eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 هر سال تو خونه مجلس عزا میگرفت ٢روز قبل از شهادت حضرت رقیه شد. چون خانواده ازشهادت جلیل خبر نداشت مجلس عزا رو مثل هر سال برپا کرد بدون اینکه بدونند این هم مجلس٣ساله ی ارباب هست هم شهید جلیل خادمی. 🌹 🌷
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 هرچه از بگويم كم است. بسيار مهربان بود. در مدت كوتاه زندگي با هم بحثي نداشتيم هميشه مرا صدا مي‌كرد. حنانه را خيلي دوست داشت. وقتي قصد رفتن داشت صداي لالايي‌اش را ضبط كرد و گفت در نبودم صدايم را براي حنانه بگذار تا با صداي من بخوابد. در اجتماع هم بسيار فعال و شبيه‌خوان روز بود. هميشه از شهدا حرف مي‌زد و يادواره و بنر شهدا را خودش كار مي‌كرد. 🖋 راوی: همسر شهید 🌹 🌷
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 🖋 #سیره_شهدا یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می‌آمد با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه. چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم . دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سخت‌تر بود در حالی ڪه دلم می‌سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه می‌خندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت روشڪستم توحتی نگاه نڪردی ببینی ڪارڪی بوده همونطور ڪه خون‌ها رو پاڪ می‌ڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خون‌ها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه می‌گفت : بمیر ، می‌مردم. 🌹 #سردار_شهید_محمود_کاوه 🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 ✍ مبارزی خستگی‌ناپذیر بود و هیچ وقت خسته نمیشد. ارتباط خیلی خوبی با جوانان داشت. میگفت با رفتار و کردارتان جوانان را به خود جذب کنید و آنها را به و تشویق کنید ایشان بسیار باایمان و بااخلاق بود. 🌹 🌷
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 ✍ همه بچه هایم، به خصوص دو پسر شهیدم، به نماز و روزه مقید بودند. نمازشان را می‌خواندند، قضای نمازهای از دست رفته را جبران می‌کردند. سید مجتبی توجه ویژه‌ای به فقرا داشت. همسر سید مجتبی، تعریفمی‌کرد وقتی که در افغانستان زندگی می‌کردیم، او نیمی از غذای ما را برای همسایه‌ای که همسرش بیمار بود و بچه‌ داشت، می‌برد. یا وقتی هندوانه و خربزه می‌خرید، به سه قسمت تقسیم می‌کرد و دو قسمت آن را برای همسایه‌ها می‌برد. او به همسرش می‌گفت؛ تو من را داری، اما همسایه‌ای که شوهرش فوت کرده و فرزند یتیم دارد، نمی‌تواند این میوه را تهیه کند و ممکن است بچه او، پوست خربزه و هندوانه را در سطل آشغال ببیند و ناگهان هوس کند و آهی بکشد 🌹 🌷
🔹🌸🌸🔹 🖋 #سیره_شهدا شیفتگی و دلدادگی به رهبری و حریم ولایت در زندگی این شهید والامقام از اطاعت بی‌چون‌وچرا و عمل به دستورات ولی بدون هیچ قید و شرطی برای همگان کاملاً مشهود بود با نرمی کلام و گفتار و رفتار و کردار خویش آموزه‌های دینی را به اطرافیانش متذکر می‌شد اهمیت حجاب و پوشش اسلامی را با زبانی کودکانه برای دختران کوچک اقوام و دوستان به نحوی بازگو می‌کرد که آنان با واژه حجاب مأنوس شده، به‌گونه‌ای که آن را جزء جدایی‌ناپذیر از زندگی خویش می‌دانند و همواره بر این مهم مقید و پایبندند. 🌹 #شهید_احمد_جلالی 🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🌹🌹 ✍ فرش کوچکی انداخت گوشه‌ی حیاط خانه‌ی پدری‌اش توی آفتاب پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانی‌اش را می‌بوسید و می‌گفت: همه‌ی دل‌خوشی من توی این دنیا، پدرمه. دوباره پیشانی‌اش را بوسید. خندید پدرش خندید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹 🌹 🍂از زمان رفتنتان، جنگ برای شما تمام شد...! اما... ما... همچنان داریم می جنگیم...! خسته نیستیم ولی... دعایی...! نگاهی...! برای قوت قلبمان کافی ست.... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹 🌹 گویند مهر قبولی ست...که بر دلت می خورد... ...دلم لایق مهر نیست اما شما که نظر کنید...این کویر تشنه دریا می شود...با عطر
🌹 🌹 کاش می دانستم به چه می اندیشی كه چنین گاه به گاه میسرایی بر چشم غزل داغ نگاه می سرایی از لب شعر مستانه آه كاش میدانستی به چه می اندیشم كه چنین مبهوتم من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم با شما ترجمه عشق خدا را دیدم...
ای پدرم! به من بیاموز چطور قلب می‌میرد؟ من را از این کفر نجات بده. من تجربه عشق رو ندارم اگر نزد تو ارزشی دارم دستم را بگیر من دارم غرق می‌شم غرق می‌شم غرق می‌شم دستم را بگیر
🕊🕊🕊🕊 🌹سید آرام نزدیک شد و بدون جلب توجه خم شـد و دســت دوستم را که به ماشین تکیه داده بود را بوسید. دوستم با عصبانیت گـفت: این چه کاریه سید! خندید و گفت: وقتی امام می گوید من دســت بسیجی ها را می بوســم، ما باید پای بسیجی ها را ببوســیم! https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1