🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص (۷۵)
🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
باید کاری می کردیم. این بار فیلم هفت دلاور را باید خودمان بازی می کردیم. توطئه کردیم که هفت نفری جیم بشویم، ولی صددرصد بی خبر، در سکوت کامل!
هفت نفر شدیم، نصرت نائینی، سعید یوسفی، قاسم هادی ئ، سعید صداقتی، محمد رحیمی، نقی قوی دست و خودم. حتی قرار گذاشتیم به عمو اکبر، جانشین علی آقا در رفیّع هم چیزی نگوییم. یکی دو نفر از جمله محمد خادم آمدند پیش ما اعتراض که ما باید خودمان را به عملیات برسانیم. یکی از بچه ها به او گفت: مگر می شود بدون اجازه رفت؟ این حرف ها چیست؟ ما وظیفه داریم اینجا بمانیم تا دستور برسد! با این همه موش و گربه بازی قرار گذاشتیم صبح زود بعد از نماز و دعا و خوابیدن بچه ها نقشه فرار بزرگ به سوی عملیات را عملی کنیم.
بر اثر بارندگی های شدید، کل منطقه و بخش زیادی از جاده زیر آب رفته بود. باید طبق نقشه تک به تک و با احتیاط با یک فاصله زمانی به سر جاده می رفتیم و در نقطه ای همدیگر را ملاقات می کردیم. نقشه اجرا شد. وقتی به هم رسیدیم. به جهت ریش سفیدی مرا مامور کردند تا بروم از ستاد ماشینی بگیرم. در ستاد فقط آقای رنگ آمیز، مسئول پرسنلی تیپ و برادر مصطفی گمار حضور داشتند. پس از سلام و احوال پرسی قیافه حق به جانبی به خودم گرفتم و به رنگ آمیز گفتم: راستش کاری پیش آمده و ما می خواهیم برویم سری به علی آقا بزنیم. اگر لطف کنی ماشینی در اختیار ما بگذاری ممنون می شویم!
سفت و صریح گفت: ماشین نداریم!
- پس چطوری برویم؟
- من نمی دانم. با ما هم کسی هماهنگ نکرده!
- هماهنگ کرده یا نکرده، الان وضعیت جوریه که ما هفت نفر باید خودمان را به آنها برسانیم و اینجا بمان هم نیستیم!
فکری کرد و گفت: من امروز در جُفیر جلسه ای دارم. تا سه راهی جُفیر در خدمتتان هستم. از آنجا به بعد هم خدا کریم است. یکی پیدا می شود که شما را برساند. بهتر از هیچی بود. پذیرفتم.
گفتم: شما کی می خواهی بروی؟
- اگر چند دقیقه حوصله کنید با هم می رویم.
تشکر کردم و خوشحال گفتم: من می روم پیش بچه ها، سر جاده منتظریم.
کامیون چند کیلومتر بعد می خواست وارد مقری شود. راننده ما را پیاده کرد و دوباره پای پیاده به راه افتادیم تا رسیدیم به سه راهی خرمشهر، جاده صاحب الزمان(ع) و اهواز. آنها نماز عصر را خواندند و من نماز ظهر و عصر را خواندم، اما باز از ماشین خبری نبود. برای مان سئوال شده بود که اینجا عملیات شده پس چرا تردّدی نیست؟! نکند عملیات جای دیگر است و باز ما بی خبریم؟! به زودی متوجه شدیم که اصل تردد ها از جاده اهواز به آبادان است. دو سه کیلومتری راه نرفته بودیم که فرشته نجات رسید. بچه ها برای او دست تکان دادند تا راننده ترمز زد. مثل برق و باد سه نفر رفتند در کابین کنار راننده و ما هم خیلی چابک پاها را روی لاستیک ها گذاشتیم و از دیوارهای فلزی کمپرسی کشیدیم بالا. اما بار کمپرسی پر از ماسه بود. چاره نبود، خودمان را با سینه و شکم چسباندیم به ماسه ها و پاها را گیر دادیم به لبه کناره کمپرسی. با سرعت گرفتن کامیون، باد می زد و دانه های تیز ماسه را می کوبید به صورت و چشم ها. چفیه ها را از گردن باز کردیم و بستیم دور صورتمان و کور شدیم! هیچ چیز را نمی دیدیم، ولی فک هایمان کار می کرد و حرف می زدیم. با هر تکانی هُرّی دلمان می ریخت که نکند الان پرت بشویم پایین.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
2.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سپاه مهدی
🔻حاج صادق آهنگران
🔻 اجرا: ۱۰ بهمن ۱۳۶۵
نمازجمعه دانشگاه تهران
شاعر: حبیبالله معلمی
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 سرداران سوله 0⃣4⃣
🔹 دکتر ایرج محجوب
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
آن روز دیگر امکان حرکت نبود. اولا ساعت جذر شروع شده بود، ثانیا امکان این که دوباره بخواهیم کامیون را بگوییم بیاید و اسبابها را بار بزنیم، وجود نداشت. ناهار مختصری خوردیم و همراه سروان ابراهیم خانی با جیپ عازم چویبده شدیم تا به ناخدا عباسی که بی صبرانه منتظر ما بود، علت تأخیر را خبر بدهیم.
ناخدا عباسی خیلی بی قرار بود. از این که پنج روز علاف و بی کار منتظر ما شده، سخت عصبانی بود. پس از شرح وقایع کمی آرام شد. گفت: «من هم با اجازه شما با وجودی که لنج را در بست گرفته بودید، یک مسافر دیگر به جمع شما اضافه کردم که ضرر و زیان چند روز تأخیر جبران شود. یکی از مهندسین شرکت نفت است.»
ما هم گفتیم به شرطی که جا به حد کافی برای اسباب اثاثیه ما باشد، مانعی ندارد. ناخدا گفت: «خاطرتان جمع باشد خن به حد کافی بزرگ است.»
گفتم: «ما فردا صبح زود شروع به اسباب کشی می کنیم و به او ملحق میشویم.»
گفت: «شما را به خدا قبل از این که جذر شروع شود، حداقل دو ساعت قبل از آن، اینجا باشید.»
شب به رئیس امور مسافرت زنگ زدم و گفتم فردا ساعت هفت صبح برای ما کامیون بفرستد. او هم که یکی از دوستان ما بود قول داد رأس ساعت هفت کامیون جلوی در خانه دکتر غانم باشد. صبح با یکی دو نفر از کارگران اتاق عمل به خانه ی دکتر غانم رفتیم. سروان ابراهیم خانی، محمد و چند نفر از پرسنل او برای کمک آمده بودند. به سرعت اثاثیه دکتر غانم را بار زده و سپس به منزلم رفتیم. مقداری اسباب اثاثیه را در کامیون جا دادیم. بقیه را داخل کامیونی که سروان ابراهیم خانی تدارک دیده بود، بار زدیم و عازم چویبده شدیم.
قرار بود سایر افراد هم خودشان توسط دوستان و شوهرانشان که در تهران بودند، کامیون دیگری را از اداره حمل و نقل گرفته به چویبده بیایند. فقط دو نفر از پزشکان مانده بودند که قرار بود مبلغی اضافه به راننده بدهیم، یک بار دیگر به آبادان برگردد و اثاثیه آنها را هم بیاورد.
بار زدن و رسیدن به چویبده حدود سه ساعت طول می کشید. همه کامیون ها ساعت ده به چویبده رسیدند. باربرها که در آن منطقه ولو بودند به کامیون های ما آویزان شدند. ناخدا عباسی که منتظر ما بود و خودش گروهی از دوستان و اقوامش را آماده کرده بود، جلو آمد. آنها را کنار زد و گفت: «ما خودمان باربر داریم.»
گفتم: «اول از همه وسایل من را خالی کنید، چون قرار است که کامیون برای آوردن اثاثیه دو دکتر دیگر برگردد.»
کامیون تخلیه شد و فورا حرکت کرد. حدود یک ساعت طول کشید تا بار سایر کامیون ها را نیز تخلیه کردند و به داخل لنج بردند. مهندسی هم که قرار بود با ما همسفر شود با یکی از کارگرانش که جوانی قوی هیکل و جسور بود، قبل از ما رسیده و اثاثیه خود را به داخل لنج برده بود. اتفاقا آقای مهندس با من آشنا در آمد. چند سال قبل دخترش با یک نقص مادرزادی به دنیا آمده بود. از حال فرزندش پرسیدم. گفت حالش خوب است و یک دختر بچه زیبای چهار ساله شده است. پس از این که همه کامیون ها تخلیه شد، ناخدا عباسی گفت: «پس دو نفر دیگر چه شدند؟»
همگی خود را به تجاهل زدیم. گفتم: «قرار بود همزمان با ما حرکت کنند. ما فکر کردیم زودتر رسیده اند و در بین راه هم آنها را ندیدیم.»
ساعت حدود یک بعدازظهر شد ولی خبری از آنها نبود. کم کم ما هم نگران میشدیم که مبادا به موقع نرسند و جذر شروع شود. آنها می بایست حدود ساعت یک و نیم یا دو می رسیدند. ساعت دو شد و باز هم خبری از دوستان نبود. ناخدا هم شدیدا نگران بود و از ما می پرسید: پس چرا نیامدند؟» باز ما اظهار بی اطلاعی کردیم. بالاخره بیست دقیقه بعد سر و كله کامیون پیدا شد. راننده گفت: «کامیون بین را خراب شد. تا از اداره کل حمل و نقل مکانیک بیاد و درست کنه، طول کشید.»
خلاصه کارگران با عجله اثاثیه دوستانمان را تخلیه و وارد لنج کردند. راننده از ما خداحافظی کرد و عازم آبادان شد. ناخدا هم گفت:
شانس آوردید، اگر نیم ساعت دیرتر می رسیدند، مجبور بودیم تا ده شب منتظر بمانیم. چون جذر در حال شروع شدن است.» بالاخره لنج حرکت کرد.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
پیگیر باشید
#سرداران_سوله
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مثل چمران بمیرید !
چمران شرف را بیمه کرد
🔻 ۳۱ خرداد سالگرد شهادت «عقل عاشق» دکتر مصطفی چمران ، عارف عاشق و مجاهد بزرگ جهان اسلام
روحش شاد و یادش گرامی
#کلیپ
#چمران
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 آغاز اسارت
«عراقی ها آمدند بالای سر ما . يكی از آن ها آمد جلو كه دستم را بگيرد ، دستم را كشيدم و گفتم تو نامحرمی . تا چند ساعت فكرم كار نمی كرد . فرار كه نمی توانستم بكنم ، بهترين اتفاق مرگ بود.
با هر صدای انفجاری خودم را بالا می كشيدم كه تركش به من بخورد . ديگر هيچ چيز برايم مهم نبود . دعا كردم بميرم . استغفار كردم، اشهدم را گفتم ، اما يادم افتاد چند روز پيش ، نماز امام زمان نذر كرده بودم . روی زانوهايم نشستم و نذرم را ادا كردم . بعد از نماز آرام تر شده بودم ؛ اما وقتی ياد نگاه های عراقی می افتادم ، بدنم می لرزيد ، اما خودم را سپردم دست خدا وبه او توكل كردم .»
از کتاب
"دوره درهای بسته"
فاطمه ناهیدی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 بازتاب عملیات فتح المبین
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔅 نگرانی درباره آثار ناشی از پیروزی های رو به گسترش ایران در منطقه، به ویژه در صورت سقوط رژیم صدام و تأثیرات فزاینده آن بر تهدید منافع آمریکا و غرب، مهم ترین مسئله ای بود که در رسانه ها به آن اشاره می شد و محور تلاش های دیپلماتیک کشورهای منطقه، آمریکا و غرب محسوب می گردید؛ لذا علاوه بر حمایت سیاسی - تبلیغاتی از رژیم صدام، تدابیری برای کمک به این کشور اتخاذ شد که از جمله آنها، اعزام نیرو از مصر و اردن برای یاری رساندن به صدام بود. به موازات این اقدامات، تلاش برای بازگرداندن مصر به جهان عرب و ايجاد تشکل عربی در حمایت از صدام به همراه آمادگی برای رویارویی با تحولات غیر منتظره در عراق و منطقه در دستور کار حامیان عراق قرار گرفت. ابوغزاله وزیر دفاع مصر از آمریکا درخواست کرد تا برای خنثی کردن نتایج احتمالی پیروزی های اخیر ایران در جبهه جنگ با عراق، اقدامات لازم را به عمل آورد. حبيب شطی دبیر کل سازمان کنفرانس اسلامی نیز گفت: «اوضاع خاورمیانه به مرحله بسیار جدی و خطرناکی رسیده است.»
پایان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂