eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
848 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣یکی از آشنایان نامه ای بدست فرزند سربازش داده بود تا به تیپ اسماعیل مراجعه کرده و به دست اسماعیل بدهد تا او را جای راحتی قرار دهد. فرزند پرسان پرسان می رود و دفتر فرماندهی تیپ را پیدا می کند اما اسماعیل را نمی بیند و از دیگران سراغش را می گیرد تا بالاخره به آشپزخانه می رسد و سراغ فرمانده تیپ را می گیرد ولی اسماعیل را در حال تِی کشیدن و نظافت آشپزخانه می بیند، وقتی خود را معرفی می کند اسماعیل او را در بغل می گیرد و خوش آمد می گوید و از او خواسته اش را می پرسد اما سرباز از بیان خواسته اش خجالت می کشد و با خود می گوید وقتی فرمانده تیپ اینگونه زحمت می کشد من دنبال جای راحت بگردم و دست خالی برمی گردد. @defae_moghadas2
اگر سرمان برود چه؟ 🌷چه بسیار تشنه دیدارش بودیم اما این توفیق کمتر نصیب ما می شد. به این خاطر هرگاه بیمار می شد خوشحال بودیم که یکی دو روزی درکنار او هستیم. صبح شهادت و هنگام خداحافظی اش حدود ۲۰ دقیقه جلوی درب منزل با هم صحبت کردیم، به او گفتم: کاش دست و پایت و یا عضوی دیگر از اعضای بدنت را می دادی تا دیگر راحت شویم و تو را در منزل بیش از پیش ببینیم. اسماعیل درحالی که گل لبخند برلبانش نشسته بود چنین پاسخ داد: اگر سرمان برود چه؟ ما فقط سرمان برود که دست برداریم و آسوده یک جا بنشینیم...اسماعیل ساعت ۶ صبح از ما خداحافظی کرد، راننده پا روی گاز نهاد و حرکت کرد. در طول ۲۰۰-۳۰۰ متر کوچه، دستش را از طرف شیشه خودرو بیرون آورده بود و به علامت خداحافظی تکان می داد. خودرو که به سمت چپ پیچید پیچ کوچه بین چشمان بارانی ما و دست نوازش گر او جدایی افکند. دمادم ظهر در مشهد شلمچه، سر پرشور خویش را به معشوق سپرد و جاودانه شد. راوی: همسر شهید @defae_moghadas2
❣هر انسانی برای سرای ابدی و آخرت آفریده شده است نه برای دنیای فانی. او برای نیستی خلق نشده بلکه برای هستی و زندگانی جاوید و همیشگی و آخرت خلق شده است. پس به ناچار مرگ او را در می‌یابد. پس ای خدای من، اینقدر به جبهه می‌روم و می‌جنگم تا به شهادت برسم...دوستان مبادا درحال بی تفاوتی بمیرید که امام حسین و علی‌اکبر(ع) در میدان نبرد و با هدف شهید شدند...در قیامت فرشتگان مرحباگویان به استقبال مجاهدین در راه خدا آمده و آنها از درب مخصوص باب المجاهدین وارد بهشت می‌شوند...با خداوند پیمان می‌بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین(ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: جعفر عاکف تاریخ ولادت: دی ماه ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۴/۸ محل شهادت: ارتفاعات قِشِن نام عملیات:نصر چهار @defae_moghadas2
❣ به یاد لباس خاکی بسیجی ها 🌷دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و گلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران. تازه از خط جزیره برگشته بود. بادگیر به تن داشت و پوتینش گل گرفته بود. گفتم این جور؟ گفت: آره همین جور! گفتم: زشته، اول برو حمام، لباست را عوض کن بعد برو! گفت: نه، من باید همین جور برم. حریفش نشدم. حکم گرفت، ماشین هم گرفت و رفت به سمت تهران. چند روز بعد حاج اسکندر با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مثل یک سوزن ته گرد هم مشکل داشتیم چه رسد به تجهیزات سنگین و آمدن چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر که یک چیز غیرقابل باور بود. با ذوق زدگی از این همه جنس، گفتم حاج اسکندر مگه کجا رفتی، چی کار کردی؟ گفت از اینجا مستقیم رفتم تهران، وزارت صنایع. در گیت بازرسی گفتند: با چه کسی کار داری؟ گفتم: آقای عبدالله دستغیب، معاون وزیر! گفتند: نمیشه، باید وقت قبلی بگیری، هماهنگ کنی! گفتم: آقا من الان از جبهه آمدم باید معاون وزیر را ببینم. وقتی دیدند، هیچ جوره بر نمی گردم، با آقای دستغیب تماس گرفتند، که فلان شخص با این شکل و شمایل آمده است. ایشان هم گفت بگید بیاد بالا. با احترام من را بردند طبقه شش ساختمان، اتاق معاون وزیر. آقای دستغیب وقتی من را با این سر و وضع خاکی دید، گفت: حاج اسکندر مگه کجا بودی؟ گفتم: آقا من مستقیم از جزیره مجنون آمدم! گفت: چند لحظه بشین. سریع زنگ زد به سایر معاونان وزیر و چند مدیرکل و همه را توی اتاق خودش جمع کرد. من را به آنها نشان داد و گفت: ببینید این رزمنده، مستقیم از جبهه آمده و خاک و گل جبهه روی تنش است، بوی جبهه می دهد. هرچه امکانات می توانید برایش جور کنید تا ببرد! حاج اسکندر بعد از اینکه این جریان را تعریف کرد با خنده گفت: دیدی این لباس خاکی من چه کرد! 📚منبع و خاطرات بیشتر، « بابا اسکندر» 🌷🌸🌹🌸🌷 هدیه به بسیجی شهید حاج اسکندر اسکندری صلوات،، شهدای فارس ↙️ تولد: ۱۳۲۶/۱۰/۱۷- روستای قلعه فرنگی( ولیعصر)، کوار شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹- شلمچه @defae_moghadas2
سردار شهید حاج اسکندر اسکندری
❣ بعد از شهادت مظلومانه اش، خبردار شدیم بچه های واحد تعاون، موقع جمع آوری وسایل شخصی بجا مانده از او در چادر فرماندهی، دفترچه کوچکی با جلد آبی رنگ داخل ساک برزنتی اش پیدا کرده‌اند. 📘 حسین در صفحات این دفترچه، ضمن نوشتن رخدادهای روزمره و نکات مربوط به شرح وظایف اش در گردان سلمان، برای هر روز صفحه ای را به ظرایف رفتاری خودش اختصاص داده بود؛ این که مثلاً «امروز در جمعی نشستم و به مدت نیم ساعت وقت من به بطالت و یا گوش دادن به حرف هایی گذشت که هیچ بار اخلاقی و معرفتی نداشت.» 👈 بعد هم بابت این قضیه، خودش را سرزنش کرده و به درگاه خدا استغفار میکرد. راوی: شهید حاج حسین همدانی 📚 پهلوان گودِ گرمدشت / گلعلی بابایی زندگینامه ای فرمانده گردان سلمان فارسی لشگر حضرت رسول (ص) @defae_moghadas2
❣درتبــار ما رسـم است رو بــه آســمـــــان مـُــردن .. لینک حماسه جنوب شهدا 👇 @defae_moghadas2
❣خدایا این سومین وصیت‌نامه‌ای است که می‌نویسم و از تو تقاضای شهادت می‌نمایم. ولی تقاضای بنده گنه کار را رد کرده‌ای و خودم می‌دانم که هنوز اعمال و رفتارم کامل نشده و قابلیت شهید شدن را ندارم. اما خدایا اگر شهادت نصیبم شد دوست ندارم که جسدم پیدا شود تا برایم مزار و خرجی درست کنند چون همانطوری که در دنیا شهرت و نامی نداشتم و گمنام بودم می‌خواهم که در این دنیا هم مزار نداشته باشم. مزارم سنگرم در جبهه باشد... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: محمدخون عسکری نژاد تاریخ ولادت: ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۴/۷ محل شهادت: ماووت عراق نام عملیات: نصر چهار @defae_moghadas2
آخرین یادگار هنری طلبه‌ای که پرچم گنبدِ امام‌حسین(ع) را با خونش رنگین کرد! 🔹 محمدجواد در تبلیغات لشکر بود و کار‌های نقاشی با او بود نزدیک غروب وقتی محمدجواد بارگاه امام حسین (ع) را کشید، با اشاره به پرچم کنار گنبد گفت: این پرچم باید قرمزِ خونی رنگ شود! ☆ هنوز جمله محمدجواد تمام نشده بود که صدای سوت خمپاره پیچید ترکش به پیشانی محمدجواد بوسه زد و خون سر محمدجواد بر بالای گنبد درست در محل پرچم پاشید.!! و خواسته شهید برآورده شد... @defae_moghadas2
❣به یاد شهیدی که شهادت را به‌عنوان پاداشِ آزادیِ مهران از امام‌حسین(ع) هدیه گرفت... 🔹 شب قبل از عملیات کربلای‌یک حضرت اباعبدالله(ع) را در عالم رویا می‌­ بیند که با آزادی شهر «مهران» ؛ با یک مرکب از سمت جاده خسروآباد بسمت شهر «مهران» در حرکت هستند ایشان وقتی به نزد رزمندگان می‌رسند بازوی آنها را می‌بوسیدند. ☆ و هنگامی که به سید محسن می‌رسند او را در بغل گرفته و بازوی او را هم می‌بوسند و یک مُهر کربلا به سید محسن می‌دهند و می‌فرمایند: «به‌عنوان پاداش آزادی مهران، این مهر را به تو می‌دهم». ☆ «محسن» وقتی خوابش را برایم تعریف می‌کرد صورتش برافروخته شده بود. هنگامی هم که به شهادت رسید "مهران" آزاد شده بود و ترکش به همان بازویی اصابت کرده بود که در عالم رویا، حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام) آن را بوسیده بودند.ـ. ✍ راوی : همرزم شهید "گل‌محمد غزنوی" @defae_moghadas2