eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۶۷ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ عبدالمحمد که طبق معمول داشت شهر را با تمام وجود نگاه می‌کرد گفت: بچه‌ها نگاه کنید در شهرهای استان بصره هیچ خبری از خرابی و بمباران نیست. بیچاره مردم ما در شهرهای خرمشهر، آبادان، اندیمشک که با موشک‌های عراقی و بمباران هواپیماهای آنها چقدر دچار خرابی شده‌اند. سیدناصر گفت: اینجا چون بصره است خبری از خرابی و بمباران به خودش ندیده است. عبدالمحمد گفت: نیم ساعتی در شهر می‌گردیم بعد می‌رویم منزل. آنها بعد از آن که به مراکز و خیابان‌های اصلی سر زدند، به منزل یکی از اقوام سیدهاشم رفتند. طبق معمول ابتدا از امنیت خانه مطمئن شدند و سپس زنگ خانه را به صدا در آوردند. صاحب خانه که پیرمردی خوش سیمایی بود به استقبال شان آمد و آنها را به داخل خانه دعوت کرد. او بعد از پذیرایی مفصلی که از میهمان‌ها کرد گفت: من مدتی در ایران بودم. ایران را خوب می‌شناسم. عبدالمحمد پرسید: شما ایران بودید؟ ـ بله. ـ کجا؟ ـ شهر آبادان. ـ آنجا چه کار می‌کردید؟ ـ من هجده سال در شرکت نفت آبادان کار می‌کردم. آن قدر فارسی را کامل و راحت حرف می‌زد که سیدناصر گفت: تو که بهتر ازما فارسی حرف می‌زنی. ـ بله. هجده سال آبادان بودن، عمر کمی نیست. عبدالمحمد سوال کرد: در مورد کانال زبیر چه می‌دانی؟ ـ دیروز یک کشتی برای آزمایش کردن کانال از آن عبور کرد و هیچ مشکلی پیش نیامد. عبدالمحمد حدود نیم ساعتی مشغول سوال کردن از پیرمرد بود. بعد از تمام شدن سوالات رو به بچه‌ها کرد و گفت: آماده رفتن باشید. سیدهاشم سوال کرد: حالا کجا برویم؟ ـ باید به شعیبه برویم. ـ چرا آنجا؟ ـ آنجا رادار بزرگی وجود دارد که در کنار یک فرودگاه نظامی است. همگی به سوی شعیبه حرکت کردند و برای دیدن رادار مجبور شدند از فاصله دور از اطراف فرودگاه رد شوند. عبدالمحمد تند وتند چیزهایی می‌نوشت که معلوم بود مشخصات فرودگاه و رادار را یاداشت می‌کرد. بعد از شناسایی رادار آنها به جنوب شهر زبیر یعنی محل سه راهی بصره ـ کوت که جاده‌ای بود که راه آهن بصره را قطع می‌کرد رفتند. سیدهاشم اطلاعات آنجا را داشت و با دیدن آن منطقه گفت: ابوعبدالله! اینجا شرکت‌های بزرگ نفتی، پتروشیمی و سایت‌های ادرای هستند که تمام کارکنان آنها اتباع خارجی و از ملیت‌های ژاپنی، فرانسوی‌اند. تمام شناسایی آنها حدود ۴۵ دقیقه طول کشید وآنها بلافاصله به بصره برگشتند. عبدالمحمد که انگار استاد جغرافیای دانشگاه است گفت: سیدناصر یال غربی رودخانه بصره را نگاه کن. ببین چقدر آن را با گونی‌های خاکی و شنی، سنگربندی کرده اند؟ آن کشتی‌هایی که لنگر انداخته‌اند در اثر پیش آمد جنگ از کار افتاده‌اند. سیدناصر که داشت حرف‌های عبدالمحمد را با دقت گوش می‌داد، یک مرتبه گفت: نگاه کنید اینجا فرودگاه است. چقدر سیم خاردار و نگهبان در اطراف آن قراردارد. عبدالمحمد توضیح داد که این فرودگاه از فرودگاه‌های حساس و مهم بصره است و نقش زیادی در ارتباط برای فرماندهان عراقی دارد. سیدهاشم به حرف آمد و گفت: ابوعبدالله. الان در مسیرمان که جلو می‌رویم، پل سندباد قرار دارد. ـ پل سندباد دیگر چه پلی است؟ ـ این پل یکی از بزرگترین پل‌های عراق است. ـ طول آن چقدر است؟ ـ یک کیلومتر چند دقیقه بعد آنها اول پل سندباد بودند که سربازی با تابلوی ایست آنها را متوقف کرد و بدون مقدمه گفت: عبور ماشین از روی پل ممنوع است. سید هاشم گفت: به چه دلیل ممنوع است؟ ـ ماشین شخصی حق عبور از روی پل را ندارد. ـ حالا ما چه کنیم؟ ـ سریع سر و ته کنید و برگردید. ـ پس از کجا باید برویم؟ ـ از پل دوبه ای. عبدالمحمد اشاره کرد که خیلی بحث نکن. ماشین برگشت و از روی پل دوبه‌ای که عرض آن حدود هشت متر و طول آن هفتصد متر بود، گذشتند تا وارد شهر شوند. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۶۸ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ در پایان پل دوبه، باز توربازرسی قرار داشت که بدون مشکل ماشین از آن جا هم عبور کرد. سیدهاشم گفت: در ابتدای شهر، کارخانه غذاسازی قراردارد. سید ناصر گفت: هنوز هم غذا درست می‌کند؟ ـ نه. وقتی جنگ شد، تعطیل شده است. عبدالمحمد یک ساعتی در شهر همراه نیروهایش دور زد و وقتی احساس کرد دیگر جایی نمانده که آن را شناسایی کند دستور برگشت را صادر کرد. آن روز ۶۲/۷۲۱ ساعت ۵ بعد ازظهر بود که عبدالمحمد بعد از شناسایی‌های کامل به همراه گروهش از بصره به العماره برگشت. شب تا دیروقت همگی در مورد مکان‌هایی که دیده بودند به عبدالمحمد کمک کردند تا گزارش پر ملاتی را بنویسد. فردا صبح بعد از نماز عبدالمحمد رو به سیدصادق کرد و گفت آماده‌ای با هم جایی برویم؟ - برویم؟ من تنها؟ - نه. تو و سیدغالب علوی. - بله در خدمتیم. می خواهیم به طرف الکحلا و از آن جا به ابوخصاف و سپس به طرف شغله برویم. در عرض ۳ ساعت تمام این مکانها مورد شناسایی او قرار گرفت و نقطه مجهولی برای شناسایی نماند. آن روز عبدالمحمد توانست تمام اطلاعات لازم را از این مکان‌ها تهیه کند و به عماره برگردد. خستگی از سرو روی عبدالمحمد می‌بارید ولی می‌گفت باید تا فرصت داریم شناسایی هایمان را انجام بدهیم. معلوم نیست همیشه وضع همین طور باشد. آن‌ها فردا صبح به منزل یکی از مجاهدین عراقی در عماره به نام عبدالحسین صبیح عباسی رفتند و روز بعد در ۶۲/۷/۲۴ عازم بیات و ماجدید شدند و تمام مکان‌های نظامی این دو شهر را شناسایی کردند. عبدالمحمد در روز ۶۲/۷/۲۶ گفت: سیدهاشم امروز و فردا باید به منطقه اسکان برویم و از یکی از منابع مان که مهندس است اطلاعاتی را بدست بیاوریم. - در خدمتم. هر موقع بگویید حاضرم. هرروز عبدالمحمد ماموریت جدیدی را تعریف می‌کرد وگروه پا به پای او در سخت ترین موقعیت‌ها وارد می‌شدند و با توکل بر خدا بدون هیچگونه مشکلی کار را انجام می‌دادند. گرمای مهرماه در عراق غوغا می‌کرد ولی هیچ چیز نمی‌توانست مانع ماموریت رفتن عبدالمحمد و نیروهایش بشود. در روز بیست و هشتم مهرماه که عبدالمحمد همراه سیدصادق مجددا به عماره رفتند و عصر به الکحلا و سپس به قلعه صالح. متوجه شدند که باید به شناسایی پادگانی بروند که در هشت کیلومتری مجرالکبیر است. این پادگان، محل آموزش نظامی جیش الشعبی یا نیروهای مردمی عراقی بود که سن شان بالای ۶۰ سال بود. عبدالمحمد در دویست متری پادگان قدری ایستاد و بعد از به ذهن سپردن مختصات پادگان، به خانه برگشت. شب بعد از نماز مغرب و عشاء عبدالمحمد ضمن این که درباره‌ی پادگان آموزشی، اطلاعاتی به سیدناصر داد گفت: باید تا دیر نشده امشب برای شناسایی سپاه چهارم برویم. ظاهراً دارند نقل و انتقالات زیادی انجام می‌دهند. ـ مگر قرار است عملیاتی انجام بدهند؟ ـ نمی‌دانم ولی پایگاه‌های موشکی آن‌ها خیلی فعال شده‌اند. احتمالاً خبری شده است. آن شب طبق معمول تا اذان صبح همگی مشغول شناسایی شدند و صبح بعد از نماز قدری خوابیدند. روز ۶۲/۷/۲۹ که عبدالمحمد مجددا به بازار شهر عماره رفت تا سر و گوشی آب بدهد. درحالی مشغول فیلمبرداری ذهنی از مراکز نظامی و دولتی بود، یکمرتبه صدای انفجار عظیمی به گوش رسید. صدا آن قدر وحشتناک بود که تمام مردم کوچه و خیابان بدون این که بدانند کجا می‌روند پا به فرار گذاشتند. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 اصطلاحات جبهه در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این اصطلاحات و تعبیرات جنگ را با هم مرور می کنیم. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ۱- اهل دل: به طعنه و کنایه یعنی: شکمو و شکم چران. کسی از هر چه بگذرد و برای هر چه به اصطلاح کوتاه بیاید، از شکمش (دلش) نمی گذرد. از آنهایی است که وقتی پای سفره زانو می زنند، کارشان در خوردن بجایی می رسد که می گویند: شهردار بیا منو برادر. همانها که همیشه از دست «شهردار» دلشان پر است! یعنی مثل گل و آجر، همینطور لقمه ها را روی هم می چینند و می آیند بالا، همه درز و دوزهایش را هم بند کاری می کنند و راه نفس کشی باقی نمیگذارند. ۲-احمدجاسم ده بالا عروسی دارد: توپخانه دشمن مزدور دوباره کار می کند. فراوانی نسبت جاسم به دنبال اسامی نیروهای بعثی باعث شده بود تا رزمندگان ما، همه اسرایی را که عملیات و مواقع پیشروی می گرفتند، به همین نام بخوانند، که فی الواقع جسیم و هیکل مند هم بودند. تشبیه گلوله باران دشمن به عروسی در ده، از یک طرف کنایه از رغبت تمام دشمن به تجاوز بود که در حال وجد و از خود بیخودی بروز می داد. و از طرف دیگر تحقیر و ناچیز شمردن این پایکوبی و تنزل آن در محدودیت یک ده را به همراه داشت. ۳-عملیات دشمن: مگسهای فراوان و پشه های لجوجی که به هیچ قیمتی دست بردار نبودند؛ خصوصاً در مناطق جنوب و فصل گرما. هر کجا سرو کله شان پیدا می شد، بچه ها بشوخی می گفتند: نیروهای اطلاعات عملیات دشمن آمدند، مواظب باشید؛ که تشبیهی بود تحقیر آمیز و موجب تخفیف این مزاحمت و تحمل بیشتر و ضمناً انبساط خاطر برادران ۴-امانتی را رد کن برود: با دست بزن به پشت (یا) روی پای بغل دستی خودت. وقتی نیروی جدیدی به جمع برادران وارد می شد و طبعاً تا مدتها می خواست احساس غریبی کند، بچه ها برایش نقشه می کشیدند. به این ترتیب که صبر می کردند تا به بهانه ای مثل غذا خوردن یا جلسه قرآن و امثال آن دور هم جمع بشوند، آنوقت یکی از برادران شروع می‌کرد و با دست روی پا یا کمر کسی که کنارش نشسته بود می زد و می گفت: امانتی را رد کن برود. و او روی پای نفر بعد از خودش می زد و همین طور ادامه پیدا می کرد تابه نفر مورد نظر برسد؛ آنجا بود که با لبخندی او هم به مجموعه دوستان می پیوست. ۵-آمپر جبهه: چیزی که با آن اخلاص و اتصال با خدا را در جبهه اندازه گیری می کنند. وقتی توجه و توسل به ائمه علیهم به اوج خود – نقطه جوش و خروش – می رسید، می گفتند: آمپر جبهه به ۱۰۰ رسیده است. «آمپر چسبید به صد» هم می گفتند، خصوصاً بعد از زیارت عاشورا که در حال برگشتن به چادرهای اجتماعی خود بودند. ۶- آمپول معنویت: فرد بسیار مخلص و متقی. کسی که تزریق چند سی سی از اخلاص او کافی است تا به اصطلاح یک «مریض قلبی» را از مرگ حتمی نجات دهد. همه سعی می کنند با واسطه و بی واسطه از او برخوردار باشند، با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز کنار او بایستند، بسترشان را کنار او بیندازند و خلاصه مریض او باشند. ⊰•┈┈┈┈┈⊰•  منبع: کتاب فرهنگ جبهه سید مهدی فهیمی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 نقش مصر در جنگ ایران و عراق ۷ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ارزش صادرات تسلیحات مصر به عراق، یک رکورد به شمار می آید؛ زیرا، ارزش صادرات تسلیحات این کشور پس از پایان جنگ ایران و عراق به تدریج کاهش یافت. این کاهش علی رغم پیشرفت های نسبی مصر در صنایع دفاعی اش به دلیل ناتوانی در بازاریابی و از دست دادن بازار مطلوبش در عراق است. مصریان افزون بر منافع و ملاحظات مربوط به فروش تسلیحات به ملاحظات اقتصادی دیگری نیز در همکاری با عراق توجه داشته اند. این ملاحظات به طور مستقیم با یکی از منابع عمده درآمد مصر ارتباط دارد. به طور کلی، مصر پنج منبع درآمد دارد. این منابع عبارت اند از: فروش نفت، عوارض و حق ترانزیت ناشی از کانال سوئز، صنعت گردشگری، فروش پنبه و درآمدهای ناشی از خیل عظیم مصریانی که در خارج مشغول به کار هستند. از میان این پنج منبع درآمد، آخرین منبع در ملاحظات مربوط به همکاری با عراق مورد توجه بوده است؛ زیرا، در آستانه جنگ ایران و عراق تعداد در خور توجهی از مصریان در عراق مشغول به کار بودند. تعداد مصریان در عراق از حداقل چهارصد هزار نفر (که به وسیله برخی عراقی ها تخمین زده می شد) تا حداکثر دو میلیون نفر (که خود مصریان تخمین می زدند) اعلام شده است. وقوع جنگ ایران و عراق این فرصت را در اختیار دولت مصر قرار داد تا با نزدیک شدن به عراق، به ویژه از ۱۹۸۲ که این کشور به واسطه چند عملیات پیروزمند رزمندگان ایرانی شدید به همکاری کشورهایی مانند مصر نیازمند بود، محدودیت های وضع شده را برطرف کند و البته مصر به هدف خود رسید؛ زیرا در اگوست ۱۹۸۳، قرارداد اقتصادی با عراق امضا کرد که بر مبنای آن محدودیت های وضع شده برای انتقال سرمایه از عراق به مصر برطرف گردید. این توافق باعث شد تا انتقال سرمایه به مصر در سال ۱۹۸۳ نسبت به سال قبل تقریبا به دو برابر بالغ شود (از ۵۸۰ میلیون دلار به حدود ۱ میلیارد دلار). واقعیات فوق به خوبی نشان می دهد که برای حکومت مصر ملاحظات و منافع اقتصادی تا چه اندازه در تصمیم این کشور به حمایت از عراق در طول جنگ تحمیلی نقش داشته است و البته همین ملاحظات در جریان بحران کویت نیز در تصمیم مصر برای پیوستن به ائتلاف بین المللی تحت رهبری امریکا و انگلیس علیه عراق نقش مهمی ایفا کرد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂