: نیروهای سپاه اهـواز به فرماندهی سردار علی شمخانی و شهید علی غیور اصلی، نیروهای مردمی و سپاه حمیدیه به
فرماندهی حاج علی هاشمی و بچههای هـوانیروز ارتش. در این یورش جوانمردانه، نیروهای عراق پس از به جـا گذاشـتن تعـداد قابـل تـوجهی از
تجهیزات و تانکها و نفربرهـا تـا پـشت دروازه سوسنگرد به عقب نشستند و مردم و نیروهـای مسلح طعـم اولـین پیـروزی را در ایـن منطقـه چشیدند.
راوی: سردار ناصری
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹شکار تانک
برای عملیات بچههای سـپاه و بـسیج جمـع شده بودند. حاج علی نیروهای سپاه حمیدیـه را فرماندهی میکرد. مـسؤول عملیـات حـاجعلـی شریف نیا بود.
وقتی به خـط مقـدم رسـیدند بـا همـاهنگی فرماندهی، عملیات آغاز شد. دشمن از آسمان و زمین شروع به گلوله باران کرد. تعداد زیـادی از تانکهـای آنهـا در دشـت پخـش شـده بودنـد، نیروهای بسیجی هر کـدام گوشـهای از خـاکریز
می جنگیدند و روی دشمن آتش مـی ریختنـد، اما مهمات کـافی نبـود. بـه هـر صـورت از ایـن فرصـت اسـتفاده کـرده و یکـی دو کیلـومتر تـا رسیدن به کانال مرگ دویدیم. وارد کانال شدیم.
از هر سو صدای زوزه گلولهها هوا را میشکافت.
حاج علی با تحرك زیاد بچـههـا را راهنمـایی می کرد. بعد از یکی دو کیلومتر به خط آرایـش تانکها رسیدیم. حاج علی و بقیه بچهها شروع به شکار تانک کردند. درگیری به اوج خود رسید. از گوش و بینی آرپیجیزنها ،خون می چکید. به هر شکل بود عملیات با تلفات تانـک و نفرهـای دشـمن و تعـدادی شـهید و مجـروح از خـودی پایان یافت. این اولین عملیاتی بود که حاج علـی را در نقش فرماندهی بسیار فعال و پر تحـرك و موثر دیدم.
راوی: سردار ناصری
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹نماز شیرین
بعد از نماز ظهر «حاج عباس هواشـمی» مـرا صدا کرد و گفت: «باید با علی آقا بـه شناسـایی بروی. برو خودت را آماده کن. رفتم و وسایلم و بیسیم را آماده کردم. یاد حـرفهـای علـی آقـا افتادم که گفت: «هرکس با من میاد، باید قیـد همه چیز و همه کس رو بزند و...»
از بنه تا خط اول را بـا موتـور و بقیـه راه را سینهخیز رفتیم. آرنجهای هر دونفرمان از زخم میسوخت. خون می آمد. کف دستهامان هـم پر از خار و خاشاك بود. منطقه پر از مین بـود.
پوشش تیربار هم آن را کامل میکـرد. حرکـت بسیار مشکل بود. علیآقا به هر مین که میرسید خونـسرد آن را خنثـی مـیکـرد. بـه سـیم خـاردار قبـل از
ســنگرها رســیدیم. نزدیکــی ســنگر تیربــار سرنیزهاش را بـه مـن داد و گفـت: تـا پنجـاه بشمار اگر برنگشتم از همین راه کـه آمـدهایـم برگرد. ... و رفت.
چهار بار تا پنجـاه شـمردم و خبـری نـشد.
ناگهان صدای پایی و بعد صـدای گفتگـوی دو عراقی سـکوت شـب را شکـست. تیربـارچیهـا شیفت عوض کردند. تا کـار تمـام شـود، نیمـه جان شدم. نگران علی آقا هم بودم. گرسـنگی و تشنگی و هراس روی وجودم چنبره زده بودند.
هوا روبه روشنی میرفت. بعـد از گذشـت نـیم ساعت که نیم قـرن گذشـت بـالاخره پیـدایش شد. دنیا را بـه مـن مـیدادنـد بـا ایـن لحظـه مبادلهاش نمیکردم.
با همه درد دست و پا و سینه و زخم آنها،
دوباره راه رفته را برگشتیم ولی تا به بنه برسیم نماز صبح قضا میشد. گوشهای در سایه درخت کُناری که توی دشت تک افتاده بود، بـا همـان زخمهای دست به سختی تـیمم گـرفتیم و بـه نماز ایستادیم، عجب نماز شیرینی شد.
راوی: سردار ناصری
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹قدرت اداره و سازماندهی
قدرت سـازماندهی عجیبـی داشـت. در هنگـام پذیرفتن مسؤولیت سپاه حمیدیه و بعـد سـپاه سوسنگرد، تشکیلاتی را تحویل میگرفت که نه از لحاظ نیرو، کمیت و کیفیت مناسبی داشتند و نه از لحاظ امکانـات و تجهیـزات. او بـا سـعۀ صدری که داشت شروع به جذب نیرو میکرد و سختگیريهای معمول را کنار مـیگذاشـت و با تأثیرگذاری بالا، تعداد قابل تـوجهی را به خدمت سپاه در میآورد. از ایـن نظـر سـپاه اهواز، حمیدیـه و سوسـنگرد مـدیون مـدیریت مثال زدنی و فرماندهی قوي و جذاب او بود.
ایــن قــدرت اداره و ســازماندهی، در هــدایت قرارگـاه نـصرت و در جـذب نیروهـای بـومی و ماهیگیران در هور و نیز فراریان نظامی عراقی و ناراضیهای پنهان در میـان نیزارهـا بـرای کـار شناسـایی و اطلاعـات، نقـش تعیـین کننـده و به سزا داشت.
راوی: سردار غلامپور
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹تا آخرین نفر اینجا هستم
در هلیبـرد عـراق و محاصـره قرارگـاه نـصرت، میدانستیم یا شهادت نـصیبمان مـی شـود یـا اسارت، راه سـومی وجـود نداشـت. در لحظـات نفسگیری که توپخانه دشمن بـر سـر قرارگـاه آتش می ریخـت و هلـیکوپترهـا بـا موشـک و تیربـار آن را هـدف قـرار داده بودنـد، تـصمیم گرفتیم همه ما تا آخر با حاجعلـی بمـانیم. امـا او دستی به شانه ام زد وگفـت: «بـرادر گرجـی، دوست ندارم ناراحتتان کنم ولی همه شـماها باید به عقب برگردید، همین الآن هم داره دیـر میشه، چیزی به صبح نمونـده مـن تـا آخـرین نفری که درخط ایستاده، اینجـا هـستم وتکـان نمی خورم، بدون بحث دستور را اجرا کنید...»
هرکدام از سویی رفتیم، حاجعلی آخرین کـسی بود که از قرارگاه خارج شد ولی دیگر دیر شده بود.
راوی: سردار گرجی
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹خداحافظی غریب
چند شب قبل از مفقـود شـدنش عکـسی از خـود را بـه عکاسـی مـی بـرد و بـه تعـداد مـا خواهرها تکثیر و آنها را تک تک قاب میگیرد.
بعد هر شب به خانه یکی از ما میآمد و یکی از قــاب عکــسهــا را هدیــه مــیداد.
آن اواخر یـک شـب بـه خانـه آمـد وگفـت:
«مادر! خواهرها و برادرها را جمع کن امشب شام دور هم باشیم.»
آن شب کنارم نشست و به هر بهانـهای مـرا می بوسید. نگاهش چیزی را میگفت که بـرای من غریب بود یا دوست داشتم که غریب باشـد، آخر من مادرم !
و بعد هم از بامِ نگاه مـا پریـد و رفت.
راوی: مادر شهید
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹 دو سه تا نان سرد
یک روز صبح که طبق معمول عازم منطقـه جنگی بود، پرسیدم: «شب برای شام هستی؟»
گفت: «با خداست. اگر کـاری نداشـتم حتمـاً می آیم.»
برای اولین بار گفتم: «آمدی نان هم بگیر.»
با لبخندی گفت: «اگر یادم ماند چشم.»
تا ساعت ۱۲ شب منتظر ماندم بالاخره آمد.
با دو، سه تا نان سرد. گفـتم: «اینهـا را از کجـا گرفتی؟»
گفت: «جلسه طول کشید و این نانهـا را از سپاه آورده ام، یادت باشد به جـای آنهـا نـان ببرم.»
به شوخی گفتم: «با این دو سه تا نان کـه
سپاه ورشکست نمیشود.
گفت:
«موضـوع ایـن نیست.
موضوع بیتالمال مسلمین است که باید
رعایت کنیم.» (راوی: همسر شهید)
🔹 حمله و غیر حمله
یک روز بعد از ازدواجمان کـه روز جمعـهای بود، علی آقا بنا به عادتش صـبح زود از خـواب برخاست. دیدم مشغول پوشیدن لباس نظـامی است.
گفتم: «کجا؟»
گفت: «میروم منطقه.»
گفتم: «امروز که حمله نیست!»
گفـت: «مگـر جنـگ، حملـه و غیـر حملـه
میشناسه؟» سپس آرام، مانند نسیمی از کنارم گذشت و رفت. (راوی: همسر شهید)
🔹 جلسه چمنی
مشغله حاج علی زیاد بود. بخاطر مسؤولیتش او را لحظهای آرام نمیگذاشتند. پـیش مـا هـم که بود، تلفنها، مراجعات و... رهایش نمیکرد.
برای وضع حمل در بیمارستان بستری بـودم. او هم حضور پیدا کرد، همرزمانش بعداز اطـلاع از جای او، یکـی یکـی بـه بیمارسـتان آمدنـد،
هرکدامشان هم کـاری داشـت.
تعدادشـان کـه زیادتر شد، حاج علی به ناچار در چمن محوطه بیمارستان آنها را دور هم جمع کرد و جلسه را همانجا برگزار کرد!
هم هوای من و فرزندش را داشـت و هـم از مسؤولیت اش غافل نبود. (راوی: همسر شهید)
🔹 زنگ در
وقتی حاجعلی به خانه میآمد از نـوع زنـگ زدنش بچهها می فهمیدند که بابا آمـده اسـت.
حـسین و زینـب هرکـدام سـعی داشـتند در را زودتر از دیگری باز کنند، حسین تیزتـر بـود و زودتر مـیرسـید و در را بـاز مـی کـرد، زینـب ناراحت می شد و گوشهای کز می کرد.
علی وقتی ماجرا را می فهمید بر میگـشت، در را می بست و مجدداً زنگ می زد تـا زینـب در را باز کند. این کار بارها تکرار شد. (راوی: همسر شهید)
🔹 خبر ناگهانی
من و حسین سالهـای سـال بـا امیـد زنـدگی می کردیم. امید به اینکه پدر زنده اسـت و بـاز میگردد. قراین زیادی هم بود که این احـساس را تقویت میکرد. این قراین گاه ازسوی مقامات بالای سپاه هم بیان میشد، لذا ما، دامن امید را
رها نکرده بودیم. اماخبر شهادتش که در سـال ۸۵ به ما رسید شوك بزرگی به زندگی مـا وارد کرد. (راوی: دختر شهید)
🔹 پدرهای آسمانی
من سه ساله بودم و حسین دو ساله که پدر به اسارت دشمن درآمد. اکنون حـسین جـوانی برومند و دانشجوی رشته کامپیوتر است و مـن دانـشجوی روانـشناسی هـستم.
مـن و حـسین مسئول ستادی هستیم به اسم ستاد "پـدرهای آسمانی" کار این سـتاد برگـزاری برنامـههـایی جهت بزرگداشت یاد و خاطره شـهدا در اسـتان خوزستان است. (راوی: دختر شهید)
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹دل دریایی
علی هاشمی انسانی بسیار متواضع و با حجب و حیا بود. حیای علی در جبهههای جنگ مثال زدنی بود. به علاوه انسان بـسیار مـؤدبی بـود و مـؤدب حـرف مـیزد. حتـی شـوخی هـم کـه مـیکـرد، شـوخیهـایش مؤدبانـه بـود. انـسان
وفاداری بود و در بین این همـه تیـپ و لـشکر مختلف با وجود اینکه از قومیت خاصی بود و با اقوام دیگر از لحاظ زمان و ادبیات متفاوت بود،
با همه به خوبی جوش میخورد.
اگر بخواهیم در کل کشور دو یا سه نفر را به عنوان نماد وحدت ملی و انسجام اسلامی اعلام کنیم باید یکی از آنها علی هاشمی باشد. (راوی: مادر شهید)
... و سرانجام
تا سـالهـا معلـوم نبـود علـی کجاسـت و
کسی هم از وی اطلاعی نداشت. بعدها که عراق آزاد شــد و صــدام ســقوط کــرد و نیروهــای حزب اللهی و سپاهیان بدر در استانهای جنوبی عراق حاکم شدند، استانداریها و فرمانداریهـا
را گرفتند، مجلس تـشکیل دادنـد و در نهایـت یک دولت طرفـدار اسـلام در عـراق بـه وجـود آوردنـد، مـا گـشتهـای فراوانـی را بـه عـراق فرستادیم و معلوم شد سردار علی هاشمی شهید شده است و به خیل شهدا پیوسته است.
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
(پایان قسمت اول)
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
📆 ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ - کشف پیکر پاک و مطهر 🌷#شهید_علی_هاشمی
🔹ســـردار هـــور
🔺علی هاشمی؛ متولد اهواز(۱۳۴۰)
به دلیل آشنایی با مناطق عملیاتی جنوب نقش مهمی در طول #دفاع_مقدس ایفا نمود. وی از طراحان عملیات خیبر و عملیات بدر بشمار می رود.
🔺با آغاز جنگ؛ علی هاشمی در محور "کرخه کور" و " طراح" به مقابله با پیشروی سپاه دشمن پرداخت و به تدریج تیپ ۳۷ نور را تأسیس نمود و با این یگان؛ در عملیات "بیت المقدس" در آزادی خرمشهر شرکت نمود.
🔺این تیپ در آستانه عملیات والفجر مقدماتی منحل شد. سپس علی هاشمی فرمانده سپاه سوسنگرد شد و بعدها از دل همین سپاه منطقه ای بود که #قرارگاه_نصرت شکل گرفت و در سومین سال جنگ؛ محسن رضایی؛ علی هاشمی را به فرماندهی آن برگزید.
🔺"عملیات خیبر" ثمره یک سال تلاش شبانه روزی نیروهای قرارگاه نصرت؛ تحت فرماندهی او بود. اولین عملیات آبی - خاکی جنگ و اولین عملیاتی که دهها یگان رزمی سپاه؛ در سطحی بسیار وسیع توانستند باتلاق ها و نیزارهای منطقه هور را پشت سر بگذارند که این در نوع خود اقدامی بی نظیر و تاریخی بود.
🔺یک سال بعد نیز؛ قرارگاه نصرت در طرح ریزی "عملیات بدر" ایفای نقش کرد و در حین این عملیات بسیاری از نیروهای زبده این قرارگاه به شهادت رسیدند.
🔺وی در تیر ماه سال ۱۳۶۶ به فرماندهی "سپاه ششم امام صادق" منصوب شد که چند تیپ و لشگر؛ بسیج و سپاه خوزستان؛ لرستان و پدافند منطقه هور از "کوشک" تا
"چزابه" را در تحت پوشش قرار می داد.
🔺روز چهارم تیر ماه سال ۱۳۶۷؛ متجاوزان بعثی؛ حملهای گسترده و همه جانبه را برای باز پسگیری منطقه هور آغاز کردند. علی هاشمی در آن زمان؛ در قرارگاه خاتم چهار؛ در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود.
🔺هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک؛ چه بر سر فرماندهان "قرارگاه نصرت" آمد. شاهدان میگفتند که هلی کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه به زمین نشستهاند و هاشمی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ خبری از آن ها نشد.
🔺پس از آن؛ جستجوی دامنه داری برای یافتن او و افرادش آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر؛ بیم آن میرفت که افشای ناپدید شدن یک فرمانده عالی رتبه سپاه؛ جان او را که احتمالاً به اسارت در آمده بود به خطر اندازد؛ لذا تا سالها پس از پایان جنگ؛ نام علی هاشمی کمتر برده میشد. پس از سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده سپاه ششم به دست نیامد.
🕰 در ۱۹ اردیبهشت مــاه سال ۱۳۸۹؛ خبر کشف پیکر 🌷#شهید_علی_هاشمی اعلام شد و مادر صبور او پس از ۲۲ سال انتظار؛ توانست بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشد.
#قهرمان_وطن
#دفاع_مقدس
کانال ما را با دوستان خود اشتراک بگذارید
@defae_moghadas2
❣
2.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#شهید_علی_هاشمی
#عملیات_بیتالمقدس ۱۳۶۱/۲/۷
۱۰ اردیبهشت ۶۱ -- آغاز عملیات بیت المقدس
@defae_moghadas2
❣
❣حالا دیگر کربلا رفتن راحت شده
🔺ولی یک زمانی کار زبدهترین نیروهای اطلاعات برون مرزی بود.
🔺شهیدان عبدالمحمد سالمی و سید ناصر سیدنور دو عنصر اطلاعات برون مرزی سریترین قرارگاه جنگ یعنی نصرت، با پیچیده ترین ترفندهای اطلاعاتی و با کمک مجاهدین عراقی بعد از چهار پنج شبانه روز پارو زدن در آبهای هور، به عمق خاک عراق نفوذ کردند. و تا کربلا هم میرسند و شناسایی میکنند.
🔺در تصاویر با پوشش عراقی و در دست داشتن مدارک جعلی ارتش بعث و استخبارات توانستند اطلاعات مهمی را کسب کنند.
🌹 جا دارد در زیارت هایمان یادی از این شهدا کنیم که امنیت و آرامش و عزت را به ارمغان آوردند.
🌷 شادی روحشان صلوات
#قرارگاه_سری_نصرت
#نفوذ_درعمق
#شهید_علی_هاشمی
@defae_moghadas2
❣
خطوط مقدم جبهه محراب عبادت بود!
اینکه یک جوانی، فرماندهای، گروهانی یا گردانی بنشیند اشک بریزد، نیمه شب عبادت بکند در همه بخشهای جبهه وجود داشته است. در کجای دنیا کدام جنگ چنین وضعیتی وجود داشته است؟
(رهبرانقلاب۱۴۰۲/۶/۲۹)
#جبهه
#مناجات
#نماز_شب
#شهید_علی_هاشمی
#فرمانده_قرارگاه_نصرت
@defae_moghadas2
❣