❣فرماندهای که در «حلبچه» جاودانه شد
🔸سردار شهید حاج خیرالله صفریزاده، به سال 1338 در بهبهان متولد شد.
🔹انقلاب که به اوج خود رسید، خیرالله به تازگی خدمت سربازیاش را تمام کرده بود. او نیز مثل اکثر هم سن و سالانش ، به جمع انقلابیون پیوست و در این مسیر سابقه دستگیری هم پیدا کرد.
🔸انقلاب اسلامی که پیروز شد، خیرالله لباس پاسداری از انقلاب پوشید و رو در روی اولین دشمنانِ انقلاب، یعنی منافقین ایستاد و در این رویارویی جراحت سختی نیز برداشت.
🔹وي با شروع جنگ تحميلي در جبهههاي جهاد اصغر حضور یافت و همزمان در دانشگاهِ نهضت روحالله، مدارج جهاد اکبر را نیز طی کرد و سرانجام مدرکِ قبولی خود را با سرفرازی از خالق خویش دریافت نمود و به تاریخ 1366/12/26 بر اثر بمباران شیمیایی شهر حلبچه، بال در بال ملائک گشود.
🔸حاج خیرالله صفریزاده در زمان شهادت مسئولیت حفاظت اطلاعات قرارگاه مقدم جنوب را بر عهده داشت. ثمره ی ازدواج این سردار پاک سرشت 3 فرزند بود.
🔹در سالگرد شهادتش، با یاد او، دلهای خود را منور میکنیم. روحمان با یادش شاد.
📿 هدیه به روح پاکش، صلوات.
@defae_moghadas2
❣
❣مادر شهیدی که وصیتنامه فرزندش را بافت
📝 نوشته های خوب به روح ما طراوت و شادی میدهد
✏️ ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ (١)قلم
قسم به قلم و آنچه می نویسد🤲🙏
🌷خانم گل بانو سوری مادر ۷۵ ساله شهید عزتالله کرمعلی در شهرستان نهاوند برای اثبات عشق مادرانه به فرزند ۱۷ ساله شهیدش کاری کرد، کارستان، وی با سوادآموزی وصیت نامه فرزندش را به شکل تابلو فرش بافت، تا همواره به یاد فرزند شهیدش باشد.
@defae_moghadas2
❣
❣عزیز فرماندار شهرستان سپیدان بود، اما بسیار خاکی و افتاده بود. یک شب قرار بود یک ماشین آرد از سپیدان به جبهه اعزام شود. کارگر ها داشتند کیسه های آرد را پشت ماشین بار می زدند. یک لحظه چشمم افتاد به آقای فرماندار که بی آنکه شناخته شود داشت کیسه های آرد را بار می زد.
خیلی به هاشم اعتمادی علاقه داشت، وقتی هاشم فرمانده تیپ امام حسن شد، عزیز فرمانداری را کنار گذاشت و به جبهه رفت تا در خدمت هاشم باشد.
شب ها کنار هم در یک چادر می خوابیدیم، اما نیمه شب می دیدم جایش خالی است. یک شب که بیرون رفت، دنبالش رفتم. منطقه جنگلی بود. دیدم رفت کنار یک درخت نشست. سرش را روی خاک گذاشت شروع کرد به روضه خواندن و اشک ریختن... همان جا نماز می خواند.
خبر شهادت هاشم آمده بود. دنبال عزیز بودم. دیدم کنار همان درخت نشسته، سرش را به تنه درخت گذاشته بود و اشک می ریخت. کنارش رفتم و گفتم: عزیز شنیدی تیپ امام حسن یتیم شد!
سرش را بلند کرد و با اشک گفت:به خدا گفتم من را تا چهلم هاشم ببر!
مراسم چهلم شهادت هاشم و شهادت عزیز را با هم گرفتیم!
🌷🌹🌷
هدیه به فرماندار شهید عزیز قاضی صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣ #مرام_علوى
🌷به خاکریزى رسیدم که دو نفر از نیروهای عراقی در آنجا بودند. همین که چشمشان به من افتاد دستهای خود را روی سرشان گذاشتند و به طرف ما آمدند. خیلی تشنه بودم، یک قمقمه آب برداشته بودم برای موقع ضروری، خواستم بخورم، آن دو نفر عراقی همینکه چشمشان به آب افتاد دست را به طرف دهان بردند و گفتند: ماء … ماء.
🌷درحالیکه خودم، حلقم از تشنگی خشک شده بود آب را به یکی از آنـان تعـارف کردم آب را گرفت و به دیگری تعـارف کرد آن دو نفر آب را تمام کردند. یکی از آنان مجروح بود و قادر به حرکت نبود، خواستم او را بگذارم و بروم دیدم خیلی التماس میکند. یک مقدار فشار به آن آوردم که حرکت کند دیدم باز خواهش میکند، به این نتیجه رسیدم که هر دو برادرند. آنان را به پشت جبهه انتقال دادم....
#راوی: سردار شهید فرمانده کاظم فتحیزاده
@defae_moghadas2
❣
❣باید به خودمان بقبولانیم
که در این زمان به دنیا آمدهایم
و شیعه هم به دنیا آمدهایم که
مؤثر در تحقق #ظهـور مولا باشیم و
این همراه با تحمل مشکلات ، مصائب ،
سختیها ، غربتها و دوریهاست
و جز با فدا شدن محقق نمیشود ..."
#شهید_محمودرضا_بیضایی
@defae_moghadas2
❣
❣ بشر امروز در جهانی زندگی می کند که دنیای تضاد نام دارد. زیرا از یک طرف حرف از قانون گذاری و انسانیت و بشر دوستی و صلح و عدالت و برابری می زند و از طرف دیگر به خیانت و جنایت و آدم کشی میپردازد. از یک سو بنگاه حمایت از حیوانات تاسیس می کند و تظاهر به عاطفه می کند و برای آنها بیمارستان و درمانگاه بنا می کند. ولی در نقاط مختلف جهان جنگهایی برپا می کند و در آن اطفال و مردان و زنان بیگناه را بمباران کرده و میکشد..
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: قدرت الله مسیح پور
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۹/۴
محل تولد: بهبهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۲/۲۶
محل شهادت: ارتفاعات شنام
نام عملیات: والفجر ده
محل مزار: گلزار شهدای بهبهان
@defae_moghadas2
❣
❣سال 61 بود. خواهرم، همسر شهید دیده ور و مادر شهید، دو فرزند بیمار شهید دیده ور را برای درمان به شیراز برده بودند. هر بار آنها را خودم می بردم اما این بار به علت مشکلاتی نتوانستم آنها را همراهی کنم. شب سید را در خواب دیدم. با حالتی ناراحت پیش من آمدند و گفتند: رسم برادری و جوانمردی این است که ننه[مادر شهید دیده ور] و مادر عباس آقا [ همسر شهید دیده ور]، در شیراز فقط پنجاه تومان برایشان باقی مانده باشد و گریه کنندکه مردی همراهشان نیست و پول برای برگشت ندارند!
گفتم: عمو جان هنوز حقوق نگرفته ام!
گفت: یکی از همکارانت حقوق گرفته از او بگیر و به شیراز برو!
سراسیمه از خواب پریدم. صبح که به مدرسه رفتم از همکاران پرسیدم: چه کسی حقوقش را گرفته؟
تنها یک نفر از آنها حقوق گرفته بود، جریان را برایش گفتم و ایشان مقداری پول به من قرض دادند. به سرعت خودم را به شیراز و بیمارستان شهید بهشتی رساندم. از شخصی که مسئول رسیدگی به خانواده شهدا بود سراغ خواهرم را گرفتم، مرا به محوطه بیمارستان راهنمایی کرد. آنها را پیدا کردم. خواهرم و مادر شهید، در حالی که چشمشان پر از اشک بود، نگران و مضطرب روی چمن های بیمارستان نشسته بودند. خودم را به آنها رساندم و جریان خواب را تعریف کردم. با اشک گفتند: برای ما تنها 50 تومان باقی مانده بود و نمی دانستیم چه طور باید به کازرون برگردیم!
🌸♥️🌸
هدیه به شهید سید محمد جواد دیده ور صلوات- شهدای فارس
🌸🌷🌸
تولد:1335/10/25- کازرون
شهادت: 1359/12/26- سوسنگرد
عملیات امام مهدی
@defae_moghadas2
❣
❣شهید جلال افشار🌷
آیت الله بهاء الدینی عاشق اذانهای جلال بود.
🗣 موقع اذان میفرمود: آنکه اذان را با معنامیگوید، اذان بگوید.و منظورش جلال بود. وقتی هم اذان میگفت، میفرمود: ایشان خیلی خوب اذان میگویند. در تشویقش میفرمودند: احسنت بابا!👏
🌷غروب روز ۲۴ تیر ۱۳۶۱، در منطقه علملیاتی رمضان و در ماه رمضان، وقتی آفتاب داشت غروب میکرد، آماده اذان گفتن شد و به بچهها گفت تا آماده نماز شوند. بچهها یکی یکی از سنگرها برای وضو بیرون میآمدند و جلال آماده اذان گفتن میشد که گلوله توپی آمد و ترکشی نثار پهلویش نمود. هنوز زیر لب داشت اذان میگفت. او شهید اذان شد.
📚 کتاب "جلوه جلال"
منبع: وب سایت برشها
@defae_moghadas2
❣