🍃
#ادامه
پس از هشت روز آن دو نفر پیدایشان شد. علی هاشمی وقتی با تلفن خبر آمدنشان را داد خوشحال شدم. به غلامپور و علی گفتم سریع آنها را بیاورید قرارگاه.
غلامپور ابتدا خودشآمد و گفت این دو نفر بعد از اتمام مأموریت به #کربلا رفتند و زیارت کردند. با این خبر دلم شکست؛ گفتم بگویید بیایند، میخواهم زائرین حرم امام حسین (ع) را زیارت کنم! وقتی وارد شدند بغلشان کردم و بوسیدمشان.
بوی کربلا میدادند. حال خودم را نفهمیدم ولی مدام میگفتم زیارت قبول! زیارت قبول! سیدنور یک مهر و تسبیح گلی داد و گفت هدیه کربلاست. آنها را روی سینهام گذاشتم و صلوات فرستادم.
علی هاشمی که این صحنه را میدید، مثل باران اشک میریخت. آن روز هیچوقت یادم نمیرود. برای لحظههایی احساس کردم کربلا هستم. در حرم حضرت هستم و دارم زیارت نامه میخوانم! بعد از دقایقی گفتم: کربلا رفتید قبول! ولی این بار آخرتان باشد سر خود عمل میکنید؛ ممکن بود همه چیز را خراب کنید. هر کاری میکنید باید زیر نظر علی هاشمی باشد.
آن دو سرشان را پایین انداخته بودند و مدام میگفتند: برادر محسن ما را ببخشید، دیگر تکرار نمیشود، ولی کار دل بود و کسی به عقل محل نمیگذاشت!
منبع : کتاب گمشده من ، انتشارات سوره مهر
توضیح : آن دو نیروی نخبه قرارگاه نصرت تحت فرماندهی شهید حاج علی هاشمی و شهید حاج حمید رمضانی طی چند ماموریت محرمانه دیگر به عمق عراق و مراکز حساس نفوذ کردند و چند ماه بعد در عملیات خیبر به قافله شهدا پیوستند.
سردار شهید عبدالمحمد سالمی
سردار شهید سیدناصر سیدنور
برای شادی روح امام شهدا و شهدا #صلوات
@defae_moghadas2
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ روزی که امام خندید.
| فیلم شور حاج بخشی پیر دلاور در جبهه ها.| گردان عمار قبل از عملیات والفجر۸ ازادی شهر فاو
🔹 پسر حاجی بخشی تعریف میکرد،
توی یکی از دیدارها که رزمنده ها خدمت امام رفته بودند، من هم همراه پدرم بودم.
◇ توی حسینیه جماران مملو از جمعیت بود،
امام وارد حسینیه شد و همه ایستاده شعار میدادند و امام هم دستش رو برای رزمنده ها تکون میداد.
◇ امام روی صندلی نشست و قبل از اینکه صحبت هاش رو شروع کنه حاجی بخشی از جا بلند شد و شروع کرد شعار دادن.
◇ ماشاالله ...حزب الله
بسیجیها ...حزب الله
سپاهیا ...حزب الله
ارتشی ها ...حزب الله
◇ و همه حسینیه به وجد اومد و امام عزیز هم از اون بالا به جمعیت نگاه میکرد.
◇ حاجی گفت: کجا میرید ... همه گفتند #کربلا
حاجی گفت: باکی میرید ...همه گفتند: #روح_الله
حاجی گفت: مارم ببرید
همه یکصدا گفتند ... جا نداریم..😂
◇ اینجا بود امام بزرگوار شروع کردن خندیدن
و حاجی بخشی هم رو به امام در حالیکه دست به محاسن سفیدش میکشید.
گفت آقاجان: ببین این جوونها من پیرمرد رو اذیت میکنند.
🔹 در این روزهای باقی مانده اربعین یاد همهی راهیان کربلا...یاد مرحوم حاجی بخشی گرامی باد.
#مردان_بی_ادعا
@defae_moghadas2
❣
🔷 کربلای تهران
بی انصافی است اگر در این ایام ماه صفر و #اربعین از شهدای مظلوم ۱۷ شهریور، این یاران حقیقی #امام_حسین (ع) که به دست جلادان یزید پهلوی به شهادت رسیدند، یادی نکنیم
🔺در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ هزاران نفر از مردم تهران در میدان شهدا (ژاله سابق) به خاک و خون کشیده شدند.
شادی ارواح طیبه شهدای عزیز و مظلوم این روز صلوات🌷
#کربلا
✍"قاسم اکبری"
❣آخرین باری که به #کربلا رفته بود مصادف با #اربعین بود، هرچی اصرار کردیم بیا حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) نیامد. چون احساس خجالت میکرد که وقتی حرم بیبی در محاصره است به زیارت حضرت عباس علیه السلام بیاید. ده روز بعد به سوریه رفت و در راه دفاع از حرم به شهادت رسید.
#شهید_اکبر_شهریاری
@defae_moghadas2
❣
15.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال ۶۵، مثل امشبی، دو ساعتی میشد که غواصها به آب زدند...اما آب رنگ خون گرفت ...غواصها خون به جان اب دادند ...
#کربلا۴😔😔
دلخوشم
با تو اگر صحبت میکنم
باسلامی
هرکجا باشم
زیارت میکنم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#شب_جمعه
#کربلا
#حرم
❣#دعا_نوشت_یک_شهید_پشت_لباس_نوزاد
#شهید_ابراهیم_امیر_صادقی
.
🎙روایت زیبای ذیل از «شهید ابراهیم امیرصادقی» اعزامی از لشکر 25 کربلا، به زبان «نادر قلی زاده» است که خواندن آن خالی از لطف نیست.
.
▪️با ابراهیم تصمیم گرفتیم تا یک روز قبل از رفتن به جبهه ی مهران، برای تفریح و هواخوری بیرون برویم؛ چون ابراهیم تازه دایی شده بود، اصرار کرد که به جای رفتن به مناطق تفریحی به منزل خواهرش برویم تا او قبل از رفتنش به جبهه، بتواند خواهرزاده جدیدش را ببیند.مخالفت من فایده نداشت و به اجبار به خانه ی خواهرش رفتیم.
.
▪️ابراهیم همین که بچه را دید، فوراً آن را از گهواره بیرون آورد و شروع کرد به بوسیدن. رو به خواهرش کرد و گفت:
- «آبجی! اسم این کوچولو را چی گذاشتی؟!»
خواهرش گفت:- «#حسین!»
ابراهیم بلند شد، رفت یک ماژیک قرمز پیدا کرد و برگشت. پشت پیراهن سفید نوزاد با آن ماژیک قرمز نوشت:
«یا #حسین #شهید! ما را #بطلب.»
همه شروع کردیم به خندیدن.
به ابراهیم گفتم:- «ابراهیم! این چه جمله ای بود که نوشتی؟!»
ابراهیم با حالت خاصی گفت:
«از آنجایی که دوست دارم به کربلای حسین(ع) بروم و آرزو دارم که به دیدارش نائل شوم، برای همین این جمله را پشت پیراهن این طفل پاک که گناهی نکرده ۱نوشتم تا شاید خدا دعایش را زودتر اجابت کند و به آبروی این نوزاد، امام حسین(ع) مرا بطلبد...»
.
🔹 #شهید ابراهیم امیر صادقی اهل #تنکابن و عضو لشکر ویژه ۲۵ #کربلا بود که در سال ۱۳۶۵ #عملیات کربلای ۱ بشهادت رسید.شادی روحش #صلوات...🌷🇮🇷
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣💥روایتگری شهدا💥
📌شفا گرفتن مادر شهید
🏴🎙خاطرهای از حجت الاسلام سعید آزاده
دربارهی مادر
شهید محمد کیهانی
که میخواست در پیاده روی اربعین شرکت کنه
و دکتر بهش گفته بود شما نمیتونید در پیاده روی شرکت کنید...
صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین
دلتنگ حسین و کربلایش هستیم 🥺💔
#امام_حسين #اربعین #کربلا
@defae_moghadas2
❣
❣#یک_شهید_یک_خاطره |...
🔹پانزدهم دی 59، روز خنده ما بود و گریه دشمن.
بچه ها پیروز شده بودند.
کُلی بعثی کشته و اسیر توی چنگ مان بود.
حسین علم الهدی از خوشحالی روی پا بند نبود.
رفتم پیش حسین برای تبریک پیروزی.
سید حسین اما با لحنی خاص گفت: «شیخ، حالا به من تبریک نگو. تبریک مال وقتی است که با همین تانک ها #کربلا را فتح کنیم.»
👤 راوی: جانباز شهید شیخ شویش بوعذار (همرزم شهید علم الهدی)
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
@defae_moghadas2
❣