🔻رفته بودم مناطق سیل زده برای کمک.
از شدت خستگی چشمهایم گرم شد.
دیدم در تاریکی شب روحالله داره کمک میکنه.
با تعجب گفتم: روحالله خودتی😳 اینجا چیکار میکنی⁉️
گفت: اومدم کمک.
گفتم: حالا چرا الان؟ الان که دیگه شب شده.
گفت: ما وقتایی کمک میکنیم که شما نمیبینید.☝️
میدونستم #شهید شده. ازش پرسیدم: روحالله اونور چه خبره؟
نگاهم کرد و گفت: همهی خبرها همین جاست... اتفاقای خوبی قراره بیفته☺️. تا سال ۱۴۰۰ انقدر ظهور #امام_زمان نزدیک میشه که دیگه نمیگید چند سال دیگه امام زمان میاد، میگید چند ساعت دیگه امام زمان میاد⁉️
از خواب پریدم😱. از حرفهای که بینمون رد و بدل شده بود خیلی حس خوبی داشتم.🍃
🔻خواب یکی از دوستان #شهید_مدافع_حرم روحالله قربانی که به تازگی دیده.
🔻این رویای صادقه را بگذارید کنار صحبتهای اخیر مقام معظم رهبری «نفسهای آخر دشمنی دشمن است»👌
«به زودی مراکز هستهای و موشکی حکومت سعودی به دست مجاهدان اسلامی خواهد افتاد»
💢 باید آماده باشیم سحر نزدیک است ان شاءالله...
@defae_moghadas2
🕊🍂 🍂🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
یه پسری همیشه خندون ، شوخ طبع، مهربون، دل بزرگ، با معرفت و خوش قول اگه کاری بهش سپرده میشد به خوبی از عهدش بر میومد
مجید مثل برادرم بود تو خیلی از کارها باهاش مشورت میکردم و کمکم میکرد
روز آخر دیدمش گفت داداش دارم میرم گفتم کجا گفت عازمم دارم میرم سوریه گفتم مجید داداش تو تنها پسر باباتی تنهاس نری بمونی برگردیا، گفت من به خاطر بی بی زینب میرم دیدم بغض کرد گفت برام دعا کن آرزو شهادت دارم دوستدارم مثل #خانوم_زهرا (س)
شهید بشم که همینطور هم شد مجید یه تیر به پهلوش خورد و #شهید شد ....
🌹 #شهید_مجید_قربانخانی
🌷 #دوستان_شهدا_باشید
🔹🔻🔹
نگرانی 😔
سر ظهر بود. داشتم طبق معمول حیاط را جارو میکردم.
از وقتی که هادی #شهید شده بود همه اش به هادی فکر میکردم.
آخه گفته بودند که هادی تیر مستقیم خورده و گلوله از سینه وارد و از کمرش خارج شده است.
کل فکر #شهادت هادی یک طرف و اینکه بچه ام در کمرش از جای تیر حفره بزرگی ایجاد شده یک طرف و همیشه در دلم با هادی حرف میزدم که مادر به قربانت چه بر سرت آمده.
دیگر وسط حیاط رسیده بودم و در فکر و خیال خودم غوطه ور بودم.دیدم هادی از جلویم گذشت و اسباب حمام را با خودش میبرد.
ادامه در پست بعدی
@defae_moghadas2
🔹🔻🔹
🌹🕊🌼🕊🌼🕊🌼🕊🌹
گذری کوتاه بر زندگی
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_ظهیری
#محمد روز ۱۳۶۸/۱۱/۱۰ در محله منبع آب اهواز در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود .
پدر وی جانباز و رزمنده ۸سال دفاع مقدس پاسدار رمضان ظهیری است.
#شهید فرزند سوم خانواده بود که دوران تحصیلی متوسطه خود را در هنرستان شوراب در رشته کامپیوتر تحصیل نمود و عضو کانون پرورشی هنری مسجد سیدالشهدا (ع) بود .
#محمد در سال۸۷ به عضویت سپاه پاسداران یگان تکاور صابرین تهران در آمد که چند سالی در تهران به انجام وظیفه مشغول بود ، سپس به یگان صابرین تیپ حضرت حجت (عج) کلانشهر اهواز منتقل و انجام خدمت می کرد .
#شهید_محمد_ظهیری در عملیات های نبرد با پژاک در شمال غرب (قله های جاسوسان) و همچنین اشرار شرق در سیستان و بلوچستان حضور فعال داشت و در این عملیات ، بسیاری از همرزمان خود را که به فیض #شهادت نایل آمدند از دست داد .
#محمد از قافله #شهادت و دوستان #شهید خود جا نماند و در ظهر اول آبان سال۹۴ مصادف با ظهر تاسوعای حسینی در شهر حلب سوریه و در نبرد با جبهه ی تروریستی و تکفیری داعش و جبهه النصره و برای دفاع از حرم عقیله اهل بیت حضرت زینب (س) از ناحیه سر و گردن مورد اصابت تیر قرار می گیرد و به درجه رفیع #شهادت نایل آمد .
پیکر پاک و مقدس #شهید مدافع حرم ، ستوان سوم #محمد_ظهیری در روز ۸ آبان در حرم علی بن مهزیار اهوازی و در جوار ۸ #شهید_گمنام دفاع مقدس به خاک سپرده و زیارتگاه عاشقان و دلدادگان به ابا عبدالله الحسین(ع) شد .
@defae_moghadas2
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
هر سال #شهادت_حضرت_رقیه تو خونه مجلس عزا میگرفت ٢روز قبل از شهادت حضرت رقیه #شهید شد.
چون خانواده ازشهادت جلیل خبر نداشت مجلس عزا رو مثل هر سال برپا کرد بدون اینکه بدونند این هم مجلس٣ساله ی ارباب هست هم شهید جلیل خادمی.
🌹 #شهید_جلیل_خادمی
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🔴آخرین روز ...
پنجشنبه(98/10/12)
ساعت 7 صبح
#دمشق
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
.
ساعت 7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در #سوریه حاضرند.
.
ساعت 8 صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما #پنج_شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
.
ساعت 11:40 ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
.
ساعت 3 عصر
حدود #هفت_ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم #بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
.
ساعت حدود 9 شب
حاجی از #بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و #خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم #عراق است و هماهنگی کنند
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسین #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، #میوه_رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت 12 شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت 2 صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
(راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون)
❣
🔻 دلنوشتهای برای دوست شهیدم
هر چند وقت یکبار بساط یه جلسه میدانی به پا میکردیم.
معمولا بعد از نماز مغرب و عشا با هم از مسجد بیرون آمده و بر روی جداول سیمانی میدان نزدیک مسجد می نشستیم و باب گفتگو آغاز میکردیم.
یه روز بهش گفتم
حاجی دقت کردی ؟
هیچ مون بهم نمیخوره!
تو صبوری و من عجول
تو ساکتی و من حراف
تو اهل احتیاطی و من اهل جسارت
تو اهل مدارایی و من ناسازگار
تو اهل برنامه ای و من یهویی
تو خندانی و من عبوس
تو با حیایی و من دریده
تو خود خوری میکنی من بروز میدم
تو حال عبادت داری من ندارم
تو کندی و من چابک و تیز
تو خوشگلی و من بی نصیب
تو اهل خیری و من شر
اینقدر تو و من را برایش ردیف کردم تا خودمون خنده مون گرفت
آخرش بهش گفتم
دقت کردی
سی و دو سال هست که با همیم !!
گفت چیه ؟
دل ت رو زدم؟
قصد جدایی داری؟😁
گفتم نه، برام سوال شده
واقعا میخوام جواب ش رو بدونم.
یه مکثی توام با لبخند های خاص خودش کرد
و گفت
چون دوستی مون خدایی است
در یه جایی این دوستی شکل پیدا کرد که همه چی بوی خدا را داشت
بعد از اون آلوده به منیت نشد
هنوز هم با دیدن هم
به یاد خدا می افتیم
خدای جبهه 😭
خواستم بگم
این راز و رمز با هم بودن من و شماست
همدیکه رو گم نکنیم
مگر اینکه دل تون را زده باشم😁
#شهید مقاومت، حاج سعید سیاح طاهری
#حاج کاظم فرامرزی
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 #شهید حمید قشونی
شبِ ۲۱ بهمن ماه سالروز شهادت بسیجی شهید حمید قشونی است.
شهید حمید قشونی فرزند حسنعلی در تاریخ ۱۳۴۹ در ویس به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد.
او از همان کودکی فردی پر جنب و جوش و فعال بود و در امور کشاورزی در تابستان های گرم جنوب در کنار پدر کار میکرد.
پدرش را در ۱۲ سالگی از دست داد و در آغوش پر مهر و محبت مادرش پرورش یافت.
پس از شروع جنگ و با تشکیل بسیج مستضعفین در ویس به همراه دیگر دوستانش به عضویت آن در آمد و از آن به بعد بخش مهمی از زندگیش در بسیج سپری شد.
شهید حمید قشونی در سن ۱۵ سالگی پس از دوره آموزش نظامی آمادگی خود را برای رفتن به جبهه اعلام کرد ولی به خاطر سن کم مانع رفتنش شد اما او با دست بردن در شناسنامه و با تغییر سن خود راهی جبهه شد و به عنوان تک تیرانداز در گردان کربلا لشکر ۷ولی عصر مشغول به خدمت شد.
تحول روحی شدید او در جریان آشنایی با بچه های بسیج و حضور معنوی در جبهه ها از او نوجوانی که به تکلیف دینی خود توجه بسیاری نشان میداد به وجود آورد.
شهید حمید قشونی وقتی از جبهه باز می گشت مدت اندک مرخصی خود را در بسیج سپری میکرد.
او در جواب مادرش که به او گفته بود هنوز سنات برای حضور در جبهه ها مناسب نیست و از طرفی برادرانت در جبهه حضور دارند و فعلا از رفتن صرف نظر کن میگفت من وقتی مراسم تشییع شهدا را میبینم شرمنده میشوم که چرا خانواده ما شهیدی در راه اسلام تقدیم نکرده است.
سرانجام این بسیجی دلاور در عملیات شکوهمند والفجر۸ در شب عملیات در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ در حالی به عنوان کمک تیربارچی بود در حال عبور از رودخانه خروشان اروند بر اثر اصابت خمپاره به قایقش به شهادت رسید.
و پیکر مطهر او پس از یک هفته از دهانه خلیج فارس کشف و در زادگاهش در شهر ویس به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی
🌺
شادی روح طیبه شهدا صلوات
کتاب رهپویان عشق
(شهدای شهر ویس)
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 بازخوانی یک خاطره 4
پيكر پاك و گلوله بارون شده ی
#بهروز_بیک_زاده ❤ رو
چند روز بعد،
در #اهواز تشييع كردم.
لباس های #شهيد ؛ پر بود از
#گلهای_شقايق ❤
چند روز،
در منطقه ی عملياتی فتح المبين
در غرب رودخانه ی کرخه،
بر خاك افتاده بود !! تا پیدا شد !!
توی #وصيت_نامه اش نوشت
(( برادران و خواهران، قبل از انجام هركاری
خوب فكر كنيد؛
ببینید اگر آن كار برای رضای خداست
آن كار را انجام دهيد
و اگر آن کار برای رضای خدا نيست
آن كار را رها كنيد ))
در بین بچه های #مسجد_جوادالائمه اهواز،
معروف شد به
#سيدالشهدا ی مسجد !!
از #بهروز_بيك_زاده ❤
تشكر می کنم كه
هر از گاهی #پرده ها رو كنار میزنه
و خودشو برام آشكار می کنه!
من هیچ وقت فراموش نمی کنم
(( #بهروز_بیک_زاده در عملیاتی به شهادت رسید که
۲۵۰۰ کیلومتر مربع از سرزمین های اشغال شده ی میهن اسلامی را از متجاوزین بعثی، باز پس گرفت.... ))
دکتر قنبری
۲ فروردین ۹۹
@defae_moghadas2
❣