eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
868 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای فرشی که شهید برونسی اجازه نداد در منزلش پهن شود! @defae_moghadas2
29.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣طلب حلالیت سردار شهید حاج منوچهر رنجبر و وعده شفاعت خانواده و دوستان @defae_moghadas2
ابراهیم برای ورزش در زورخانه یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرده بود. حسابی سر زبان‌ها افتاده و انگشت‌نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه‌ها چنین کارهایی را انجام نداد! می‌گفت: این کارها عامل غرور انسان می‌شه. می‌گفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی قوی‌تر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزش‌های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می‌شوم. در واقع خودم را مطرح کرده‌ام و این کار اشتباه است. بعد از آن، وقتی میاندار ورزش بود و می‌دید که شخصی خسته شده و کم آورده، سریع ورزش را عوض می‌کرد. به نقل از کتاب @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
45.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای ماندگار شهید علی آغاجری که پس از سالها مفقودیت به آغوش خانواده بازگشته بود و اینک بعد از حدود چهار دهه صوتی مصاحبه‌ی این شهید عزیز به دست خانواده‌اش رسید. تو نیستی اما حضور همیشه سبزت محسوس است...
❣در حالیکه کنارم دراز کشیده بود با انگشت سنگر تیربار دشمن را نشانم می داد. تنها نقطه سیاه رنگی که در تاریکی و در فضای سفید و پوشیده از برف بالای قله مشخص بود، پنجره کوچک سنگر دیده بانی بالای قله شنام بود. در حالیکه نوار تیربار را در دست گرفته بود، گفت: چشمت را روی این نقطه سیاه نگهدار و به محض شروع دستور آتش، شلیک کن. نزار بچه ها را بزنه. تمام حواسم را روی نقطه سیاه بالای سرم متمرکز کرده و منتظر دستور آتش بودم که نگهبان عراقی متوجه شد و ما را به رگبار بست. با شنیدن صدای ناله ای ماشه را فشار دادم و با خاموش شدن تیربار دشمن، به سمت بالای قله خیز برداشتم. صبح که هوا روشن شد برگشتم همانجا. سیّد آرام روی برف ها خوابیده بود در حالیکه لخته های خونش بر سطح برف ها یخ زده بود. شهید سیّد مصطفی حبیب پور از بچه های اطلاعات عملیات لشکر۷ ولیعصر عج که در ۲۶ اسفند سال ۶۶ در علمیات والفجر ده بر بالای قله شنام آسمانی شد. روحش شاد و یادش گرامی ✍ غلامعلی فتحی 🌹شهید: سیدمصطفی حبیب‌پور تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۱۰/۱۰ محل تولد: دزفول تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۲/۲۶ محل شهادت: ارتفاعات شنام نام عملیات: والفجر ده محل مزار: گلزار شهدای دزفول @defae_moghadas2
❣خداوندا آنقدر جرم و گناهانم زیاد است که مگر با شهادت و در صورت مقبولیت این گناهان پاک شود. خداوندا یقین دارم در مدت زندگانى کوتاهى که از عمرم مى‌گذرد هیچ کار خیرى انجام نداده‌ام. ولى خدایا از تو مى‌خواهم که با مرگم خدمتى به اسلام و مسلمین کرده باشم. خداوندا تو مى‌دانى که به خاطر رضاى تو از شهر خارج شده‌ام و به خاطر اولیاء تو ترک پدر و مادر و خانواده و دوستان را کردم و بهر سو در بیابانهاى گرم و سوزان خوزستان و کوههاى سرد و سر به فلک کشیده غرب کشور تنها بدنبال تو بودم و به عشق لقاى تو همه ناملایمات را بجان خریدم. و هر بار با از دست دادن دوستان همچون عبدالله و مجید عزیز و دیگر عزیزان جگر سوخته شده و هر بار با شرمسارى در مقابل خانواده آنها ظاهر مى‌شدم و آنقدر این مسئله مرا زجر مى‌داد که تاب تحمل نداشتم... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: محسن اکبری تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۶/۱۴ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۲/۲۵ محل شهادت: ارتفاعات شنام نام عملیات: والفجر 10 مسئولیت: جانشین گردان فجر بهبهان محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
❣به اين طرف و آن طرف ننگــريد. فقط نگاه ڪنيد به نائــب امـــام زمانتــان تا فــريب نخـــوريد. در گــرداب غيبــت‌ها و تهمــت‌ها نيفتيد. خدا گــواه است ڪه اين بدگويي‌ها ايمــان را مي‌خـورد و انســان را از روحــانيت اخــراج می‌ڪند. لذت مناجات با خدا را از بيـن می‌بــرد. @defae_moghadas2
فرمانده‌ای که در «حلبچه» جاودانه شد 🔸سردار شهید حاج خیرالله صفری‌زاده، به سال 1338 در بهبهان متولد شد. 🔹انقلاب که به اوج خود رسید، خیرالله به تازگی خدمت سربازی‌اش را تمام کرده بود. او نیز مثل اکثر هم سن و سالانش ، به جمع انقلابیون پیوست و در این مسیر سابقه دستگیری هم پیدا کرد. 🔸انقلاب اسلامی که پیروز شد، خیرالله لباس پاسداری از انقلاب پوشید و رو در روی اولین دشمنانِ انقلاب، یعنی منافقین ایستاد و در این رویارویی جراحت سختی نیز برداشت. 🔹وي با شروع جنگ تحميلي در جبهه‌هاي جهاد اصغر حضور یافت و همزمان در دانشگاهِ نهضت روح‌الله، مدارج جهاد اکبر را نیز طی کرد و سرانجام مدرکِ قبولی خود را با سرفرازی از خالق خویش دریافت نمود و به تاریخ 1366/12/26 بر اثر بمباران شیمیایی شهر حلبچه، بال در بال ملائک گشود. 🔸حاج خیرالله صفری‌زاده در زمان شهادت مسئولیت حفاظت اطلاعات قرارگاه مقدم جنوب را بر عهده داشت. ثمره ی ازدواج این سردار پاک سرشت 3 فرزند بود. 🔹در سالگرد شهادتش، با یاد او، دل‌های خود را منور می‌کنیم. روحمان با یادش شاد. 📿 هدیه به روح پاکش، صلوات. @defae_moghadas2
مادر شهیدی که وصیتنامه فرزندش را بافت 📝 نوشته های خوب به روح ما طراوت و شادی میدهد ✏️  ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ (١)قلم قسم به قلم و آنچه می نویسد🤲🙏 🌷خانم گل بانو سوری مادر ۷۵ ساله شهید عزت‌الله کرمعلی در شهرستان نهاوند برای اثبات عشق مادرانه به فرزند ۱۷ ساله شهیدش کاری کرد، کارستان، وی با سوادآموزی وصیت نامه فرزندش را به شکل تابلو فرش بافت، تا همواره به یاد فرزند شهیدش باشد. @defae_moghadas2
❣عزیز فرماندار شهرستان سپیدان بود، اما بسیار خاکی و افتاده بود. یک شب قرار بود یک ماشین آرد از سپیدان به جبهه اعزام شود. کارگر ها داشتند کیسه های آرد را پشت ماشین بار می زدند. یک لحظه چشمم افتاد به آقای فرماندار که بی آنکه شناخته شود داشت کیسه های آرد را بار می زد. خیلی به هاشم اعتمادی علاقه داشت، وقتی هاشم فرمانده تیپ امام حسن شد، عزیز فرمانداری را کنار گذاشت و به جبهه رفت تا در خدمت هاشم باشد. شب ها کنار هم در یک چادر می خوابیدیم، اما نیمه شب می دیدم جایش خالی است. یک شب که بیرون رفت، دنبالش رفتم. منطقه جنگلی بود. دیدم رفت کنار یک درخت نشست. سرش را روی خاک گذاشت شروع کرد به روضه خواندن و اشک ریختن... همان جا نماز می خواند. خبر شهادت هاشم آمده بود. دنبال عزیز بودم. دیدم کنار همان درخت نشسته، سرش را به تنه درخت گذاشته بود و اشک می ریخت. کنارش رفتم و گفتم: عزیز شنیدی تیپ امام حسن یتیم شد! سرش را بلند کرد و با اشک گفت:به خدا گفتم من را تا چهلم هاشم ببر! مراسم چهلم شهادت هاشم و شهادت عزیز را با هم گرفتیم! 🌷🌹🌷 هدیه به فرماندار شهید عزیز قاضی صلوات @defae_moghadas2
🌷به خاکریزى رسیدم که دو نفر از نیروهای عراقی در آن‌جا بودند. همین که چشمشان به من افتاد دست‌های خود را روی سرشان گذاشتند و به طرف ما آمدند. خیلی تشنه بودم، یک قمقمه آب برداشته بودم برای موقع ضروری، خواستم بخورم، آن دو نفر عراقی همین‌که چشمشان به آب افتاد دست را به طرف دهان بردند و گفتند: ماء … ماء. 🌷درحالی‌که خودم، حلقم از تشنگی خشک شده بود آب را به یکی از آنـان تعـارف کردم آب را گرفت و به دیگری تعـارف کرد آن دو نفر آب را تمام کردند. یکی از آنان مجروح بود و قادر به حرکت نبود، خواستم او را بگذارم و بروم دیدم خیلی التماس می‌کند. یک مقدار فشار به آن آوردم که حرکت کند دیدم باز خواهش می‌کند، به این نتیجه رسیدم که هر دو برادرند. آنان را به پشت جبهه انتقال دادم.... : سردار شهید فرمانده کاظم فتحی‌زاده @defae_moghadas2