eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔅 شهید محمدرضا بایمانی نژاد زمستان سال 1362 آبادان ، قبل از .....گویا اصلا نمیشناسمش ، گویا هزاران سال پیش ، او را جایی ، دیده ام ، شاید او را گم کرده ام ، او گم شده یا من گم شده ام از او ؟ شاید زمین و زمان مرا با خود به امروز آورده ، اصلا دیروز و امروز و فردا چیست ؟!!! فقط میدانم که او در آن سال ، در خیبر ، جاودانه شد ، بعد زمان و مکان را شکست و ابعاد و وسعتشان را به سخره گرفت . شبی در کنار هم نشسته بودیم و بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود ، او به ناگاه ، خوابی شگرف را برایم باز گفت ، خوابی که سالها بعد و تاکنون ، یک به یک تعبیر شد ، او خواب دیده بود که جنگ ، هشت سال بطول می انجامد و رحلت امام را و برخی اتفاقات بعدی را تا اکنون ، که برخی را فراموش کرده ام و نیز برخی را به فراموشی سپرده و یا سر مگویند ، بهر روی ، کسانی باور ندارند و کسانی محرم نیستند و شاید باشند محرمان ....بگذریم .... و من هنوز برآنم که من کجایم و او کجاست اکنون . امام زاده @defae_moghadas2 ۳_عاشورا ❣
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 آغاز شده بود و به گردان ها مامور شده بودند و سید جمال نامش توی لیست نبود. سیدسراغ فرمانده تخریب رفت و به او التماس کرد...که برادر عبدالله به من قول دادی که من رو عملیات بفرستی....شهید نوریان هم وقتی اصرار سید رو دید برای اینکه از دستش خلاص بشه گفت تجهیزات بگیر و او و تعدادی از بچه ها رو فرستاد با گردان عاشورا عملیات برند. میون بچه ها شایع شده بود که این گردان عملیات نداره و به عنوان احتیاط است که باز سید با ناراحتی خودش را به شهید نوریان رساند وباز التماس و اصرار. واو باز سید رو آروم کرد.اما درکمال ناباوری قرعه عملیات به نام لشگرده سیدالشهداء علیه السلام افتاد ودر جزیره جنوبی وارد عملیات شد. و سید جمال خوشحال، همسنگرانش را در آغوش کشید وبا اونها وداع کرد. در جفیر آخرین خداحافظی سید بود .گردان عاشورا وارد عملیات شد و سید جمال هم پیشاپیش گردان با توجه همه رو به خودش جلب میکرد تا اینکه به میدان مین رسیدند و سید مشغول زدن معبر شد و آتش سنگین دشمن شروع شد و تنها خبری که از سید رسید اصابت تیربه گلو وپهلو بود و جان دادن غریبانه. اما سید قبل از ورود به معبر عصاهاش رو کنار خاکریز دور انداخته بود و خودش رو کشان کشان روی زمین کشیده بود. اون روز دو تا عصای سید رو بچه ها پیدا کردند و پیکرمطهر این فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها در جزیره مجنون جاماند و ده سال بعد به آغوش مادرش برگشت. @defae_moghadas2
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 خاطره از عملیات خیبر.. بود و با توی درگیری های کنار هم بودیم . توی محاصره تانکها در نزدیک دهکده داخل جزیره گیر افتاده بودیم.خاکریزی که پشتش بودیم باگلوله های مستقیم تانک هر لحظه داشت کوتاه تر میشد .با شهادت و مفقود شدن فاصله مون کم شده بود. دیدم سر صدا میاد . نگاه کردم دیدم یکی از به چندمتری ما رسیده . به حاج قاسم اشاره کردم. دیدم تند تند داره حمد و سوره میخونه بهش گفتم داری فاتحه ی خودت رو میخونی. . دیدم داره با پیم نارنجک ور میره. گفتم: میخواهی چیکار کنی گفت مواظب من باش میرم سراغ تانک.. اگر تانک به خاکریز برسه دخل همه رو میاره در یک آن ، با همه ی توانش دوید سمت تانک و از شنی ها بالا رفت و برجک رو باز کرد و نارنجک رو داخلش انداخت. و تانک رو منفجر کرد. غلام میگفت : وقتی اومد پشت خاکریز تلو تلو میخورد. بهش گفتم برادر اصغری داشت قلبم میومد توی جورابم. گفت خدا بهم رحم کرد. یاد هر دو شون بخیر ۱۰آبانماه سال ۶۶ با انفجار مین والمر در منطقه عملیاتی سردشت پرکشید و هم در اسفند ماه ۶۶ در جبهه جنوب میهمان ابا عبدالله شد. @defae_moghadas2
روایت از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید. دوستی داشتیم به نام او در آدم ویژه‌ای بود. در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود». قبل از یکی از رفقای ما به نام در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم». شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...». مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند. @defae_moghadas2
18.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازتاب رسانه ی خارجی فیلم مصاحبه شهید محمد رضا اسدی به علت سوختگی و تاول بمب های شیمیایی که در بیمارستان سوئد بستری شده بود ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ @defae_moghadas2
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 22 فروردین ماه 1362 ✅ در آخرین دیداری که خدمت مرحوم حاج عبدالوهاب شاه حسینی پدر شهیدان شاه حسینی رسیدیم ایشون فرمودند "غصه ام این است که هنوز پیکر حسین من برنگشته" حسین سومین شهید خانواده بود و بعد از او سعید به شهادت رسید. ✅ ، سید جمال شرق آزادی و حسین معمار زاده مامور باز نمودن در منطقه فکه شمالی شدند. و از همان معبر پرکشیدند. و سید جمال شرق آزادی در حین زدن معبر با آتش سنگین دشمن که معبرشان را نشانه رفته بود به سختی شد و بدنش ساعت ها در میدان مین رها شده بود و با سبک شدن آتش دشمن سید را در حالیکه تمان بدنش را ترکش فرا گرفته بود به عقب آوردند. سید جمال تنها تخریبچی بود که از اون معبر زنده ماند. سید جمال هم در به قافله شهدا ملحق شد. @defae_moghadas2
با شهدا میرفتیم پابوس امام رضا(ع) سال 1363 بود زمستان اومدیم تهران مرخصی و مستقیم رفتیم مرکز مهندسی سپاه در ساختمان لانه جاسوسی و شب در خوابگاه خوابیدیم و هماهنگ شد برای دیدار با خانواده در و دو یا سه روز طول کشید و یه روز هم رفتیم خونه و بعدش ایستگاه راه آهن تهران قرار گذاشتیم و با قطار رفتیم مشهد... اون سال زمستان فوق العاده سردی بود و توی عکس هم پیداست و همه اورکت به تن دارند و وقت برگشتن این عکس دم در ایستگاه راه آهن مشهد ثبت شد. تقریبا ساک های بچه ها چاق و چله است و بچه ها سوغات خریدند... و همه توی سوغاتشون عطر تیروز خریدند... عکس دست جمعی به ثبت رسید ایستاده از سمت راست شهیدان تخریبچی نشسته از سمت راست شهیدان اون نوجوان کاپشن قهوه ای هم که داره آسمون رو نگاه میکنه شهید شده... @defae_moghadas2
زمستان سال 1363 قبل از عملیات بدر ⬅️هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. ✍️ 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2