🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_نهم
نویسنده :خانم طیبه دلقندی
💥در این مدت ، اسیر باید همه کارهاي شخصی اش را انجـام مـی داد؛ دستـشویی ؛حمام و شستن لباس . تصور کنید چهارصد و چهـل نفـر در یـک سـاعت و نـیم بخواهنـد از هشت دستشویی استفاده کنند، چه وضعی پیش میآید؟ با سه شماره باید کارت تمام می شد و بیرون میآمدی.
توالت ها سیـستم مناسبی براي گذر آب نداشت . به همین دلیل همیشه انباشـته از نجاسـت بـود .
طوری که تا قوزك پا میانشان فرو میرفت .
اسهال خونی دو سوم بچه ها را مبتلا کرده بود . من هم بی نصیب نمانـد م و ده روز با فشار بیماری دست و پنجه نرم کردم .
بی آبی بیداد ، می کرد . شب منبع های پشت بام را پر آب میکردند تا کـم کـم استفاده کنند اما بیشتر وقت ها تانکرها و منبع ها خالی بود . از ترس بیماری های وحشتناك پوستی به آب حوضچه ای که چندان هم بهداشتی نبود پناه می بردیم .
با دبه آب آنرا بر میداشتیم و توی حمام خودمان را میشستیم . وقت برگشت به آسایشگاه یک سطل بیست لیتري را پر آب می کـردیم و برای مصرف بچه ها یم بردیم. آب که تمام میشـد بـه اجبـار ازهمـان سـطل برای ادرار استفاده می شد.
بیماری که به خود میپیچید چارهاي جـز اسـتفاده از همان سطل نداشت . البته نصف لیوان آب در روز و جیـره غـذایی انـدك نیـاز چندانی ایجاد نمیکرد . داخل آسایشگاه که برمی گشتیم وقت خواب بود . شش پنجره نرده کشی به ابعاد یک و نیم در یک و نیم متر دور تا دور اتاق بود.
همه را باز مـی کردنـد و با وجود سرما ، سه پنکه سقفی و دو هواکش بزرگ هم بیشتر وقتها روشـن بود. براي خواب هر کدام از ما یک وجب و چهار انگشت جا داشتیم .
وقتی در سه ردیف می خوابیدیم پاهایمان توی سر و صورت هم بود. اگر کسی به اجبار بلند میشد یا تکان می خورد بلافاصله جایش اشغال میشد .
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣
#شهیدانه
▪️ #شهید_عباس_کردانی، قصه ای عجیب دارد، شاید عجیبتر از هر شهید دیگری، زندگی زاهدانه در اتاقی کوچک در زمین کشاورزی به دور از آدم های دنیا زده داشت از خواب #امام_رضا علیهالسلام که ساعت و روز و سال وشهادتش را به اون خبر داده بود تا آشنایی بسیارش با علوم غریبه، عباس را متفاوت از همه کرده بود اما هیچکدام از اینها، کرامت عباس نبود، کرامت عباس #اخلاص او و #گمنامی اش بود. از این شهید صحبت کردن و نوشتن، سخت است و سخت تر به تصویر کشیدن چهره و مسیر صیرورت شهید است.
🗓 ۲۰ اسفند سالروز تولد زمینی شهید مدافع حرم #عباس_کردانی
📿هدیه به روحشان #صلوات
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_دهم
نویسنده :خانم طیبه دلقندی
💥یکی دیگر از حکایت هاي تکراري و بهانه هاي آزار و اذیت ، آمـار بـود . روزی شش بار آمار می گرفتند. صبح اول وقت یک بند برای هواخوری بیـرون می رفت. وقتی ساعت هشت در را باز مـی کردنـد بنـدهایی کـه داخـل بودنـد شمارش می شدند. بار دوم ساعت ده وقتی بندی داخل می آمد یا نوبـت بیـرون رفتنش بود . بار سوم ساعت دوازده که بند دوم از بیرون برمی گشت.
بار چهارم ظهر وقت تقسیم غذا . مسؤولین غذا به ازا ی هـر ده اسـیر ، هـشت ظـرف غـذا
داشتند. آمار چهارم با توجه به تعداد ظرفها انجام میشد . بار پنجم بعد از ظهر وقت هوا خوری و بار ششم آخرین هوا خوری کـه تمام می شد. ساعت پنج ، آمار با دفعه هاي قبل فرق می کرد. اینبار افسر پادگـان خودش برا ي شمارش می آمد.
.شمارش آخر که تمام می شد، همه داخل بنـد هـا
بودند تا فردا صبح که دوباره افسر می آمد. در ها به هـیچ عنـوان بـاز نمـی شـد ؛حتّی اگر کسی در حال جان دادن بود .صبح به ستون یک بیرون می رفتیم. روي کف پا نشسته ، زانو هـا را بغـل
میگرفتیم. سر روی زانو بود و دست ها از جلو زانو ها را بغـل مـی کـرد . حتّـی برای یک لحظه اجازه بالا آوردن سر را نداشتیم . ردیف ها پنج نفره بود . بیست ردیف که می شـمردند ، آمارشـان درسـت میشد.
نگهبان به اولین نفر هر ردیف یک ضربه کابل می زد و جلو مـی رفـت .صدای نتراشیده اش مثل زنگ توي سرمان می پیچید. واحد، اثنان ، ثـلاث ، اربـع ،بیست تا میشمرد و میرفت . گاهی که عصبانی بودند یا قصد اذیت داشتند ، می گفتند که اشتباه شـده .اینبار از آن طرف ردیف، به کمر نفرات اول کابل می زدند و جلو می رفتنـد . بـا
همۀ این آزارها سعی میکردیم امید را در خودمان زنده نگهداریم .
عصر که آمار تمـام مـی شـد بـا هـم از ماجراهـای آنروز مـی گفتـیم و میخندیدیم. یکی از نوع کتک خوردنش تعریف می کرد و آن یکی از برخـورد نگهبان با خودش. هم حالمان بهتر میشد و هم وقت میگذشت.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_یازدهم
نویسنده:خانم طیبه دلقندی
💥هر اسیر ماهانه یک و نیم دینار یـا هـزار و پانـصد فلـوس بـه صـورت بن های کاغذی دریافت می کرد. این مقدار تقریباً معادل چهل تومان پول ما بود .
فروشگاه کوچکی توی اردوگاه با دادن همین کاغذ ها امکان خرید را بـرای مـا فراهم میکرد .
سیصد فلوس از هزار و پانصد فلوس برای خرید های اجباری میرفـت . مثلاً تیغ و عود . تیغ برای استفاده شخصی و عود برای سوزاندن توی آسایشگاه و از بین بردن بوی بد .
هزار و دویست فلوس باقی مانده، مبلغ خیلی کمی بود؛ اما همان قدر هم غنیمت بزرگی به شمار میرفت .
فروشگاه هم چیز زیادی نداشت . شـکر، بیـسکویت ، شـیر خرمـا، شـیرخشک ، خمیر دندان و خمیر ریش . ثبت نام می کردیم و بعد مسئول فروشـگاه وسایلمان را تحویل میداد .
دو ماه اول که به اردوگاه آمده بودیم از صبحانه و چـایخبـری نبـود . خوردن یک استکان چای به رؤیایی شیرین شبیه تر بـود تـا واقعیـت . بعـد کـه صبحانه برقرار شد ، روزانه دو نان جو وسمون مـی دادنـد؛ یـک اسـتکان چـای غلیظ و شوربا .
بیشتر قسمت های نان خمیر بود و ما همین قطعه ها را خشک میکـردیم تا در مواقع گرسنگی با برنج مخلوط کنیم . چای آنقـدر کـم شـیرینی بـود کـه
تقریباً همۀ ما با بن هایمان شکر میخریدیم تا بتوانیم آنرا بخوریم .
شورباي عراقی ها شبیه عدسی ما بود؛ با این تفاوت کـه ، فقـط عـدس و برنج داشت؛ بدون هیچ ادویه، رب یا طعم دهنده ی دیگر .سهمیۀ هر اسیر بسیار کم بود . نهار هر نفر هشت قاشق برنج داشـت بـا خورشت. این خورشت پیاز آب پز، بادنجان پوست نکند ه آبپـز و در بهتـرین
شکل، گوجه فرنگی آب پز بود .
براي شام گـاه مـرغ مـی دادنـد و گـاه گوشـت
گاومیش. هر مرغ یک کیلو و دویست گرم ی برای شانزده نفر . گوشت ها را تکه تکه می کردیم و توی ظرف می گذاشتیم. گوشت ها بـدون هـیچ ادویـه اي فقـط آبپز میشد. جمعه هم سهمیه نداشتیم و شب فقط خوراك لوبیا میدادند .
نحوه توزیع غذا به این صورت بود که هر آسایشگاه تقریبـاً صـد اسـیر داشت. این تعداد به هشت گروه چهار نفره تقسیم می شدند.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
🔻 با عرض سلام
و گرامیداشت روز شهید و شهادت
امروز
میزبان دلنوشته های زیبای شما در وصف شهدای گرانقدر در کانال شهدای حماسه جنوب خواهیم بود.
مطالب خود را به لینک زیر ارسال فرمایید.
@Jahanimoghadam
🍂
❣ شهادت به خون و تیر و ترکش نیست ، آن روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم ... / صادق عباسی
❣ ای شهیدان! کاش می شد شافع ما هم شماها می شدید....
عشق یعنی استخوان و یک پلاک سالها تنهای تنها زیر خاک / علی احمدزاده
❣ می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه
❣ شهادت قسمت ما میشد ای کاش، شهدا خیلی دلم گرفته دلم از زمینیان گرفته یکشب از آسمان صدایم کنید. یکی مثل شما و شهید مسلک میخواهم.
❣
❣ ای شهدای گمنام و ای غلطیده شدگان در سرب های سرد و سنگین که به عشق مام میهن و انقلاب و اسلام، سر بر سودای عشق گذاشتید. اینجا کجاست؟ ما کیستیم… شما که بودید؟ و کجایید؟
بر مزار کدامتان بگرییم که بغض امان نمی دهد، بگرییم، گریه مگر دوا کند… می گرییم اما زهی تاسف که گریه نیز دوا نمی کند!
❣شهدا توانستند، آمده ایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده!
❣شهادت به خون و تیر و ترکش نیست ، آن روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم ... / صادق عباسی
❣ای شهیدان کاش می شد شافع ما هم شما ها می شدید.... عشق یعنی استخوان و یک پلاک سالها تنهای تنها زیر خاک / علی احمدزاده
❣می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه.
❣ شهادت قسمت ما میشد ای کاش، شهدا خیلی دلم گرفته دلم از زمینیان، یکشب از آسمان صدایم کنید. یکی مثل شما و شهید مسلک میخوام
❣ای روی چشم ها یم شده اند و من تو را نمی بینم ای کاش دستم را می گرفتی تا این قدر احساس تنهایی نمی کردم . ای شهیدم ، تو اتینک در آسمان ها ماه مجلس شده ای عین ستاره ها چه زیبا می درخشی خوش به حال آن شبی که تو به آن نور می دهی تو به آن آرامش می دهی ای کاش من هم شب ها به جای خفتن در زمین در آسمان ها بودم.
❣گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است
وگرنه همه اجر ها در گمنامیست
محکمه خون شهداء محکمه عدلیست
که ما را در آن به محاکمه می کشند
❣سلام بر تربت پاک شهدا. سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند. سلام بر شما!