eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴۹ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ شب در تاریکی توی مقر یکباره صدای فتح الله افشاری یا جمشید برون بلند می‌شد. هر دو صدای دلنشینی داشتند. فتح الله میخواند: میدمد لاله از خون تو ای شهید زمان یار مستضعفان خون خدا خون خدا خون خدا. فانوس به دست از اتاقش بیرون می آمد. پشت سرش بچه ها یکی یکی از توی اتاقها بیرون می آمدند و در حالی که «ای شهید زمان» را با فتح الله تکرار میکردند به نمازخانه میرفتند. وسط همنوایی بچه ها، فتح الله اوج می گرفت: «می دمد لاله از خون تو» بچه ها پاسخ میدادند ای شهید زمان، ای شهید زمان. در آن تاریکی، صدای هق هق بچه ها بلند می شد. تا نصف شب دعا و گریه و رازونیاز برقرار بود. صحنه معنوی و حزن آلودی به وجود می آمد. هر چند روز یک بار شهیدی داشتیم و این صحنه ها تکرار می شد. محمد جهان آرا در این فضای معنوی، هر روز، بعد از نماز صبح برای بچه ها کلاس قرآن میگذاشت و عبدالرضا موسوی نهج البلاغه تدریس می کرد. یک شب به اتاق محمد رفتم. دیدم محمد و رضا درباره خطبه ای از نهج البلاغه مشغول صحبت هستند. محمد می پرسید منظور امام علی(ع) در این خطبه چیست؟ رضا هم برایش توضیح میداد. رضا مسلط به نهج البلاغه بود. بچه ها بعد از نماز صبح در کتابخانه جمع می شدند، رضا چند فراز از نهج البلاغه را برایشان می‌خواند و تفسیر می کرد. محمد و رضا رابطه صمیمی و عارفانه ای با هم داشتند. کم کم نیروهای قدیمی که برای سرکشی به خانواده هایشان رفته بودند، بازگشتند. اواخر دی یا اوایل بهمن پنجاه ونه محمد جهان آرا تصمیم گرفت ساماندهی جدیدی در سپاه خرمشهر به وجود بیاورد. نیروهای قدیمی و افراد کم سن و سالی که برادران شهدا هم در بین‌شان بود، همه را در نمازخانه جمع کرد یک تخته سیاه گذاشت، اسامی قدیمی ها را روی آن نوشت و گفت: «برادرها، برای شورای فرماندهی سپاه خرمشهر به شش نفر از این کاندیداها رأی بدهید.» هر کسی رأی خود را به طور مخفی روی کاغذ نوشت و توی ظرف رأی گیری انداخت. رأیها را شمردند. محمد جهان آرا به عنوان فرمانده سپاه، سید عبدالرضا موسوی جانشین فرماندهی، فتح الله افشاری مسئول عملیات، عبدالله نورانی جانشین عملیات و مسئول محور کوت شیخ، احمد فروزنده مسئول اطلاعات و من به عنوان مسئول پرسنلی، اداری و بهداری انتخاب شدیم. برایم جالب بود؛ در یک سازمان نظامی رأی گیری برای انتخاب فرمانده در هیچ جای دنیا سابقه ندارد. شاید دموکراتیک ترین سازمان نظامی در آنجا شکل گرفت. بعد محمد گفت من از اختیارات فرماندهی استفاده میکنم و بهمن اینانلو را به عنوان مسئول لجستیک و تدارکات می‌گذارم. بعضی بچه ها از روش انتخابات محمد راضی نبودند. تقریباً از همین جا اختلافات درونی سپاه به صورت ضعیف به وجود آمد. بهمن باقری، غلامرضا حسن آذرنیا، جمیل فائزی و تعدادی از دوستان دیگر هم مخابرات سپاه خرمشهر را شکل دادند. غلامرضا پیش از پیروزی انقلاب در بخش مخابرات اداره بندر کار کرده بود، اطلاعاتی خوبی در مورد بیسیم و کد و رمزگذاری داشت و بچه ها را با سیستم مخابرات آشنا کرد. بخش عمده مخابرات ما باسیم بود. بین مقرها و خانه هایی که نیروها مستقر بودند، ارتباط با سیم برقرار می کردند. سیم ها دائم براثر اصابت گلوله خمپاره قطع می‌شد و آنها بلافاصله سیم کشی‌ها را ترمیم می‌کردند یک بیسیم پی آرسی ۷۷ در اتاق محمد و رضا گذاشته بودند؛ اما سرور اصلی در مقر مخابرات بود. آنها با شبکه های مختلف در ارتباط بودند. رمز و کد داشتند، پیامها را رمزگشایی میکردند و به فرماندهی می‌دادند. مقر مخابرات سپاه ابتدا در هتل پرشین بود. بعد به یکی از ساختمانهای نیمه کاره اداره برق منتقل شدند. این ساختمان در جاده بین آبادان و خرمشهر نزدیک کوی بهروز قرار داشت. به آنجا ایستگاه برق می‌گفتند. این جابه جایی محرمانه انجام شد که دشمن آسیب نزند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 ستاد گردان / ۱۳ خاطرات دکتر محسن پویا از عملیات فتح المبین تدوین: غلامرضا جهانی مقدم ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔹 با همۀ این اتّفاقات، نیروهای گردان آمادۀ عملیّات بودند. عملاً هیچ تغییری در طرح عملیّات و مأموریت گردان نداده ‌بودند. فقط منتظر دستور حرکت بودیم. آخرین هماهنگی‌ها انجام گرفته‌بود و گروهان‌ها توجیه کامل شده‌بودند. بعد از نماز مغرب و عشاء، نیروها با پای پیاده به سمت نقطۀ رهایی عملیّات که تقریباً در نزدیکی خطّ پدافندی گردان بود، حرکت کردند. دقیقاً صحنۀ آن شب را به یاد دارم. تمام نیروهای گردان به ستون حرکت می‌کردند. فاصلۀ خاکریز محلّ استقرار ما تا نقطۀ رهایی و حرکت به سمت دشمن، زیاد نبود. یک ماشین پر از مهمّات و خوراکی در مسیر حرکت بچّه‌ها گذاشته‌بودیم. عقب این ماشین همه چیز بود. از مهمّات گرفته تا آجیل و کمپوت و کنسرو. همین طور که بچّه‌ها به طرف محلّ عملیّات می‌رفتند، هر کس هر چیزی که می‌خواست برمی‌داشت. اگر کسی می‌گفت که مهمّات می‌خواهم، از هر مهمّاتی که کسری داشت، تیر، آرپی جی و غیره، بر‌می‌داشت. اگر کسی سه گلولۀ آرپی‌جی داشت، می‌دید که بد نیست دو تا هم دستش بگیرد، می‌گرفت، یا مثلاً فشنگ داشت، می‌گفت که بد نیست دو بسته از این جعبه‌ها هم داشته باشم، از آنها هم دو تا می‌گرفت و با خودش می‌برد. تا جایی که نیاز داشتند، هر چیزی که می‌خواستند به آنها می‌دادیم. بعد از رسیدن به این نقطه، تازه می‌بایست ده کیلومتر را در عمق مواضع عراقی‌ها جلو می‌رفتند تا به مواضع توپ‌خانۀ عراق می‌رسیدند و به پشت مواضع آنها می‌زدند. منطقه خیلی شرایط سختی داشت. از خاکریزی که مستقر بودیم تا خطّ استقرار نیروهای عراقی، حدود یک و نیم تا دو کیلومتر مسافت بود، ولی از معبری که بچّه‌های ما عملیّات را شروع کرده‌بودند، حدود ده کیلومتر می‌بایست مسافت طی می‌شد تا به پشت نیروهای دشمن می‌رسیدند. نیروهای ما دقیقاً تا موقعیّت توپ‌خانۀ عراقی‌ها رفتند. یعنی تا عقبۀ نیروهای دشمن. پیاده‌رویِ بسیار سنگینی برای نیروها بود که این کار انجام شد وگردان با دشمن در عمق حدود ده کیلومتری درگیر شد. البتّه سه گروهان می‌بایست از سه محور نزدیک به هم، به دشمن می‌زدند که عملاً از همان ابتدای شروع عملیّات، فقط گروهان قدس درگیر شده‌بود. پس از این درگیری، عراقی‌ها مجبور به عقب‌نشینی شده‌بودند. واقعاً بعد از طی این همه مسافت، درگیر شدن با عراقی‌ها توان زیادی از نیروها گرفت، ولی با این شرایط، عراقی‌ها به عقب رفته و خط شکسته شده‌بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ---------------------- ▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب @patogh061 06132238000 09168000353 ---------------------- @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه رجب بود درهای رحمت خدا خیلی باز بود شهید مصطفی صدرزاده        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۴۶ (آخرین قسمت) خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 شهر آزاد شده خرمشهر در حالت آماده باش به سر می برد. گزارشهایی از استخبارات برای ما فرستاده می شد، مبنی بر این که ایرانی ها قصد آزادسازی شهر را دارند. از سوی دیگر، در گزارشها و مکاتبات نظامی می گفتند: «خرمشهر از آن عراق است و شهر عراق به حساب می آید، دفاع از آن یعنی دفاع از عراق.» نامه ها، شعارها و بحث های نظامی همه و همه از مقاومت در برابر حمله آینده ایران خبر می‌داد. یکی از سربازان از من پرسید جناب سرگرد! اگر خرمشهر محاصره شد ما چه کنیم؟ گفتم این حرف مفت است. هیچ قدرتی در دنیا نمی‌تواند ما را محاصره کند. حرف من گزافه گویی نبود بلکه بر اساس گفته های فرماندهان عربی بود که مواضع ما را در خرمشهر مشاهده کرده بودند. سرلشکر ستاد محمد فوزی وزیر دفاع مصر گفته بود: «استحکامات دفاعی خرمشهر بر هر نوع استحکامات دفاعی در جهان برتری دارد، ما تصور می‌کردیم که خط بارلیو در (اسرائیل) بهترین خط دفاعی است اما خط دفاعی عراق در خرمشهر، بیانگر پیشرفت و تحول در اندیشه نظامی عراق است. شب آزادسازی خرمشهر بسیار سخت و جانکاه بود. هیچ خبری از آرامش، امنیت و استراحت نبود. گزارشها حاکی از این بود که گروه های ایرانی در اطراف خرمشهر تجمع کرده اند و ما به شدت در محاصره قرار گرفته ایم. بر اساس اطلاعاتی که کسب کرده بودم گروه های مقاومت با مشکل کمبود تسلیحات مواجه بودند. من فکر می‌کردم که همه چیز در این دنیا به اسلحه بستگی دارد اما ساعت هشت شب بود که گروه زیادی به سوی ما پیشروی کردند. دنیا عوض شده بود. شب به چیز دیگری تبدیل شده بود. - خدایا چه می‌بینم؟ مردانی غیر مسلح به سوی ما پیشروی می‌کنند. چه معجزه ای؟! بدون اسلحه می‌آمدند، ما را شکست می‌دادند و سلاحهای ما را می گرفتند. گروهی جوان به سوی ما می آمدند و از توپخانه ها، تانکها و هواپیماهای ما آتش می بارید اما چه فایده! سربازان از من پرسیدند: «جناب سرگرد چه کنیم؟» به آنها گفتم «تلاش بیهوده می‌کنیم!» فرار را ترجیح دادم. سوار یک دستگاه جیپ شدم و فرار کردم. پشت سرم همه چیز در آتش می‌سوخت. بعضی از سربازان با دست به من اشاره می‌کردند که آنها را سوار کنم، اما من به آنها گفتم: «عقب نشینی نکنید. شما را اعدام می‌کنند. گلوله ای به خودروی من اصابت کرد، از آن بیرون پریدم و پا به فرار گذاشتم.» رزمندگان ایرانی از هر طرف خرمشهر را محاصره کرده بودند؛ صدای بلندگوهایی بلند بود که از سربازان ما می‌خواست سلاحهای خود را به زمین بگذارند و به نیروهای اسلامی ملحق شوند. سوار یک دستگاه خودروی دیگر که بدون راننده و روشن رها شده بود، شدم و از مهلکه خطرناکی نجات پیدا کردم. نیروهای دژبان فکر می‌کردند که من از افراد استخبارات هستم. در محل امنی ایستادم و از دست رفتن خرمشهر را تماشا کردم. نمی توانم بگویم که ارتش ما مقاومت نکرد اما حقیقت این است که صدام ما را در تنگنای واقعی قرار داده بود. خرمشهر برای عقب نشینی یا پیشروی، از عمق کافی برخوردار نبود بلکه شهری بود که آبها و موانع دیگر آن را محاصره کرده بودند. ارتش عراق عقب نشینی را آغاز کرد و خوشحال شدم، زیرا شنیدم که فرماندهی دستور عقب نشینی صادر کرده است. با چشم خودم دیدم که چگونه افراد ما لباسهایشان را از تن بیرون می آوردند تا از اروندرود عبور کنند. یکی از افراد جیش الشعبی نیروهای مردمی به نام "غنی البصری" را دیدم که همه لباس هایش را از تن بیرون آورده بود و از اروندرود می‌گذشت، او با تمسخر می گفت: "زنده باد رهبر! صدام حسین!" شب سیاه و ظلمانی بود اما خرمشهر از شهری اشغال شده به شهری آزاد شده تبدیل شد. شهری که خیابانهایش غرق در خون شده بود و شایسته نام خونین شهر» بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پایان @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 صحنه های دیدنی از فرار و تسلیم نیروهای عراقی که از نزدیک ثبت شده        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🔴 نظرات شما در مورد خاطرات "گردان گم شده " ‌‌‍‌‎‌┄═❁🔸❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂 در روزگاری که خیلی‌ها مترصد فراموشاندن ارزشهای نظام و انقلاب و دفاع مقدس هستند، جرعه ای از خاطرات آن قطعه زرین، می تواند یادآور گوشه‌ای از آن عظمت روحی خالقان آن باشد تا بگوید، باز هم می‌توان حماسه آفرید و باز هم می‌توان سوار بر گرده زورگویان عالم، آیه "وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ..." را فریاد زد و باز هم استمداد گرفت. در اولین شب از شب‌های قدر، دعا کنیم تا ظالمان به حریم مسلمین را بواسطه ظهور حضرت عشق، بر خاک ذلت ببینیم. منتظر نظرات شما هستم ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂 سنگسری: با سلام و احترام و قبولی طاعات و عبادات 🌿خوشا به سعادت مردان وزنان غیرتمند ایرانی که هیچگاه ظلم و تاریکی را نپذیرفتند و زیر بار ظلم نرفتند مطالب گردان گم شده از زبان یک عراقی واقعیتی از تمام عیار جنگ را ترسیم می کند تا به امروز فیلم و سریال و داستان را از خودی ها شنیدیم همیشه صحبت این بود که به نفع خودمان این ها را می‌بینیم و می سازیم ولی واقعیت هم همیشه همین بوده و است چرا که این کتاب گردان گمشده دشمن‌ نیز رشادت و مردانگی ایرانیان را قبول دارند و تعریف میکنند. سلام درود می فرستیم به روان پاک شهدا ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂 فقیه زاده: سلام بابت زحمتهایتان برای نشر آثار دفاع مقدس کمال تشکررادارم واقعاخاطرات اسیر عراقی ،(گردان گم شده)از زاویه دیگری جبهه جنگ حق و باطل را به صحنه تصویر میکشد بسیار زیبا و عالی ممنون از زحماتتان🙏🙏🙏❤️❤️❤️ ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂 ن-ر : سلام خداقوت تشخیص حق وباطل در نوشتار گردان گم شده به وضوح ثابت می‌شود خدایا چه کردند مردان بی ادعا که دشمن به قدرت شجاعت ومردانگی آنها اعتراف می‌کند وقتی شبها مطالعه میکردم قطعه به قطعه به در مقابل همت مردان مرد می ایستادم وسر تعظیم فرود می‌آوردم خدایا مارا شرمنده آنها مگردان حماسه جنوب درود برشما ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂 اسماعیلی: سلام با عرض تسلیت و تعزیت ،ایام ضربت خوردن مولای شهیدان مظلوم، وشبها قدر وپاسداشت شهادت سرور شهدا علی ع. وگرامی داشت شهدای دفاع مقدس ورزمندگان اسلام خصوصا عملیات آزاد سازی خونین شهر، خاطرات سرگرد عراقی ذره ای از دریای اتفاقات آن دوران است،که به فال نیک می گیریم و در این شب عزیز تشکر می کنم از همه دوستان دست اندر کار گروه که با تلاش خود اجازه فراموشی این شمع همیشه فروزان مقاومت، ایثار، شهادت را نداده و باعث و بانی زنده نگه داشتن یاد وخاطره آن دوران پر فروغ می گرداند. این شبها از همه اعضا گروه التماس دعا داشته، وشهدا وامام و اقا را فراموش نکنید. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا