eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
889 ویدیو
21 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه جنوب،شهدا🚩
شهید تواب معروف به علی طلا محمدعلی پورعلی جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گراخک شاندیز، به "مندلی طلا" معروف بود.وی تا قبل از شهادت در روستا، اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی بصورت بشکه ای می کرد.تا اینکه توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد. وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه ای خواباندند و در برابر مردم، حد شلاق را بر بدنش جاری کردند. بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: خیر نبینی که آبروی مرا بردی و مرا از نماز در مسجد محروم کردی.بعدها مندلی طلا به یکی از دوستانش گفته بود: از حرف پدرم خیلی تکان خوردم و دلم بسیار شکست. موقعی که زیر بغل هایم را گرفته بودند و از روی چهار پایه پایین می آوردند، رو به خانه خدا (مسجد) ایستادم و همان جا از خدا طلب بخشش کردم. بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به ابیعبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه بروم. اهالی روستا میگویند: مندلی طلا عزم جبهه کرده بود، اما بسیج روستا بخاطر سابقه خرابش، ثبت نامش نکرد. از پایگاه بسیج شاندیز و ابرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبت نامش نکردند. دوست مندلی طلا که از بسیجیان روستای زشک میباشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد. وی می گوید: مندلی طلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت، من 27 روز دیگر شهید می شوم و پیکرم 20 روز در بیابان می ماند. وقتی بعد از 47 روز جنازه ام را به روستا آوردند، در همان نقطه ای که حد شلاق بر بدن من جاری شده، پیکرم را روی زمین بگذارید و پدرم را بالای سرم بیاورید. بگوئید پدرم کنار سرم بایستد و جلوی چشم مردم مرا حلال کند و به آنها بگوید: مندلی طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی شود و هم مایه آبروی پدرش شود.دقیقا 47 روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می آورند و تشییع می کنند. مردم روستا می گویند: با وجود اینکه جنازه این شهید 20 روز در بیابان روی زمین مانده بود، در مسیر تشییع جنازه بوی عطری در فضا پیچیده بود که همه به هم می گفتند تو عطر زدی؟ پدر شهید می گوید: مندلی زمانیکه می خواست به جبهه برود، برای خداحافظی پیش من آمد و یکساعت دست و صورت مرا می بوسید.اما من حاضر نشدم حتی یک بار صورتش را ببوسم و الآن در حسرت یک بوسه هستم.من هیچوقت فکر نمی کردم که مندلی من یک روزی طلا بشود. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می داد.تمام اهالی روستای گراخک در تشییع پیکر این شهید تواب شرکت کرده اند. مثل آقایان شجاعی، احمدی، رضایی و ....، گواهی می دهند که تمام کوچه مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدتها این بو را حس می کردیم. کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا ناصرکاوه راوی: برادر مداح حاج حسن رضایی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1