eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻سه شهید بی سر ..... در عملیات کربلای 5 ، سه دادیم که نامشان حسین بود و هیچ کدامشان سر نداشتند. ❣شهید حسین منگلی، ❣شهید حسین فتحی، ❣شهید حسین زارع هر سه نفر با اقتدا به سرور و سالار شهیدان و آموزگار مکتب وحی سرو جان خود را تقدیم اسلام و آرمان های بلند آن کردند. از کتاب بچه های حاج قاسم @defae_moghadas2
شهدای مدافع حرم  ۱.شهید سردار حاج‌قاسم سلیمانی ۲ : شهید سردار حاج‌حسین همدانی ۳ :  سردار محمدعلی الله‌دادی ۴ :  سرتیپ حسین پورجعفری
❣ 🔻تک درخت سرش را پایین آورد لحنش تغییر کرده بود گفت فقط برای تو می گم و بس. این رازی است بین من و برادرم و مادر. ¤¤¤ شب جمعه ای بود و دعای کمیل و تخت فولاد. حال بود و عشق و صفا. کمیل خواندن توی تخت فولاد با رفقا کار هر شب جمعه‌مان بود. داداش بی مقدمه رو کرد به رفقا و گفت من از خدا خواستم جنازه ام پیدا نشه. همین و بس. کفری شدم، گفتم این هم شد حاجت. نگاهم کرد و چیزی نگفت. گذشت اون شب.. ¤¤¤ به من خبر دادند داداشت تو معراج اهوازه، برو ببینش. از خط چه جوری آمدم تا اهواز بماند. بمیرم براش. زرهی بود. تو تانک جزغاله‌اش کرده بودند. در معراج رو باز کردند. تو تابوت آرام گرفته بود. بالا سرش نشستم. دلم آرام نداشت. بلند بلند گریه کردم. بعد پاشدم رفتم برای فرستادن جنازه به اصفهان. کارهای اداری انجام شد. برگشتم معراج. اما جنازه ای نبود. کلافه و هراسون پی گیر شدم. گفتند بردند. گفتم کجا؟ هیچ کس خبر نداشت. جلوی چشمم جنازه برادرم گم شده بود. ¤¤¤ چند سالی گذشت. زمستونی بود سرد و پر برف. نصف شب درب خانه را زدند. بیدار و خواب با عجله رفتم دم در. نمی خواستم زن بچه هایم نگران بشن. درب رو باز کردم... مادرم بود، گریان. گفتم ننه اینجا؟! این وقت شب چی شده؟! گفت ننه.... عباس جون پا شو بریم بهشت زهرای تهران. داداشت اومد به خوابم. آدرس داده تو بهشت زهرای تهران خاکش کردن. همین الانه باید بریم تهران. دلم قرار نداره. گفتم بیا تو تا حاضر بشم. تو دلم گفتم خدایا با این دل زخم خورده مادرم چه کنم! محمد داداش جون چه حاجت روا شدی. دل من هیچی، جیگر خون مادر رو چی کنم؟ با مکافات و تو سرمای زمستون، سپیده نزده سوار اتوبوس، راهی شدیم. دلم قرار نداشت. اگه قبر محمد تو بهشت زهرا نباشه چی به سرِ ننه میاد؟ ساعت یک دو بعد از ظهر رسیدیم بهشت زهرا. من خودم تا به اون موقع بهشت زهرای تهران نیامده بودم. مادرم گفت. تو خواب به من آدرس داده. از لابلای برف‌هایی که روی قبر ها نشسته بود پیدا کردن قبر گمشده نشدنی بود. ما هم که نابلد. مادرم گفت عباس! خودشه.. تک درختی که محمدم به من نشون داده همینه. با زحمت دست مادرم رو گرفته بودم نخوره زمین. خودم هم نای رفتن نداشتم. رسیدیم بالا سر یه قبر کوچک. برف‌ها مثل مخمل سفید روی قبر رو پوشانده بود. با دست برفها را کنار زدم. شهید محمد.... فرزند ..... مادرم خودش رو انداخت روی قبر. کز کردم کنار مادر .... گمشده پیدا شد .... عزیزت پیدا شد.... داداشت پیدا شد عباس.. محمدِ من پیدا شد ..... چقدر ماندیم کنار قبر نمیدونم، اما وقتی راه افتادیم هوا داشت غروب می شد. مادرم رو سوار ماشین کرایه کردم و خودم برگشتم سمت قبر ...... خدایا پس تک درخت کو ..... قبر کو .... نبود که نبود. ¤¤¤ گریه امان هر دوتایمان را بریده بود.. بچه های همکار تازه از نهار برگشته بودند و ما هنوز گریه می کردیم. محمد آقا اسماعیلی به نقل از محمدابراهیم بهزادپور (بدون واسطه) https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ 🔻 دو شهید فرهنگی محمود یاسین احمد غدیریان ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ سحرگاه ۲۷ شهریور، قبل از روشن شدن هوا، عملیات تک نیروهای مستقر در جبهه غرب سوسنگرد از محورهایی که به دست گروه شناسایی بچه های مسجد جزایری شناسایی شده بود انجام گرفت. شب قبل، احمد غدیریان و محمود ياسين به محض باخبر شدن از عملیات به سوسنگرد آمدند تا در عملیات شرکت کنند. من و یکی از بچه ها هم آمدیم، اما نیم ساعتی دیر رسیدیم و نیروها از سوسنگرد به سمت خط حرکت کرده بودند. فرهاد شیرالی، که مجروح بود و در سوسنگرد مانده بود، گفت: «نیروها اینجا تجمع کرده اند.» اشاره او به سمت یک ویرانه بود که مورد اصابت موشک کاتیوشای عراقی ها قرار گرفته بود. [آنشب] حاج صادق آهنگری اشعاری از مصیبت شب عاشورا خواند و همه رزمندگان می گریستند، امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود.» چند دقیقه پس از حرکت رزمندگان به طرف خط آنجا مورد اصابت موشک قرار گرفته و ویران شده بود. بی شک تعدادی از آن رزمندگان شهادت نامه خود را به امضای سالار و سرور شهیدان رسانده بودند. اما نمی دانستیم آنها چه کسانی هستند. یکی از بچه ها از احمد و محمود پرسیده بود که بدون اسلحه آمده اید اینجا چه کنید؟ گفته بود: «من خبرنگارم و آمده ام برای روزنامه خبر تهیه کنم. اسلحه ام همین کاغذ و قلمی است که دارم.» هم گفته بود: «من هم سر برانکارد مجروحان عملیات را می‌گیرم و مجروحان را حمل می کنم. اگر اسلحه ای هم زمین افتاد، آن را بر می دارم و به رزمندگان کمک می کنم.» ادامه در قسمت بعد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
از پرویز صداقت‌فرد يادم می آيد زمانی كه يكی از دوستانم مي گفت اين انقلاب پا نمی گيرد و اگر اينطور شود می روم كلاه ميخرم و بر سر قبر شهيدان می گذارم. پرسيدم منظورت چيست؟ گفت:‌ منظورم اينست كه به شهيدان بگويم كلاه سرتان رفته، در اينجا به او پرخاش كردم و گفتم اين كلاهی كه می خواهی بخری برای خودت بخر، زيرا اين تو هستی كه كلاه سرت رفته. چون هيچ خدمتی برای انقلاب انجام ندادی و به گفتةه امام « هی نگوئيد انقلاب براي ما چه كرد بگوئيد ما برای انقلاب چه كرديم » پس برادران به شما توصيه می كنم كه هر چه بيشتر در مقابل ضد انقلاب ايستادگی كنيد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ نسبت به خمس حساس بود و با دقت عمل می کرد. ❣همسرش نقل می کرد: از من خواسته بود هر آن چه را در زندگی مان زیادی می بینم حتماً ببخشم. بیشتر روزهایی که ناهار را خانه بود، غذا بسیار ساده بود و حتی یک بار هم از نوع غذا شکایت نکرد. ❣ از بحث های سیاسی بیهوده که نه تنها نتیجه ای نداشت، بلکه باعث از بین رفتن صمیمیت می شد، خودداری می کرد. در بحث های سیاسی اغلب بدون اینکه عصبانی شود، سکوت می کرد؛ اما هنگامی که لب به سخن می گشود همه به دقت به حرف های او توجه می کردند. فقط زمانی به بحث سیاسی می پرداخت که حس می کرد سخنان او ضروری است و به گونه ای منظم موضوع را دنبال می کرد تا به نتیجه برسد. سید فرشاد مرعشی نژاد🕊 شهادت، بستان ۶۰ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ تا است رفیقِ دل من ، میل همراه شدن با دگران نیست مرا ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ من مظلوم ترین مادر هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند. با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣️
همت حاج قاسم دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند ، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت... محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی رو در بیاره، شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا امام حسین کم نذارین،. که فرمودند ؛ محمد حسین دیگه این کار رو ... روز که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل هستیم عاقلانه حسینیم... به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود. رو کار حساس بود پای کار بود، رو در نظر می‌گرفت و می‌ریخت و اعضا براش اولویت داشت ✍ پ.ن: سردار سلیمانی: عمار (شهید محمد خانی) برای من مثل بود https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
خادم الحسین (ع) ...🌹 سال های گذشته در مرز چذابه در حال خدمت رسانی به زوار امام حسین (ع) بود... خیلی فروتن بود،‍ اربعین مرز چذابه شلوغ بود،و تجهیز نشده بود و امکانات کامل برای تردد زوار در آن محیا نبود سردار حاج علی محمد قربانی در محل کار در حال صحبت بودیم... -تجمع زوّار در مرز خیلی زیاد شده و امکانات خیلی ضعیفه، باید یک فکری بکنیم. گفتم حاجی چه کاری میخوای انجام بدی؟ بالاخره یک نفر قبول کرد که همراه ایشان به مرز بروند و به زائرین امام حسین (ع) خدمت کنند. ما به مدت یک هفته هر روز بعد از وقت اداری یک ماشین پر از مواد خوراکی و ... آماده می‌کردیم و به مرز چذابه می‌رفتیم و بین زوّار تقسیم می‌کردیم... با آن محاسن سفید خاضعانه از مردم پذیرایی می کرد... ۹۴🕊
بعد از آن روز که نگاه را خریدی برایِ خودت و خدا تمام وجوت راخرید برایِ خودش ؛ نگاه همه شهر به توست وقتی روی دست ملائک به عرش میــروی ای !
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔻دخترک با چشمانی خیس، به کادوهای بسته‌بندی‌شده نگاه می‌کرد. چه رؤیاهایی که شبانه بافته بود و با رج به رج آن خندیده بود، کرده بود از شدت خوشحالی، اشک ریخته بود از شوق و بو کشیده بود را که روی این تارهای بافته نشسته بود. حالا چند روزی است که این تار بافته‌شده ریش‌ریش شده، از هم رفته و دیگر عطر تن هیچ‌کس از آن به مشام نمی‌رسد! بوی می‌آید، بوی و خاک، صدای هیاهو و زنان و کودکان از این تارهای از هم‌رفته به گوش می‌رسد... تصویر زخمی بر تارهایش نقش بسته، دخترک صاحب پیکر را می‌شناسد. روزی در او کلمه را هجی کرده بود. او در این هیبتی که درون تصویر متلاشی شده قد کشیده بود... نوازش‌های صاحبش را چشیده، را شنیده و به خاطر سپرده بود. دختر این‌بار نگاه غمبارش را به تابلوی روی دیوار می‌دهد و بعد نگاهش نام نشسته در گوشه قاب را هدف می‌گیرد: ! پدرش در کوت عبدالله چشم باز کرده بود. خلق و خویش آیینه تمام‌نمای بود اینطور دیده بودند و می‌گفتند! برای دفاع از که رفته بود پدرش ناراضی بود، ناغافل رفت! ناغافل هم شد... دخترک روزهای خوش قبل از این واقعه را دور می‌کند. روز تولدش بود، خانواده در تکاپو بودند کادوهایش را زودتر بگیرند و آماده کنند. قرار بود سوپرایز شود. اما قضیه برعکس شد! پدرش کادوی تولدش را زودتر از خویش دریافت کرد و او بود که با خبر پروازش خانواده‌اش را سوپرایز کرد، زودتر از لحظه ، ناغافل! حالا اما دخترک از بین این همه فقط بغض غافلگیر کردن پدر و رؤیایی که بافته بود به دلش ماند... رؤیایی که رؤیا ماند و تحقق نیافت... ♡سالگرد بهترین بابای دنیا!♡ 📸 شهید مدافع حرم 🗓تاریخ تولد: ۲۳ آذر ۱۳۶۱ 🗓تاریخ شهادت: ۱ آذر ۱۳۹۳ 🥀مزار شهید: گلزار شهدای اهواز 🕊محل شهادت: سوریه https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1