eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
886 ویدیو
21 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای عصر عاشورای تیپ ۳۳ المهدی 🌹🍃 مهر ماه سال ۶۲ شمسی در ایران را می‌توان جزء عاشوراهایی دانست که دارای بیشترین تقارب با عاشورای سال ۶۱ قمری امام حسین علیه السلام در کربلا می باشد.🌹🍃 عصر عاشورای سال ۶۲، ۱۳ نفر از رزمندگان اسلام که اکثر آنها را نیروهای بسیجی تشکیل می‌دادند توسط ضد انقلاب دستگیر و در اوج غربت و مظلومیت در جنگلهای میاندوآب آذربایجان غربی به شهادت رسیدند 🌹🍃غلام رشیدیان تنها شاهد عینی و -راننده اتوبوس - این روز حادثه را این چنین روایت می‌کند: اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود. @defae_moghadas2
شهدای عصر عاشورای تیپ ۳۳ المهدی ادامه👇 کسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم * عصر عاشورا – مهاباد آخرین پیچ جاده را که رد کردیم دیدم یک مینی‎بوس و چند ماشین کنارجاده ایستاده‎اند. فکر کردیم تصادف شده. پا از روی گاز برداشتم و سرعت را کم کردم تا از کنار ماشین‎ها با احتیاط رد شوم، ناگهان یک نفر با لباس کردی، آرپی‌جی بر روی دوش به وسط جاده ‌پرید. مصطفی رهایی دست به اسلحه ‌برد گفت کومله کومله!! ترمز محکمی ‌گرفتم، بچه ها از شیشه اتوبوس دیدن دو نفر دیگر کلاش‌های‌شان را به سمت اتوبوس نشانه بردند، یکی بچها داد زد کمین خوردیم . . . کمین خوردیم . . . * پنچ کیلومتری مهاباد فرمانده کومله‌ها بچه ها را از اتوبوس پیاده می‌کند. پلاک اتوبوس شخصی بود. یک نفر بالا می‌رود و اتوبوس را می‌گردد یک نفر دیگر هم جعبه‌های بغل را باز کرده و وسایل بچه‌ها را بیرون می‌ریزد. کارت بسیجی و سپاهی بچه‌ها پیدا می‌کند. کارت‌ها را به فرمانده خود می‌دهند و او دستور می‌دهد همه را لا به لای درخت‌های اطراف جاده ببرند. فرمانده کومله‎ها دستور قتل مرا می‌دهد به او گفتم یک راننده شخصی هستم زن و بچه دارم، مرا بر‌گردانند… صدای تیراندازی از زیر پل به گوش رسید، آن‎ها مصطفی رهایی را زیر پل به شهادت ‌رسانند و بقیه بچه‌ها را داخل درخت‌ها ‌بردند و دقایقی بعد صدای رگبار کلاش به گوش ‌رسد به من هم گفتند با اتوبوس برگردد . . . در برگشت، تویوتای سپاه که بالای آن دوشیکا نصب بود از روبرو می‌آمد پشت سرش ماشین های سپاه، پر از نیرو در حال حرکت بودن، تویوتا را که دیدم چراغ ‌زدم و ‌ایستاد، سراسیمه پایین ‌پریدم و تند تند ماجرا را تعریف کردم. راننده‌ تویوتا گازش را ‌چسباند که سریع‌تر به صحنه برسد. منم پشت سرش بر‌گشتم. در صحنه جنایت خبری از کومله‌ها نبود فرمانده که کنار راننده تویوتا نشسته به من ‌گفت: این‌ها برای ما کمین گذاشته بودند شما پیش مرگ یک گردان شده‌اید وگرنه تلفات زیادی از ما می‌گرفتند . . . شب یازدهم محرم – کربلای ایران اجساد مطهر شهدای عصر عاشورای جهرم، تیر باران شده و بی سر، لا به لای درخت‌ها بر خاک افتاده، ماه کم فروغ و غمگین می‌تابد. در جهرم شام غریبان ابا عبداله گرفتند و مردم در حسینه و مساجد بعضی هم در گلزار شهدا شمع روشن کرده و بر غربت عاشورائیان گریه می‌کنند… شهیدان پاسدار🕊🌹 شهیدان بسیجی کم و سن سال نوجوان 🕊🌹 شادی روح همه شهدا صلوات... @defae_moghadas2
❣باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فداشدن محقق نمی شود حقیقتاً. نمی‌خواهم حرف‌های آرمان‌گرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته‌ایم؛ هم من، هم تو. بحمدالله؛ خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم. @defae_moghadas2
روایت یک دیدار به یاد سردار شهید سید رضی موسوی، خدمتگزار ارشد جبهه مقاومت «قسمت دوم» 🌷در آن ملاقات، با آنکه سید از دیدار مهمانان خود دلخوش می نمود و دو ساعتی هم به اشتیاق چشم‌انتظار نشسته بود، اما چهره‌اش دارای خستگی مزمن ناشی از بیدارخوابی‌ طولانی بود. در کنار آن خستگی، اندوه و گرفتگی واضحی نیز جلوه می کرد. گویا در سازمان رزم آنها برای این نادره فرزانگان عرصه جهاد که از السابقون السابقون هم بودند نشانی از بازنشستگی، استراحت و آرامش تعریف نشده بود. او اهل جلوه گری و ارزش گذاری به کار خود نبود، به همین نسبت اهل شکوه و طرح مشکلات کار خود هم نبود، خود حل المسائل روزگار سخت بود برای همه؛ با این وجود پیدا بود که حس تنهایی، غربت، همراه با عدم درک دیگران از موقعیت ها، و کوتاهی مسوولین، آنها را در اذیت قرار داده است. رنج این «غربت ادراکی»، در مضمون کلام غالب نیروهای خدوم آنجا قابل درک بود. برداشت من از آن مهمانی این بود که به احتمال قوی دلیل دعوت جمع ما نیز همین بوده است. ابتهاج و شعف ناشی از درک و توجه عده ای از متخصصین به حوزه مشکلات درمانی گروهی از مستضعفین در منطقه مقاومت (مردم عادی اردوگاههای فلسطین) و حضور عملی در آنجا، که بی نیاز از تکلیف اداری و نظامی، صورت گرفته بود. با آنکه حجم کار ما محدود بود، بزرگ نبود، برای نیروهای نظامی و عملیاتی هم نبود اما گویا تاثیر روانی آن حرکت کوچک و محدود، در دلگرمی آن مجاهدان بزرگ خط مقدم ایثار, ارزش معنایی بسیاری داشته است. در واقع کار ما، قبل از آن‌که پاسخی به نیازهای درمانی مردم بی‌پناه داده باشد به نیاز روحی آن مجاهدان پاسخ گفته است. در لحظه پایان سفر نیز که سوار هواپیما شده بودیم، بار دیگر درست قبل از حرکت، از پنجره هواپیما سید رضی را دیدم که مشغول جابجایی سریع بسته هایی به داخل بار بود. در تهران متوجه شدم که آن بسته ها، هدیه های مبارک و لذیذ آن بزرگوار بوده است به ما که شامل زیتون، شیرینی، و لوحی شکسته از تصویر حاج قاسم با آخرین وصیتش بود که اینک در ظرف خاطرات الهام‌بخش ذهن من، تزئین مطب شده است. با آنکه به‌ظاهر هماهنگی های کاری گروه درمانی ارتباط مستقیمی با ایشان پیدا نمی کرد اما ایشان هواس‌شان بوده که از باب تقدیر ، آنها را دعوت بنماید و آن هدایا را نیز دقیقاً هماهنگ با زمان پرواز آنها با خود به فرودگاه آورده و بدون هیچ‌گونه تعارف و رودررویی با افراد گروه و یا گرفتن عکس یادگاری، که بخواهد اعتباری برای خود بخرد، خودش سوار بار نماید. یعنی توجه داشته که در آن سفر فشرده، افراد گروه ، حتی کمترین دردسری برای بسته بندی، جابجایی و وزن بار هم نداشته باشند. جالب آنکه حتی چنین کار اولیه‌ای را هم خود مستقیماً به انجام می رساند! پیداست که ایشان در کار خود، شأنی جز خدمتگزاری تعریف نکرده‌ است. نه طالب معروفیت و شهرت بود و نه خواسته‌ای دیگر داشت. روحش قرین رضوان خدا باد. ✍دکتر ابراهیمی دی ماه ۱۴۰۲ @defae_moghadas2
روایت یک دیدار به یاد سردار شهید سید رضی موسوی، خدمتگزار ارشد جبهه مقاومت «قسمت سوم» 🌷 دل سیر و نفس غنی‌ او رشک‌برانگیز بود. گویا در قالب ذهنی ایشان سهمی از غوغای درآمدها و برداشت‌های اقتصادی برای آسایش زندگی خود و فرزندانش دیده نمی شد. با وجود تورم افسارگسیخته داخل و زندگی سخت و پرمخاطره آنجا، نه نگران از دست دادن منافعی بود و نه نگران نرسیدن به خواسته‌های شخصی و خانوادگی. نه تنها خود آن زندگی را با انتخاب تحمل می کرد که بعضاً افراد خانواده هم مجبور بودند در آن شرایط دشوار امنیتی، در غربت همراه پدر باشند. یعنی این شخصیت‌ها، در کار خود، نه «خود» را، که زندگی خود را هم تعریف نکرده بودند. در حالیکه در ایران، در غالب موارد، مقام‌های مسؤول، در کار جز «خود» را نمی بینند و کار ما به‌ازای آورده‌ای است که برای آنها دارد. حجم بزرگ مفاسد و رشوه‌ها هم به همین علت است. این بود که از همان ابتدای آشنایی با این نیروها، با توجه به شرایط پر دردسر کاری آنجا و نیز نبود هیچ گونه موقعیت ارتباطی سرگرم کننده‌ برای زن و بچه های آنها بجز زیارت، این سوال همچنان تا به امروز در ذهن من دور می زد که در آن محیط پر استرس خسته کننده‌ی ناموزون، که نظم درستی بر مدیریت و کار آنجا حاکم نیست، این نیروها با دلگرمی به چه چیزی چنین ثابت قدم، ۲۴ ساعته، ۷ روز هفته را در تلاشند!؟ می دانیم که کشور جنگ‌زده سوریه، دارای انبوهی از مشکلات است. به‌لحاظ امکانات پزشکی و مدیریت درمانِ اورژانس‌ها نیز دارای محدودیت‌های فراوانی است. من از بعضی دوستان همراه، مواردی از مشکلات درمانی را که برای رزمنده‌ها بوجود آمده بود شنیدم که اگر داخل ایران رُخ می داد به راحتی قابل حل نبود بلکه به تجربه عرض می کنم اینجا هم با وجود امکانات غیرقابل مقایسه، کاری غیرممکن بود؛ اما آنجا، به محض تماس با سید و عرض مشکلات و محدودیت‌های پیش‌آمده، آن غیرممکن‌ها، ممکن شده بود. می فرمودند هر موقع شب هم که تماس گرفته می شد پاسخگو بودند و بلافاصله به حل مسأله می پرداختند. فرقی هم نداشت که ساعت دو و سه بعد از ظهر باشد یا دو و نیم شب. طبیعی است که حجم کار، تنوع نیازهای هر روزه محورمقاومت، سرعت پاسخی که به تناسب رویدادهای نوپدید لازم بوده، و نیز روحیه پیشرفت‌گرای ایشان که در آن شرایط ناهموار و ناهمگون، لازم می دیده برای کسب نتیجه، خودش کارها را تا پایان مدیریت کند، شرایط را چنان رقم می زند که برای ایشان حتی استراحت ضروری هم معنایی نداشته باشد. بی ادعا و بی غرض، تمام ظرفیت 24 ساعته خود را، فعالانه، با بهره‌وری 48 ساعته، در کار حل مسأله بود. او به‌واقع یک نیروی عملیاتی 247 در مدیریت بحران بود. ✍دکتر ابراهیمی دی ماه ۱۴۰۲ @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه 👇 مقایسه تصاویر و ویدئوهای سید رضی، در زمان شهادت حاج قاسم تا سال بعد آن، که ما در دمشق زیارتشان کردیم واضحاً نشان می داد که سال‌ها پیرتر شده است. از همین رو راز آن گرفتگی و اندوه را نیز در چهره سید می شد تشخیص داد. وابستگی عمیقِ احساسی و عاطفی و نیز مدیریتی سید به حاج‌قاسم، بالاتر از ارادت معمول یک نیرو به فرمانده خود بود. شهادت حاج قاسم باعث تأثر روحی شدید سید، و گرفتاری یشتر وی شده بود.او اینک می باید مسؤولیت‌ قسمتی از خلاء‌های وجودی حاج قاسم را نیز پر کند. پرسیدم آیا در این یک سال بعد از شهادت حاج قاسم، ایشان را نیز در خواب دیده اید؟ فرمودند ۱۱ مرتبه؛ و گفتند که: «در خواب نیز چون بیداری فرمان صادر می کنند و راهکار ارائه می دهند گویا هنوز هم نقش فرمانده جبهه مقاومت را دارند» و بعضی موارد آن را ذکر کردند که یک مورد آن را در کتاب «پشتیبان خورشید» آورده ام. چنین که در یکی از رؤیاها به ایشان می فرمایند که: «سید من تو را اینجا گذاشته‌ام که مشکل مردم را حل کنی، تمام تلاشت را در این راه بکن، اگر لازم بود پول هم خرج کنی حتماً انجام بده؛ فردا فلانی پیشت می آید و از تو تقاضای ...دلار و سه دستگاه تویوتا دارد، در اختیارش قرار بده». جالب است که دقیقاً فردای آن شب نیز، آن فرمانده عملیاتی مورد نظر حاج قاسم با همان تقاضای ذکر شده وارد دفتر ایشان می شود و با پاسخ مثبت و آماده سید رضی نیز روبرو می گردد. ایشان می فرمودند « نکته‌ اصلی که از حاج قاسم یادگرفته‌ام تلاش برای حل مسائل دیگران است» و این تلاش، تلاشی عام و فراگیر بود. برای تمام نیروهای مقاومت و خانواده‌های آنها و نیز برای تمام زائرین. لازمه چنین حالتی نیز داشتن عاطفه‌ای بسیار قوی بود. این توجه احساسی و عاطفی در شارژ روانی نیروهای مقاومت و خانواده‌های آنها بسیار هوشمندانه و مؤثر اعمال می شد. همسر یکی از فرماندهان میدانی مقاومت نقل می کرد که: «روز زن بود، همسر من هم گرفتار در مناطق عملیاتی بود، نه پیامی و نه کلامی ردّ و بدل شده بود. بناگاه شب در زده شد، دیدم هدیه ‌ای بخاطر روز زن از طرف سید رضی ارسال شده که ما را بوجد آورد و حس تنهایی و غربت را از ما گرفت. بعد از شهادت شهید سلیمانی، با رفتن سید، نه تنها گروه‌های مقاومت که تمام خانواده‌های شهدا و مجاهدان مدافع حرم، یکی از تکیه‌گاه‌های اصلی احساسی و عاطفی خود را از دست دادند. این ضایعه برای تمام آنها دردناک بود. امروز، نه تنها اعضای خانواده او که فرزندان شهید عماد مغنیه، شهید سلیمانی و دیگر مجاهدان نیز بطور خاص در فقدان او عذادارند. او با همه گرفتاری‌های پیچیده‌اش، مراقبت از فرزند اوتیسم خود را نیز به‌طور خاص خود بعهده گرفته بود و خود به دهان او غذا می نهاد و... ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه 👇 گفتنی است که بیان این مطالب نه از باب خاطره‌گویی بود و نه صرفاً بزرگداشت یک رزمنده خدمتگزار عالی مقام کشور، قضیه بالاتر از اینهاست. چه بسیار بزرگانی که چون با آنها هم نشین می شوید، اعتبار ذهنی قبلی شما نسبت به آن شخصیت فرو می کاهد. و چه نادره انسان هایی که هرچه بیشتر در پیش‌شان می مانید بیشتر جذب شان می شوید و سید رضی یکی از اینها بود. سؤال: فهم اینها از اخلاق و معارف دینی چگونه بوده است که چنین صاحب نفوذند و تأثیرگذار، و عاقبت هم خداوند خریدار آنها می شود! آیا وقت آن نرسیده است که با توجه به سبک زندگی کاری آنها، مجدد به کار و رفتار خود و بلکه به آموخته‌های دینی خود از علم اخلاق و عرفان و کلام بپردازیم و شیوه آموزش این علوم را نیز بهبود بخشیم؟ 🌱و اما انتقام. قاعدتاً برای نیروهایی که حضوری فعال و مؤثر در میدان مبارزه با اسرائیل دارند هر لحظه در معرض خطر ترور قرار دارند. بنابراین انتظار می رود که قبلاً در باره انحاء مختلف ترور آنها و نیز عاملان آن، فکر بازدارنده لازم شده باشد و اظهار نظرهای مختلف در باره شیوه انتقام در این زمان، بیشتر در جهت آماده‌سازی افکار عمومی باشد تا اتخاذ مدل تصمیم و یا شدت آن. اما اینکه کدامیک از روش‌های پاسخ ، بر طبق چه استدلال و چگونه محاسبه‌ای از عملکرد و تاثیر متغیرهای مستقل و وابسته به دو سوی میدان، ارجح است که انتخاب شود تا بیشترین ضربه بازدارنده را با کمترین عارضه همراه داشته باشد، جای استفاده از منطق فازی و یا استدلال تشکیکی است.چرا که نوع، شدت و حجم بعضی از واکنش ها از قبل کاملاً روشن نیست. اما بنده پاسخی را که با عنوان صبر استراتژیک مطرح می کنند و آنچه را که از آن واژه در ذهن متبادر می شود هرچند هم که بزرگ باشد درخور پاسخ به این جنایت نمی دانم. خصوصاً اینکه نوع حمله به این مقام عالی رتبه ایرانی نشان می دهد که اسرائیل نیز از تاکتیک انجام ترورهای پنهانی و غیرمستقیم خارج شده و بی‌مهابا دست به اقدام می زند. بنابراین پاسخ گنگ و غیرآشکار به او باعث می شود، اولاً نیروهای رزمی در تنگنای حضور در غربت قرار گیرند. ثانیاً ریسک ترور دیگر فرماندهان اصلی جبهه مقاومت بیشتر گردد . خطر ترور افراد شاخص نظام نیز بیشتر می گردد چنانکه قبلاً در تهدید ترامپ نیز مطرح شده بود. اجتماعات مردمی هم در معرض انفجارهای مستقیم و غیر مستقیم تروریستی قرار می گیرد. معتقدم پاسخ آشکار، حتی اگر حجم عملیات آن محدود هم باشد، برنده‌تر، بازدارنده‌تر و اعتبارزاتر از پاسخ‌های پنهانی است. اما در باره این پاسخ آشکار نیز لازم است توجه شود که استدلال عاقلانه عمل کردن نظام در باب مواجهه با ترور شهید سلیمانی صرفا به سبب اینکه واکنش اضافه دیگری را از سوی آمریکا بر نیانگیخت حرف درست و کاملی نیست و نمی توان بر آن پایه به تعیین واکنش جدید پرداخت. ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
شهدای عصر عاشورای جهرم 🌹🍃 در دهه اول محرم سیاه پوش عزای سرور و سالار شهیدان مهر ماه سال 1362 شمسی را می‌توان جزء عاشوراهایی دانست که دارای بیشترین تقارب با عاشورای سال 61قمری امام حسین علیه السلام است. در عصر عاشورای سال 1362، 13 نفر از رزمندگان اسلام که اکثر آنها را نیروهای بسیجی تشکیل می‌دادند توسط نیروهای منافقین دستگیر شده و در اوج غربت و مظلومیت در جنگلهای میاندوآب آذربایجان غربی به شهادت می‌رسند. غلام رشیدیان تنها شاهد عینی و راننده اتوبوس حامل رزمندگان است که کاروان رزمندگان را به سمت جبهه‌های شمال غرب می‌برد. او روز حادثه را این چنین روایت می‌کند: اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم * عصر عاشورا – مهاباد آخرین پیچ جاده را که رد کردیم دیدم یک مینی‎بوس و چند ماشین کنارجاده ایستاده‎اند. فکر کردیم تصادف شده. پا از روی گاز برداشتم و سرعت را کم کردم تا از کنار ماشین‎ها با احتیاط رد شوم، ناگهان یک نفر با لباس کردی، آرپی‌جی بر روی دوش به وسط جاده ‌پرید. مصطفی رهایی دست به اسلحه ‌برد گفت کومله کومله!! ترمز محکمی ‌گرفتم، بچه ها از شیشه اتوبوس دیدن دو نفر دیگر کلاش‌های‌شان را به سمت اتوبوس نشانه بردند، یکی بچها داد زد کمین خوردیم . . . کمین خوردیم . . . * پنچ کیلومتری مهاباد فرمانده کومله‌ها بچه ها را از اتوبوس پیاده می‌کند. پلاک اتوبوس شخصی بود. یک نفر بالا می‌رود و اتوبوس را می‌گردد یک نفر دیگر هم جعبه‌های بغل را باز کرده و وسایل بچه‌ها را بیرون می‌ریزد. کارت بسیجی و سپاهی بچه‌ها پیدا می‌کند. کارت‌ها را به فرمانده خود می‌دهند و او دستور می‌دهد همه را لا به لای درخت‌های اطراف جاده ببرند * عصر عاشورا – مهاباد فرمانده کومله‎ها دستور قتل مرا می‌دهد به او گفتم یک راننده شخصی هستم زن و بچه دارم، مرا بر‌گردانند… صدای تیراندازی از زیر پل به گوش رسید، آن‎ها مصطفی رهایی را زیر پل به شهادت ‌رسانند و بقیه بچه‌ها را داخل درخت‌ها ‌برند و دقایقی بعد صدای رگبار کلاش به گوش ‌رسد کردها به من دستور دادن که با اتوبوس برگردد . . . تویوتای سپاه که بالای آن دوشیکا نصب بود از روبرو می‌آمد پشت سرش ماشین های سپاه، پر از نیرو در حال حرکت بودن، تویوتا را که دیدم چراغ ‌زدم و ‌ایستاد، سراسیمه پایین ‌پریدم و تند تند ماجرا را تعریف کردم. راننده‌ تویوتا گازش را ‌چسباند که سریع‌تر به صحنه برسد. منم پشت سرش بر‌گشتم. در صحنه جنایت خبری از کومله‌ها نبود فرمانده که کنار راننده تویوتا نشسته به من ‌گفت: این‌ها برای ما کمین گذاشته بودند شما پیش مرگ یک گردان شده‌اید وگرنه تلفات زیادی از ما می‌گرفتند . . . *** شب یازدهم محرم – کربلا اجساد مطهر شهدای عصر عاشورای جهرم، تیر باران شده و بی سر، لا به لای درخت‌ها بر خاک افتاده، ماه کم فروغ و غمگین می‌تابد. در جهرم شام غریبان ابا عبداله گرفته اند و مردم در حسینه و مساجد بعضی هم در گلزار شهدا شمع روشن کرده و بر غربت عاشورائیان گریه می‌کنند… @defae_moghadas2
❣برنامه آن شب مانور شهری بود. نا خواسته تیرش، یک چراغ روشنایی را شکاند. تا صبح به خودش می پیچید، می گفت:« می ترسم امشب بمیرم و این حق به گردنم بماند!» صبح اول وقت، رفت برای پرداخت پول چراغ تا چیزی از بیت المال به گردنش نباشد. 🌷.. . تازه از جبهه برگشته بود.نشست پای سفره،تلوزیون سخنرانی امام را پخش میکرد. ناگهان قاشق را انداخت و ایستاد.گفتم چی شد؟ گفت:نشنیدید امام گفت جوان ها به جبهه بروند!‏ گفتم:حداقل غذاتو تموم کن! گفت نه،نبایدحرف امام زمین بمونه! برگشت جبهه. 🌷 دهه اول محرم بود.سربازهای اموزشی را برای راهپیمایی شب به بیرون از پادگان بردیم. مهدی که فرمانده پادگان بود حال عجیبی داشت. پوتینش را در اورده, دور گردنش انداخته بود و پیشاپیش ستون ها روی سنگ و خارها حرکت می کرد, گویی روی زمین نبود و در اسمان ها سیر می کرد, نمی دانستم این کارش برای چیست. در دامنه کوهی دستور ایستاد داد, همه روبرویش نشستند. مهدی با صدایی بغض الود از سختی های پیش رو در جبهه گفت, تا حرفش را به امام حسین(ع) و کربلا رساند. کلام اخرش این بود... -این یک دستور نظامی نیست. هر کس دوست دارد به یاد غربت و غریبی اهل بیت امام حسین(ع), امشب پوتینش را در بیاورد و این ارتفاع را با پای برهنه طی کند! بعد هم با پای برهنه شروع کرد به بالا رفتن. چند دقیقه نگذشته بود که ۱۲۰۰ سرباز و مربی و ... پوتین ها را به گردن انداخته و جا پای فرمانده گذاشته و به یاد غریبی حضرت زینب(س) و اهل بیت امام از ارتفاع بالا می رفتند... ⭐️🌷⭐️ هدیه به شهید محمد مهدی علیمحمدی صلوات،، شهدای فارس @defae_moghadas2
❣خاطرات فاطمی 🌷غروب بود که جنازه شهیدی را به اقلید آوردند. مقدمات تشیع را آماده کردیم برای صبح روز بعد. همراه شهید یک وصیت بود. آن را باز کردیم نوشته بود:دوست دارم جنازه ام را شب و غریبانه دفن کنید! همان شب،در تاریکی و غربت با چند نفر از دوستان دفنش کردیم. 🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷 هدیه به شهید علی اکبر افضل صلوات @defae_moghadas2
به نام خدای توانا ما بدهکاریم ما به شهدای کربلا بدهکاریم به امام راحل بدهکاریم به شهدای قبل از انقلاب همانها که در زیر شکنجه دژخیمان پهلوی در غربت و تنهایی به شهادت رسیدند مدیونیم . ما که الان آرام و با امنیت کامل در شهر و روستاها زندگی می کنیم مدیون آنهایی هستیم که از خود گذشتند و به خدا رسیدند . آن وقت که دشمن بعثی به تحریک آمریکا ، شیطان بزرگ به مرزهای کشور تازه رها شده از یوغ استبداد پهلوی حمله ور شد ، همین ملت رزمنده از جوان‌ و‌ پیر ، زن و مرد ایستادند و سر دادند اما وجبی از خاک وطن را ندادند ، مدیونیم . ای جوانان نازنین وطن ای امید و‌ آینده رهبر ای دختران پسران اکنون وقت پاسداری از خون شهیدان است . پرچم را قرص و‌ محکم نگهدارید همانگونه که همت و‌ خرازی ، باکری ، احمد متوسلیان ، احمد کاظمی ، حسین همدانی و حاج قاسم سلیمانی و خیل عظیم شهیدان و جانبازان نگه داشته بودند . اکنون شما وارث این پرچم مقدس جمهوری اسلامی هستید . باید به افقِ پر نور ظهور مهدی موعود نگاه کنیم . هدف یاری منجی آخرین است و نابودی ظلم و جور از صفحه روزگار . صبح ظهور نزدیک تر از نزدیک است . کمربند ها را محکم ببندیم . ظهور منجی موعود نزدیک است . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️@defae_moghadas2
روایت عشق 💠هر سال چندین روز قبل از فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت زهرا(س)، بچه های مسجد دور هم جمع می شدند و بساط عزاداری حضرت رو فراهم می کردند. یکی از این برنامه ها، برپایی خانه نمادین حضرت زهرا (س) و درب نیم سوخته بود. محسن با ارادت ویژه ای که به ساحت مقدس مادر سادات داشت، هرسال پای ثابت این برنامه بود؛ توی همه ی کارهایی که لازم به کمک بود، از بنایی گرفته تا پخش چای و شربت، پیش قدم بود. اما سال ۹۹ آخرین فاطمیه ای بود که آقا محسن برای غربت و مظلومیت حضرت زهرا(س) عزاداری کرد. یکی از رفقای شهید تعریف می کرد ایام فاطمیه ۹۹ در محل کار در زاهدان بودیم که آقا محسن بخاطر مشغله کاری و مأموریت ها کمتر می رسید توی مراسمات عزاداری فاطمیه شرکت کنه؛ یادمه یک روز در همین ایام فاطمیه، بعد از نماز ظهر و عصر درب اتاق آقا محسن رو باز کردم و دیدم محسن با یکی از همکاران توی اتاق نشسته بودند و با صوت روضه حضرت زهرا(س) که در حال پخش بود، سر به زیر گریه می کردند. 🏴 یادم به این شعر افتاد: دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام... غافل از اینکه فاطمه(س) گمنام میخرد... محسن جعفری @defae_moghadas2