5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 السلام علیک
یا صاحب الزمان (عج)
درد دلی با معشوق عالم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 امروز ۴ آبانماه است.
روزی که مدافعان خرمشهر، بعد از ۳۴ روز مقاومت جانانه، آنهم بدون امکانات و پشتیبانی جنگی، تا پای جان مقاومت کردند و نهایتا خوشخیالی دشمن را در تسخیر ۳ روزه خوزستان به تمسخر گرفتند و شهر را به حربه بمباران هوایی، تخلیه کردند.
خرمشهر پس از ۳۴ روز مقاومت و از خودگذشتگی نیروهای مردمی به اشغال نظامیان ارتش صدام درآمد ...
یاد میکنیم، سالروز مقاومت خرمشهر را، در چنین روزی .
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #خرمشهر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 بعد از عملیات خیبر ؛
فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع)
وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم.
برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و
نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
اما...
مهدی حال همیشگی را نداشت!
گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای
که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟
پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت. به جان امام قسمش دادم،
گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن.
همینرا به امامرضا(ع) گفتم.
گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنیچه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود....
امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش....
راوی: مصطفی مولوی
کتاب: نمی توانست زنده بماند
خاطراتی از شهید مهدی باکری
نویسنده: علی اکبری
ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #کناب
#شهید_مهدی_باکری
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 « #غنچههای_پرپر »
«قسمت دوم»
راوی: دکتر مسعود آیرم جانباز حادثه
°°°°°°°
🔸 بحث که داغ شد گفتم بچهها نکنه یه وقت موشک توی مدرسه ما بخوره و اون رو روی سرمون خراب کنه. چون امکان داره خیلی از ما و دوستامون شهید و مجروح بشیم.
خلاصه برای هر چیزی فلسفه بافی میکردیم و اگر سر راهمان قوطی خالی کمپوت یا شیشه پلاستیکی و حتی قلوه سنگی هم پیدا میشد، آن را شوط میکردیم. به هم پاس میدادیم تا به مدرسه برسیم. شلوغ کاری میکردیم و گاهی هم با چشم غُره بزرگترها که از سر و صدای ما عاجز میشدند روبرو میشدیم. هرچند که ما توجهی نمیکردیم و به کار خودمان ادامه میدادیم. با بازیگوشی و شلوغ کاری شاد بودیم. درب مدرسه که میرسیدیم آخرین شوط را زیر آن قوطی یا شیشه یا هرچیزی که بود میزدیم و به فاصله دوری پرتاب میکردیم. آن روز هم آخرین شوط را زیر قوطی کمپوت خالی که تا مدرسه با خود آورده بودیم زدیم و وارد مدرسه شدیم. قاطی شلوغ کاری دیگر بچههای مدرسه شدیم. بچهها آنقدر شلوغ میکردند و دنبال هم میدویدند و بلند بلند باهم حرف میزدند که هیاهو ایجاد شده بود. واقعاً همسایههای مدرسه از این وضع اذیت میشدند. اما ما بچه بودیم و این شلوغ کاری در ذات کودکی ما بود. چون زمان جنگ بود، معمولاً توی مدرسه هم صحبت جنگ و رزمندگان بود. اگر موشک جدیدی هم به شهر خورده بود در باره آن بحث میکردیم که کجا خورده و چند نفر شهید شدند. بالاخره زنگ اول زده شد و هر کس به سر کلاس خودش رفت. مدرسه ما دوطبقه بود و تعدادی از کلاسها بالا و تعدادی هم طبقه پایین قرار گرفته بود. ما کلاس اولیها طبقه پایین بودیم. معلمین به سر کلاسهایشان رفتند و مشغول تدریس شدند. بعضی از معلمین هم ناغافل میگفتند:
_ میخوام از فلان درس امتحان بگیرم.
آقای خلفیان همیشه همین تکیه کلامش بود و میگفت:
_ بچه ها شما باید بدونین که دنیا هم محل امتحانه و ما باید همیشه اعمالمون رو درست انجام بدیم. شاید یه مرتبه عُمرِمون تموم شد و خواستیم به ملاقات خداوند بریم. باید آماده باشیم تا روسفید به ملاقاتش بریم.
زنگ تفریح زده شد و به حیاط رفتیم و باز شلوغ کاری شروع شد. بعضی از بچهها که پول تو جیبی داشتند به سراغ بوفه مدرسه میرفتند و خوراکی میخریدند. بعضی هم که پول تو جیبی نداشتند حسرت میخوردند که چرا پول ندارند تا بتوانند خوراکی دلخواهشان را بخرند. هرچند که بعضی از بچهها خوراکی خودشان را با دیگران تقسیم میکردند. همینطور زنگ دوم و سوم و چهارم هم گذشت و برای زنگ پنجم که زنگ آخر بود وارد کلاس شدیم. ما درس قرآن داشتیم و....
✍ حسن تقی زاده بهبهانی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 هیهات که نفهمیدیم
شهید مهدی باکری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سردار شوشتری
با دیدن این عکس گفت:
عکس عجیبی است!
نشستهها پرواز کردند
ولی ما ایستاده ها ،
هنوز هم ایستادهایم !
کاشکی من هم توی این عکس
آن روز مینشستم ،
بلکه تا امروز "شهید" شده بودم!
نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر
در ۲۶ مهرماه ۱۳۸۸ در همایش وحدتِ اقوام و مذاهب سیستانوبلوچستان حضور یافت و براثر انفجار انتحاری یکیاز عوامل گروهکِ ریگی به فیض شهادت نائل آمد.
#سردار_شوشتری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂