🍂 خورشید مجنون ۲۹
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
بعد از بهداری، جاده شهید شفیع زاده را هم در پیش رو داشتیم که باید از آن عبور میکردیم و به طرف قرارگاه میرفتیم. عراقی ها روی جاده توپخانه هم مستقر بودند. مهتاب منطقه را مثل روز روشن کرده بود. اگر عراقی ها بلم ها را می دیدند، با تیربار آنها را زیر آتش میگرفتند؛ هم تلفات میدادیم و هم
نتیجه ای نداشت.
کمی از دور مواضع دشمن را نگاه کردم. از نیمه شب هم گذشته بود. شاید ساعت یک یا دوی با مداد بود. نیروهای بومی گفتند: "جایمان اصلاً مناسبنیست و اگر عراقی ها ما را ببینند هیچ کاری نمی توانیم بکنیم." راست میگفتند کار مشکلی بود. تصمیم گرفتیم برگردیم در بازگشت جنازه یک شهید را در نزدیکی پد بهداری کنار جاده همت، با خودمان به عقب برگرداندیم. بعد معلوم شد این شهید از بچه های لشکر ۵ نصر و از اهالی استان خراسان است.
ما كلاً هفده روز در منطقه برای پیدا کردن علی هاشمی و دیگر برادران مفقود عملیات جست وجو داشتیم. برادران بومی منطقه مانند سید محمد مقدم، سید لطیف عبودی ، سوادی، چاسب ، کروشات، و چند نفر دیگر، شب و روز، تا جایی که میتوانستند منطقه پشت قرارگاه را برای پیدا کردن مفقودان گشت میزدند. غیر از این برادران افراد دیگری هم به جست وجو می پرداختند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
madahi-shab-5-moharam-7(musiceman.net) (1).mp3
14.47M
🍂 عباس یابن الکرار
🔸 با نوای
حاج محمود کریمی
•┈••✾○✾••┈•
ای یار ای یار ای یار عباس یابن الکرار عباس یابن الکرار
سید و سرداری میر و سپه داری قمر بنی هاشم وَه چه علمداری
ای یار ای یار ای یار عباس یا بن الکرار عباس یابن الکرار
سید و سرداری میر و سپه داری قمر بنی هاشم وَه چه علمداری
شهیدامون مریداتن دم آخر رو دستاتن شهیدامون مریداتن دم آخر رو دستاتن
بیاد ای کاش همون دم که سر ما رم تو برداری
ای یار ای یار ای یار عباس یابن الکرار عباس یابن الکرار
سید و سرداری میر و سپه داری قمر بنی هاشم وَه چه علمداری
عاشق و مواجم عشق تو شد تاجم عاشق و مواجم عشق تو شد تاجم
ای همه خوبی من به تو محتاجم
•┈••✾○✾••┈•
#محرم
#توسل
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۸۷
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
از مأمور که جدا شدم یک راست رفتم تو قطار. در کوپه ها و راهروها تک و توک مسافری دیده میشد. دست کردم تو جیب شلوار و بعد پیراهنام. نمیدانستم دنبال چه میگردم. شاید آدرس در هیچ کدامشان نبود. تکیه دادم به یکی از کوپه ها.کسی با پشت دست کوبید به شیشه پنجره. صدا بم بود و خفه. پشت کردم و جلو پنجره ایستادم. دست گرفتم به میله. زانوهایم زیر بدنم می لرزید. نمیدانستم
از چه است. از گرما بود یا پیری. چند نفس عمیق کشیدم. نگاه کردم به دستهایم. زمانی عضلانی و نیرومند بودند. به نظرم آمد رنگ باخته اند. با رگهایی که به کبودی میزدند آه بلندی کشیدم. چشم دوختم به بیرون. جمعیت بدو به ایست میکردند. بعد حلقه میزدند دور یکنفر.درست مثل بازی بچه ها. ماموری فریاد میکشید
- سوار شوید .... قطار تا چند دقیقه دیگر حرکت میکند. هیچ کس از جا تکان نمیخورد. آهسته زیر لب میگویم
- کی حرکت میکند؟ مأمور که انگار صدایم را شنیده باشد؛ جدی تر فریاد میکشد
- زودباش برادر ... قطار معطل تو نمیشودها.
بوق تند و تیز قطار خفه تو فضای داغ می پیچد. جمعیت تکان می خورد و به طرف درهایش میرود. سر می چرخانم به طرف کوپه ها. پر شده اند. راه میافتم به طرف انتهای قطار. چشمم میاد میافتد به همان کوله پشتی ای که تا آنجا کشیده بودم. بی آن که پا تند کنم همان طور آرام جلو می روم. او دیگر نمیتواند غیب شود. چند نفر از بسیجی هایی را که تو پادگان عشرت آباد دیده بودم میبینم. هیچ کدام از واحد بهداری نبودند. به داخل همان کوپهای که آنها رفته بودند، میروم. به پایم بلند میشود. زیر لبی سلام میکنم و کنار پنجره مینشینم. خودم را تو پنجره زرد شده از نورافکنهای سکو میبینم. پیرتر از آنی بودم که فکر میکردم. سفیدی موهای دور سرم بیرحمانه تو ذوق میزد. از تو پنجره چهره بسیجیهای جوان را نگاه میکنم. چه قدر دلم میخواست همسن و سال آنها باشم. جوانی من به مبارزه با دشمن داخلی گذشته بود. راه را ما باز کرده بودیم. این دلگرمم میکرد. جوانیام را بیهوده نگذرانده بودم. احساس کردم که غریزه یک رزمنده در وجودم بیدار شده. انگار به دنیا آمده بودم، فقط رزمنده باشم. سوتی کشیده شد. قطار تکانی خورد بعد مانند بیماری سخت به کندی با تکانی کم جان به حرکت درآمد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نقش بیبدیل زنان
در دفاع مقدس
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#کلیپ
#موشن_گرافی
#زنان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
═✧❁ حماسه جنوب ❁✧┄
🍂
🍂 فرقه رجوی چگونه از عزاداری سوء استفاده میکرد؟ 1⃣
هادی شبانی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
هادی شبانی از جمله جداشدگان و نجات یافتگان از سازمان مجاهدین خلق است. او با اشاره به شیوه برگزاری آیینهای ماه محرم در این فرقه تروریستی روایت می کند: آن اوایل ماه محرم که فرا می رسید، در تشکیلات فرقه رجوی ابتدا به نهضت امام حسین و دلایل استقامت ایشان در مقابل ظلم یزید پرداخته میشد. روز عاشورا نیز با چند سخنرانی پیرامون آن روز و یا پخش فیلمهایی از سخنرانی سرکرده فرقه به موضوع خاتمه میدادند.
در مورد سینه زنی و اجرای مراسم این چنینی هم گفته میشد که این کارها مربوط به اسلام ارتجاعی است و ما آن را قبول نداریم و باید مردم را آگاه کرد. با این اندیشه رجوی سالها اعضای خود را سرکار گذاشت. تا اینکه سال ۷۳ از رجوی دستور رسید که باید برای مراسم ماه محرم سینه زنی و علم کشی راه انداخت و تحلیلاش این بود وقتی حکومت وقت از احساسات مردم استفاده میکند چرا ما این کار را نکنیم. چون مردم به این شیوه برای عزاداری عادت کردهاند پس ما هم باید با مردم همراه باشیم و بعداً با آگاهی دادن، فکر و اندیشهشان را عوض کنیم و از همان سال به طور ثابت هر ساله برای مراسم محرم دستههای بیمحتوا راه اندازی میشد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 توصیف اشرف از اقدامات ضدمذهبی پدرش
🔹رضاشاه مراسمات سنتی ایرانیان را که بسیاری از آنان شامل مراسمات عزاداری برای امامان بود، منافی با توسعه میدانست و در جهت حذف آنان گام برداشت. توجیه اشرف درباره اقدامات پدرش در این زمینه رویکرد سرکوبگرانه پدرش اینگونه است.
🔹هنوز در آن ایام هیجانانگیزترین رویدادهای اجتماعی سال در ایران، در ماه محرم بود، که طی آن ملایان جزئیات دقیق مرگ شهدای مذهبی ما را بازگو میکردند. پدرم کوشیده بود برگزاری این گونه مجالس روضه خوانی و مراسم دیگر عزاداری، مانند زنجیرزنی و سینهزنی را که از خصوصیات دین ما است محدود کند و در مقابل جشنها و تعطیلات غیر مذهبی را بیشتر رونق بخشد.
🔹مردم در این مراسم جشن میگرفتند، به پیک نیک میرفتند، یا در خیابانها مراسم مجللی برپا میداشتند. با وجود این ما از قاهره، که دارای اوپرا، تئاتر، سینما و تالارهای رقص بود خیلی عقبتر بودیم. زندگی فرهنگی تهران محدود بود به تعزیه و چند سینما.
📚منبع: اشرف پهلوی، من و برادرم
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#رضا_شاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 صورتش سوخته بود. آنقدر سوختگی شدید بود که برای زنش پیغام فرستاد که دیگر نیاید. چهرهاش غیر قابل تحمل شده بود.
□□□
بنده خدا همسرش باور نمیکرد که میخواهد طلاق بدهد. فکر کرده بود کوتاهی یا اشتباهی کرده که میخواهد طلاق بدهد. یک سال و نیم بیشتر با هم زندگی نکرده بودند.
التماس میکرد،
گریه میکرد،
بلند بلند.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂