eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
848 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔻 بازخوانی یک خاطره 4 پيكر پاك و گلوله بارون شده ی ❤ رو چند روز بعد، در تشييع كردم. لباس های ؛ پر بود از ❤ چند روز، در منطقه ی عملياتی فتح المبين در غرب رودخانه ی کرخه، بر خاك افتاده بود !! تا پیدا شد !! توی اش نوشت (( برادران و خواهران، قبل از انجام هركاری خوب فكر كنيد؛ ببینید اگر آن كار برای رضای خداست آن كار را انجام دهيد و اگر آن کار برای رضای خدا نيست آن كار را رها كنيد )) در بین بچه های اهواز، معروف شد به ی مسجد !! از ❤ تشكر می کنم كه هر از گاهی ها رو كنار میزنه و خودشو برام آشكار می کنه! من هیچ وقت فراموش نمی کنم (( در عملیاتی به شهادت رسید که ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از سرزمین های اشغال شده ی میهن اسلامی را از متجاوزین بعثی، باز پس گرفت.... )) دکتر قنبری ۲ فروردین ۹۹ @defae_moghadas2
هايی كه كنار رفت !! اول ******************** ٣١شهريور١٣٥٩ به اهواز آمد و نام نويسی كرد نام : سن : ١٧سال در كه هر صبح تشكيل مي شد با علاقه فراوان شركت مي كرد. يك روز آمد، كنارم نشست و با يك نجابت خاصي گفت: برادر قنبري، من يك تقاضا دارم مي خواهم برايم كلاس خصوصي بگذاري. پرسيدم : هر روز ؟ گفت آري؛ هر روز ! قبول كردم... هر روز عصر مي آمد رو به روي من مي نشست يك صفحه از ، براي او مي خواندم، ترجمه مي كردم، و مي رفت! حتي روزهايي كه نبودم، مي آمد منزل. ١٨ ماه تمام! كارش همين بود! من مي خواندم و ترجمه مي كردم واو فقط گوش مي كرد! ماه هاي آخر؛ مي ديدم درحالي كه من مي خواندم، او اشك مي ريخت! زمستان١٣٦٠ يك روز كه به منزل ما آمده بود گفت برادر قنبري، امروز آن آياتي را برايم بخوان كه مي گويد "افراد كمي ممكن است بر افراد زيادي به اجازه خدا پيروز شوند" صفحه اي كه آن آيه را داشت، آوردم برايش خواندم و ترجمه كردم .....كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بأذن الله... بهروز ما؛ آن روز خيلي اشك ريخت بيشتر از هميشه! https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
دوم ***************** شنبه ٢٩ اسفند١٣٦٠-ساعت٩شب ( شب قبل از عمليات ) سنگر بچه هاي اهواز حول وحوش تحويل سال نو همه در حال خوردن آجيل بودند! آجيل هايي كه روي بسته بندي آن هانوشته بود : اهدايي امت حزب الله! تنها فردي بود كه آجيل نمي خورد. رفتم و كنارش نشستم مثل هميشه درحال تلاوت بود! از او خواستم كه به جمع بچه ها بيايد! او كه احترام زيادي براي من قائل بود، از من خواهش كرد كه تقاضايم را پس بگيرم! گفتم "به شرطي كه علتش را بگويي." علت را گفت : "مي ترسم در حين خوردن آجيل، از يادخدا غافل شوم. مي خواهم همه لحظاتم را با ياد خدا پر كنم" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
سوم ************** عصر روز يكشنبه اول فروردين١٣٦١ همراه راننده يك ٦هزار ليتري به عنوان راهنما و البته به هواي ديدن بچه هاي اهواز به خط رفتم. (اين داستان دارد...) راننده درحال پركردن بشكه هاي ٥٠٠ليتري وبچه ها هم درحال پركردن قمقمه هاي خالي خودشان مرا به كنار تپه اي برد بعداز يك سكوت چند دقيقه اي، آه عميقي كشيدو گفت: "من در همه عمرم سعي كردم از ياد خدا غافل نشوم و لحظات عمرم را با ياد خدا پركنم! اما امشب ؛ ترس عجيبي به سراغ من آمده! خيلي مي ترسم؛ مي ترسم زماني كه گلوله يا تركش به من مي خورد و مي خواهم از اين دنيا بروم، آن لحظه به ياد خدا نباشم!" اين را كه گفت، نشست، زانو هايش را بغل كرد و شروع كرد به گريه كردن! دقايقي كنار او ايستاده بودم بغض، گلوي مرا هم گرفته بود و فقط گريه كردن اورا تماشا مي كردم. در حالي كه چشمان هر دوي ما خيس اشك شده بود برخاست با بغض تركيده و صداي لرزان؛ مجددآ حرف هايش را تكرار كرد: "خيلي مي ترسم؛ مي ترسم لحظه آخر كه بايد به ياد خدا باشم، به ياد خدا نباشم." https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ پيكر پاك وگلوله باران شده را چند روز بعد، در تشييع كرديم لباس هاي ، پر بود از او در صحرايي پر از در منطقه عملياتي فتح المبين بر خاك افتاده بود!! در اش نوشت: "برادران وخواهران، قبل از انجام هركاري خوب فكر كنيد؛ اگر آن كار براي رضاي خداست آن كار را انجام دهيد واگر براي رضاي خدانيست آن كار را رها كنيد" در بين شهداي اهواز او؛ لقب ي مسجد را به خود گرفت...... ديروزصبح؛ در بهشت شهداي اهواز بر سر مزار نوراني رفتم از او تشكر كردم كه برايم ها را كنار زد وخودش را آشكار كرد! عضويت در كانال: https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1