eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت اول بنام الله پاسدار حرمت رنج‌ها و خون دلهای مهاجرین و مجاهدین فی سبیل الله. زمستان سال ۱۳۶۴ یه روز مسلم رحیمی که حدود دوسال توی تیپ ۷۲ با هم بودیم و دیدبان بسیار باهوش و خلاق و جسوری بود اومد و مرا به پالایشگاه برد و گفت میخوام دیدگاه پالایشگاه رو نشونت بدم، بهش گفتم قبلا دیدمش، گفت اونی که دیدی برای ردگم کنی بوده الان می‌برمت دیدگاه واقعی رو ببینی. تنها چیزی که باید یادت باشه اینه که با هیچ‌کسی در مورد این دیدگاه صحبت نکنی حتی فرمانده سپاه، حتی محسن رضایی!!! برام خیلی عجیب بود، این چه جور دیدگاهیه که هیچکسی خبری ازش نداره. وارد محوطه پالایشگاه شدیم و ماشین رو گوشه ای گذاشت و پیاده رفتیم. در کمال تعجب وارد یکی از بویلرها شدیم. این بویلرها را از بچگی میدیدم، ظاهرا محل تخلیه دود و بخارهای سمی هستن. ارتفاعشون حدود ۸۰ متر و بصورت استوانه با مقطع دایره ای شکل حدودا ۴ متری و از آجر با پوشش فلزی ساخته شدن. از یه دریچه بسیار کوچک وارد شدیم، محیط بسیار تاریکِ و چیزی دیده نمی‌شد. چند لحظه گذشت تا چشمام به تاریکی عادت کرد، عججججب!!، بوسیله لوله های متعدد، داربستی زده شده و با پله های عمودی میشه از داخل اون استوانه آجری صعود کرد. بالا رفتن خیلی سخت و نفس گیر بود ولی وقتی رسیدیم و پشت دوربین پریسکوپ نشستم فهمیدم اون شایعات واقعیت داره و این دیدگاه در نوع خودش بی‌نظیر و استثنائیه. با دوربینِ پریسکوپ که خیلی هم قوی نیست به راحتی می‌توان تا عمق خاک عراق رو دید زد. برای دیدن خط اول دشمن، اینقدر سرِ دوربین را خم کردم که تقریبا بشکل رکوع دراومد. خیلی جالبه، تمام مواضع عراقی‌ها در خط مقدم رو به وضوح تمام می‌دیدم، حتی سیمهای تلفن هم قابل شناسایی است. فاصله بویلر تا خط مقدم دشمن حدود ۵۰۰ متر است و این یعنی خطرِ همیشگی و بهمین دلیل این دیدگاه کاملا مخفی و محرمانه است. همون لحظه سلام و صلواتی به روح دیدبانان و شهدایی که این دکل را فراهم کرده بودن و در این چندساله با رازداری ازش محافظت کردن فرستادم. از روزی که با دیدگاه پالایشگاه آشنا شدم، هر روز ساعتهای متمادی بالای بویلر هستم. منطقه روبرو را کندوکاو می‌کنم و تردد عراقیها را نگاه می‌کنم، خیلی برام جالبه. مثل یه عقاب بالای سر دشمن هستم، بدون اینکه دیده بشم. دیدبانهای اینجا ورزیده و قدیمی هستن و کار کردن با دیدبانهای مجرب خیلی دلچسبه. غلام زرقانی، امیرواحدی، حبیب احمدزاده، مسلم رحیمی، محل استراحتمون هم خیلی خوبه، یه اتاق از یه سالن که ظاهرا متعلق به کارمندان اداری پالایشگاه بوده. خیلی تروتمیز و خوبه، از سنگر خیلی بهتره. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت دوم اواخر دیماه ۱۳۶۴ یواش یواش تحرکاتی اطراف و داخل آبادان به‌چشم می‌خوره، نیروهای زیادی وارد شهر شدن و اطراف شهر اردوگاه برپا کردن. تعداد فراوونی تانک و توپ وارد و خارج می‌شن. از قرارگاه خبر‌هایی می‌رسه، انگاری بهمین زودی در همین حوالی آبادان قراره عملیاتی انجام بشه. هوا خیلی سرد و تقریبا هر روز بارون میاد، در این آب و هوا کجا و چه جوری می‌شه عملیات انجام داد، معلوم نیست. دو سال پیش که عراق بوسیله رها کردن حجم زیادی از آب فرات و کانال پرورش ماهی، منطقه شلمچه تا جزائر مجنون رو زیر آب برد، عملا مانع هر نوع عملیات گسترده ای در جنوب شد و جبهه های جنوب به‌حالت پدافندی در اومدن. با این وجود کاملا معلومه که قراره یه عملیات بزرگ انجام بشه، هیجان را در تمام ارکان کشور می‌شه احساس کرد، خطبه های نماز جمعه، اخبار روزنامه ها و حتی لابلای صحبت‌های مردم عادی. بهمن ماه آغاز شد و جابجایی نیروها شدت گرفته، بنابر پیش بینی فرماندهان، احتمال استفاده دشمن از بمبهای شیمیایی حتمی است. بعد از شکسته شدن محاصره آبادان، خصوصا بعد از آزادسازی خرمشهر، تعداد زیادی از مردم وارد و ساکن آبادان شدن، حتی مغازه های زیادی هم باز شده و مایحتاج مردم را عرضه می‌کنن. هر چند فاصله آبادان با نیروهای دشمن کمتر از ۵۰۰ متره و دائما زیر آتش دشمن، ولی با وجود این خطرات مردم زندگی می‌کنن. فرماندهان ارتش و سپاه تصمیم گرفتن آبادان تخلیه بشه. سپاه آبادان مامور شد مردم رو از شهر بیرون کنه. تقریبا ظرف یک‌هفته مردم غیرنظامی تخلیه شدن فقط در چند مورد مثل ننه زاغی ((یه پیرزن مهربون که در منطقه احمدآباد بود و از اول جنگ تا روز آخر از آبادان بیرون نرفت و در یکی از همین روزها توی خونه محقرش فوت کرد)) اصرارهای سپاه به‌جایی نرسید. چند سالیه صدام حسین دهه فجر رو با موشک بارون کردن شهرهای ایران به تلخی می‌کشونه خصوصا دزفول رو. سال قبل با تعداد بسیار زیادی کاتیوشا و خمپاره و توپ و هواپیما، آبادان رو زیر و رو کرد. معمولا ۲۲ بهمن و همزمان با راهپیمایی مردم در شهرها، اوج موشک بارونهای صدام است حالا در همین ایام قراره عملیات انجام بشه!!!؟؟؟ •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت سوم هیجان عملیات به همه جا سرایت کرده، یوسف شمسایی و حبیب حسنی دانشگاه را رها کردن و اومدن حتی بچه هایی که جانباز هستن هم اومدن. محمد زهیری، از دیدبانهای خوب و باهوش و بسیار شاداب و سرزنده و اهل برنامه ریزی و جسارت که همین چندماه پیش در عملیات عاشورای ۲ در منطقه عمومی مهران حضور داشت، عملیات با شکست و عقب نشینی مواجه شد. محمدرضا بر اثر اصابت گلوله به پا مجروح میشه و میفته. بعلت شدت خونریزی بی‌هوش می‌شه. هوا که روشن شد، معلوم می‌شه که یه ذره ایی بدشانسی آورده، سنگر کمین عراقی‌ها دقیقا روبروی او و بالای تپه و درفاصله کمی با اوست. فقط یه تخته سنگ جلوی سینه و سرش رو پوشانده. تک تیراندازِ نامرد، ۳ تا گلوله به زانو و ساق پاش زد. وقتی خبر می‌رسه که عده ای از زخمی‌ها وسط معرکه افتادن، احمد نویدپور و حسین سرخیلی و چندتا از بچه ها یه نفربر زرهی خشایار برمیدارن و می‌زنند به خط. چندین نفر از شهدا و مجروحین را برگرداندن عقب و به‌همین دلیل اسم خودش رو گذاشت ناجی الزُخما!!! وقتی محمدرضا به بیمارستان مطهری شیراز رسید من و حبیب احمدزاده و عبدالرضا قطرانی هم بالای سرش بودیم، پزشکان می‌خواستن پاهاش رو قطع کنند. لکه های سیاه و بزرگی روی کف پا و ساق پا دیده می‌شد. خانواده اش التماس کردن و دکترها ۲۴ ساعت صبر کردن. محمدرضا به‌هوش اومد و توضیح داد که این لکه ها، تاولهایی است که بر اثر تماس با سنگهای داغ و سوختنِ پوست و گوشت ایجاد شده. احمد پاکدامن، از بچه های بسیار خوب زرهی، در عملیات والفجر مقدماتی در حالیکه دستش گلوله خورده بود به اسارت دشمن دراومد. در اردوگاه بعلت عدم رسیدگی، دستش رو قطع کردن. مجید صادقیان، دیدبان، او هم در عملیات والفجر مقدماتی در حالیکه ترکش به پاش خورده بود اسیر شد و پای خودش رو در اردوگاه از دست داد. مجید و احمد بعد از چند سال اسارت، همین چند ماه پیش از زندانهای اسارتگاه آزاد شدن و الان برای حضور در عملیات اومدن. مقر پالایشگاه خیلی شلوغ شده، سعید یازع هم اومده، حالا دیگه جمع مون خیلی جمع شده. قبضه های خمپاره انداز هم حسابی مشغولند. اسدالله جمشیدی دم به ساعت توی مقرها می‌گرده و اوضاع رو کنترل می‌کنه، تامین مهمات، تنظیف قبضه ها، بازسازی گودقبضه ووو. احمد امینی با حرص و جوش زائدالوصفی توی مقرها می‌گرده، بیشترین تاکیدش تهیه مهمات است، او که در چندین عملیات فرماندهی کرده بخوبی میدونه با شروع عملیات، دشمن اقدام به بمباران عقبه می‌کنه و در این‌صورت تهیه مهمات خیلی سخت می‌شه. چندتا دیدبان ارتشی هم وارد پالایشگاه شدن، ظاهرا برای هدایت توپخانه های ارتش اومدن. هر روز بحث در مورد عملیات و حدس زدن منطقه عملیاتی و آینده عملیاته. تحرکات نیروهای خودی خیلی درهم برهم است، عده ای به‌سمت شلمچه میرن عده ای بسمت اروندکنار، معلوم نیست عملیات در کدوم نقطه است. از قرارگاه آماده باش اعلام شد، معمولا وقتی آماده باش می‌دن به‌فاصله یه شب یا دوشب عملیات شروع می‌شه. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهارم شنبه ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۴ همراه با عده زیادی از بچه ها توی خونه ارواح جمع شدیم، امیر واحدی برامون دمپخت گوجه درست کرده، حسین جلی زاده، احمد نویدپور، غلام زرقانی، محمد زهیری، احمد علیپور، مسلم رحیمی، عبدالرضا قطرانی، مهران ملایی، یوسف شمسایی، حبیب احمدزاده، سعید یازع، حبیب حسنی، علیرضا علیپور، بهروز جانباز.... تقریبا یه گروهان هستیم، گاهی وقتها فرماندهانی مثل عباس سرخیلی، خسرو امینیان، احمد امینی، مکی یازع، میان دم خونه ارواح سراغ نیروهاشون رو می‌گیرن. محمد زهیری یه دفتر آورده و از بچه ها می‌خواد در این لحظات حساس، هر چی دلشون می‌خواد بنویسن و تاریخ بزنن و امضاء کنن، یه چیزی شبیه وصیتنامه، آخرین نوشته ها، آخرین درددلها. حبیب به شوخی میگه، هر کسی توی این دفتر چیزی بنویسه شهید می‌شه. پرویز چابهاری و علی و مهدی ملک آبادی هم با جیپ ۱۰۶ اومدن. مهدی و علی ملک آبادی بهمراه مادرشون از شروع جنگ از آبادان خارج نشدن. مادرشون جزو پرسنل بیمارستان شرکت نفت بود و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مهدی هم دو سه مرتبه مجروح شده، مقدار زیادی از روده هاش را برداشتن، قبضه چی بسیار ماهریه. با ۱۰۶ هم خیلی خوب کار می‌کنه. علی یه مدتی توی واحد ادوات تیپ ۷۲ باهامون بود. بسیار منظم و منضبط. بعد از صرف شام و چای و برگزاری شوخی‌های مرسوم، حلالیت طلبیدیم و خداحافظی کردیم و هر کسی به‌طرف محل ماموریتش رفت. عده ای جزو زرهی، عده ای ضدزره، عده ای ادواتی، ما هم که دیده بان، یه جورایی شام آخرمون شد. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت پنجم ۲۰ بهمن رسید و نیمه های شب عملیات شروع شد. در اولین دقایق آتشباریهای فوق العاده شدیدی در منطقه شلمچه شروع شد، انگاری نیروهای دشمن کاملا آماده دفاع هستن. آتشباری و فروریختن تعداد بی‌شماری منور در اون نقطه کاملا گویای اینه که عراقی‌ها تحرکات ما را کاملا رصد می‌کردن و آماده بودن، خدا به داد رزمندگان ما برسه. دقایقی از درگیریهای شلمچه نگذشت که سروصدای درگیریهایی در سمت چپ آبادان بگوش رسید و خیلی سریع شدت گرفت. هر چقدر درگیریهای این نقطه شدت می.گیره، درگیریهای شلمچه کمتر می‌شه. منطقه ی عملیاتی تقریبا ۵۰ کیلومتر با ما فاصله داره، در آخرین نقطه جزیره آبادان و محل تلاقی اروندرود و بهمنشیر با خلیج فارس. در این نقطه، عراق یه شهری داره به اسم فاو، بزرگ نیست، یه شهر کوچک که اسکله های بسیار بزرگ نفتی باعث شهرتش شده. تمام درگیریها در همین منطقه متمرکز است و شلمچه و اطراف آبادان سروصدای زیادی نیست. شدت آتش در منطقه فاو نشون میده نقطه اصلی عملیات همین‌جاست. صبح شد و سر سفره صبحانه، رادیو مارش پیروزی میزنه و اعلام می‌کنه رزمندگان اسلام طی عملیاتی بنام «والفجر ۸» شهر فاو عراق را تصرف کردند، باور کردنی نیست. چه جوری از اروند عبور کردن، چه جوری از باتلاق و نیزار عبور کردن، برای ما که بچه همین منطقه هستیم و شدت آب اروند و باتلاقی که در ساحل وجود داره را بخوبی می‌شناسیم. باورش خیلی سخته. فقط معجزه و امداد غیبی و صدالبته همت رزمندگان دلیرِ ما می‌تونه بر این موانع چیره بشه، همگی خوشحالیم. بعد از مدتها یه پیروزی درخشان نصیب ما شده. از امروز ماموریت ما شروع می‌شه، دیدگاه پالایشگاه آبادان به نسبتِ منطقه نبرد تقریبا سرگردنه محسوب می‌شه. تنها راه لجستیک عراقی‌ها برای فاو از جلوی چشم ما می‌گذره، وضعیت ما جوریه که در عین این‌که مستقیما در عملیات درگیر و مورد تهدید نیستیم، کاملا بر نیروهای دشمن تاثیر گذاریم و می‌تونیم با قطع کردن جاده های تدارکاتی دشمن، بزرگترین خدمت را به رزمندگان درگیر در فاو انجام بدیم و این خیلی شیرین و لذت بخش است. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت ششم بچه ها ساعت شیفت دیدبانها را مشخص کردن، دونفر دو نفر روزی ۶ ساعت، برای تمام ساعت‌های شبانه روز دیدبان داریم چند نفر هم اضافه. چند تا از بچه ها رفتن منطقه عملیاتی فاو را ببینند. بعلت احتیاج به نیرو و مهیا بودن منطقه عملیاتی، برای هنرنمایی و شیطنت های معمول رزمندگان آبادانی و همچنین حضور یگانهای ضدزره و زرهی با فرماندهان کارکشته ای مثل هدایت رحمانیان، سید حسین موسوی، خسرو امینیان و فرهاد آغاجری وووو تعدادیشون همونجا موندن و شجاعانه وارد عملیات شدن، چند نفر هم برگشتن. اونهایی که برگشتن تعریف‌های فوق العاده ای می‌کنن، از عظمت عملیات و پهناوری اروند در اون نقطه و درهم کوبیده شدن مواضع عراقی‌ها و تصرف معجزه آسای فاو، تعریف‌هایی می‌کنن که باور کردنی نیست. شاید سالها و دهه ها بگذره و کسی نتونه این حماسه عظیم و معجزه آسا رو بدرستی شرح بده. توی این غوغاها، فرهود شهدادیان هم سروکله اش پیدا شده و می‌خواد توی عملیات حضور داشته باشه. دو سال خدمتش رو توی تیپ زرهی ۷۲ محرم گذرونده و از نیروهای خیلی زبل زرهی است. از اوائل سال ۶۲ با هم آشنا شدیم توی یکی از مقرهای بسیج آبادان، مقر کلیسا. وقتی خودش را معرفی کرد، حسن اسماعیلی یه جلسه ی فوری با حضور عبدالله ملحانی و سعید یازع و عبدالله احمدی و من برقرار کرد و با رای اکثریت آرا اسم فرهود را به مجتبی تغییر دادیم، قبول نمی‌کرد، کتکش زدیم، تسلیم شد. اینقدر اسم مجتبی تکرار شد که خانواده اش هم باور کردن اسمش مجتبی است. تازه ازدواج کرده و تو راهی داره، حدود یکسالی هست که از جبهه رفته و توی تهران مشغول بکار شده، پدرش یه کارگاه کوچولوی تولیدی کفش چرمی داره. خیلی تلاش کردیم منصرفش کنیم قبول نکرد و بچه های زرهی را پیدا کرد و راهی فاو شد. بچه ها هر روز به منطقه سرکشی می‌کنن و با اخبار مسرت بخشی برمیگردن. اینجوری که محمد زهیری تعریف میکنه، اینقدر هواپیمای ساقط شده در منطقه ریخته که قابل شمارش نیستن. تعدادی از بچه های زرهی گردان مقداد(باقیمانده تیپ زرهی 72 محرم) که حالا تحت امر لشکر نجف اشرف هستن یه هنرنمایی دیگه ایی از رزمندگان آبادانی را به ثبت رسوندن. چون هنوز پل سنگین و قابل اعتمادی برای فاو نصب نشده، بچه های ما بدون تانک وارد فاو شدن و تانکهای بجا مانده عراقی را سوار شدن و از همونها برعلیه عراقی‌ها استفاده می‌کنن. نکته جالبتر اینکه، اکثر تانکها جدید هستن و تفاوتهای زیادی با تانکهای قبلی دارن ولی بچه های جسور و خلاق ما با وجود این تفاوتها توانستن از تانکها بهره برداری خوبی بکنند. عده ای دیگه هم توی لشکر ۲۵ کربلا مشغول تصرف و دفاع از فاو توانایی‌های خودشون رو بروز می‌دن. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت هفتم به‌سرعت خودم را رسوندم بالای سرش، حسین جلی زاده است، صورتش کبود شده و آب از دهانش راه افتاده، شیمیایی شده و حالش وخیمه. چرا به‌جای مراجعه به اورژانس و بهداری، اومده این‌جا؟ تکونش دادم تا بهوش اومد. خیلی حالش خرابه، بردمش توی خونه، یه دوش گرفت و لباسهاش رو عوض کرد. هر چی اصرار می‌کنم ببرمش بهداری قبول نمی‌کنه. رفتم بهداری سپاه و به محمدفرخی که مسئول بهداری است قضیه را گفتم، می‌گه عامل اعصاب استنشاق کرده باید شیر بخوره، یه مقداری دارو هم بهم داد. رفتم مدرسه رازی مقر تدارکات سپاه، بابام اینجاست و کمک کرد یه مقداری شیر و غذا برام تهیه کرد بردم خونه. بچه های تدارکات سپاه آبادان یه ایستگاه صلواتی توی فاو برپاکردن و شربت آبلیمو و چای و نون و پنیر به رزمنده ها میدن. حسین خوابیده، بعد از اینکه شیر و دارو را خورد و یکمی سرحال اومد با صدای خفیفی اخبار تلخی داد، احمد علیپور شهید شده ترکشِ گلوله تانک به قلبش اصابت کرده و شهید شده. صحبت کردن براش خیلی سخته، شیمیایی بدجوری روی تارهای صوتی و حنجره اش اثر کرده، اخبار عملیات را بصورت خلاصه گرفتم. فهمیدم اوضاع در منطقه خیلی به نفع ماست. عراقی‌ها فقط از ۳ نقطه بسیار محدود می‌تونند پاتک کنند و به‌همین دلیل دفاع در مقابل پاتکهاشون خیلی سخت نیست. البته آتش خیلی سنگینی می‌ریزن و حملات هواپیماهاشون هم قطع نمی‌شه به اضافه استفاده بسیار گسترده و پرحجم از مواد شیمیایی. چون شهر به‌شدت زیر آتشه، موندن توی خونه خیلی خطرناکه، حسین رو بردم مقر خمپاره انداز بوارده، خودم هم برگشتم پالایشگاه. روز چهارم یا پنجم عملیات، نوبت دیدبانی من و امیر واحدی اولین شیفت صبح است، امیر مثل همیشه مشتاقِ شکار دشمن. صبحانه و فلاکس چای را با خودمون بردیم بالای بویلر، آفتاب تازه در حال طلوع کردن است و بهترین شرائط برای دیدزدنِ مسافات دور. داشتم لقمه نون و پنیر می‌پیچدم، امیر با تعجب فراوان بهم گفت بیا ببین اینها چی هستن؟ رفتم پشت دوربین، توی عمق خاک عراق، جاده سوم فاو بصره، یه چیزهایی دارن حرکت می‌کنن. فاصله خیلی زیاد است حدود ۳۰ کیلومتر و این دوربین توانایی زیادی نداره، خیلی دقت کردم، بنظرم اومد که تعداد خیلی زیادی کمرشکن دارن تانک هاشون رو به‌سمت فاو می‌برند، •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت هشتم خیلی دقت کردم، بنظرم اومد که تعداد خیلی زیادی کمرشکن دارن تانک هاشون رو به‌سمت فاو می‌برند. امیر هم نظرش اینه که اینها کمرشکن‌های حامل تانک هستن ولی اینقدر تعدادشون زیاده که باور کردنی نیست، یکمی باهمدیگه مشورت کردیم، می‌ترسیم اشتباه کرده باشیم. با تلفن قورباغه ای به بچه های پائین خبر دادیم تا به قرارگاه بیسیم بزنند و گزارش بدن، اگر این‌همه تانک به فاو حمله کنند جهنمی بپا می‌شه و ممکنه تلفات خیلی سنگینی به ما وارد کنند. قرارگاه بعد از اینکه گزارش ما رو شنید با تعجب پرسید مطمئنید؟ بهشون اطمینان دادیم، حدود یکساعت گذشته و هیچ خبری از قرارگاه نشد، ما توپخانه ای نداریم که بتونه اونجا رو بزنه، منتظریم ببینیم قرارگاه چه پیشنهادی برای انهدام این ستون میده. حوصله مون از بلاتکلیفی سررفت، ستون تانکها به‌سمت فاو سرازیر هستن و ما هم نشستیم و هیچ کاری از دست مون برنمیاد و این وضعیت خیلی اذیت مون میکنه. مجددا با قرارگاه تماس گرفتیم و توضیح خواستیم، قرارگاه اعلام کرد منتظر تائید گزارش شما بودیم، گزارش شما از طرف دکل‌های شلمچه و پاسگاه زید تایید شده، چند دقیقه دیگه منتظر هواپیما باشید!!! دقایقی نگذشت و صدای غرش هواپیماها بگوش رسید، صدای بسیار وحشتناکی از فاصله نزدیک شنیدم چنان هیجان زده شدم که سرم را از بویلر بیرون کردم. صحنه بسیار عجیب و خطرناکی دیدم، یکی از هواپیماها بصورت یکطرفه از لای بویلرها عبور کرد، اینقدر پایین پرواز میکنه که کاسکت خلبان را بخوبی دیدم. عراقی‌ها چندتا سایت راداری و موشک ضدهوایی روبروی آبادان دارند و خلبانها برای فرار از امواج رادار مجبورند در ارتفاع خیلی پائین پرواز کنند. امیر واحدی پشت دوربین هورا می‌کشه، هولش دادم و رفتم پشت دوربین، دوتا بمب افکن ایرانی چه غوغایی کردن، یکی از سر ستون می‌زنه یکی از آخر ستون، ستون تانک‌ها غرق در انفجارهای پی درپی و آتش دود شدن. خلبانها بعد از تمام شدن بمب ها و موشکهاشون با شلیک توپ، آخرین بقایای ستون زرهی عراق را نابود کردن و بسلامت برگشتن. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت نهم شیفت بعدازظهر، یوسف چ و حبیب احمدزاده هستن. حدود ساعت ۱۶ تلفن قارقاری زنگ خورد، یوسف در مورد ستون زرهی که صبح منهدم شده سئوال میکنه. میگه اون ستون از بین نرفته!!! بهش اطمینان دادم که هواپیماها همه را نابود کردن، اگر مطمئنی پس اینها چی هستن که دارن حرکت میکنن؟ یعنی باور کنیم که دوباره یه ستون زرهی در حال حرکته!!!؟؟؟ ؛ مگه میشه، وولک میدونی تامین و تهیه اینهمه تانک یعنی چی؟ حتی اگر فرض کنیم این تانکها توی بصره هم بوده باشند نمیتونند با این سرعت بارگیری و حرکت کنند. ولی یوسف و حبیب اصرار دارن این ستون زرهی جدیده و واقعا داره حرکت میکنه. با قرارگاه تماس گرفته شد، قرارگاه هم باور نمیکنه، بعد از چند دقیقه قرارگاه تماس گرفت و ضمن تایید گزارش دیدبانهای ما، اطلاع داد که مثل صبح دوفروند هواپیما فرستاده شده. من به عشق دیدن انهدام تانکها، رفتم دیدگاه کت کراکر، لحظاتی بعد هواپیماها رسیدن و بمباران تانکها انجام شد. بعد از اتمام ماموریت یکی از هواپیماها بدلیل نامعلومی ارتفاعش را زیاد کرد و فورا مورد اصابت یه موشک قرار گرفت و پشت شهر آبادان سقوط کرد. خلبان هم موقع فرود دچار شکستگی پا شد و در بیمارستان طالقانی بستری. چندتا از بچه ها به عیادتش رفتن، میگفت تانکها و تریلرهایی که صبح بمباران شده بودن کنار جاده افتاده بودن. صبح زود احمد امینی فرمانده ادوات آبادان اومد مقرمون، خیلی شاد و شنگوله. برامون صبحانه نون گرم و آش سبزی آورده. سفره انداختیم و در حال صرف صبحانه، از طرف قرارگاه و فرماندهان عملیات از دیدبانهای آبادان بابت انهدام ۲ ستون زرهی دیروز تشکر کرد. میگه بعد از گزارش خلبانها در مورد تعداد تانکها، فرماندهان به ارزش دیدگاه آبادان اطمینان بیشتری پیدا کردن. پاتکهای عراق تمامی نداره، خدا میدونه چند میلیون گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا روی مواضع ما در شهر فاو ریخته شده، خدا میدونه چند هزار بمب شیمیایی و منفجره ریخته شده. صحنه نبرد جوریه که انگاری صدام عمدا میخواد تمام ارتش عراق را نابود کنه، نبرد فاو تبدیل شده به انهدام ماشین جنگی صدام، اینجوری که بچه ها آمار میدن، تعداد بی‌شماری تانک و نفربر منهدم شده شاید به استعداد ۲ لشکر فقط در صحنه نبرد منهدم شده و تعداد زیادی هم به غنیمت گرفته شده، یا صدام دیوانه شده یا واقعا شهر فاو ارزش استراتژیک خاصی داره که حاضره اینهمه تلفات بده. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت دهم این صحنه ها (بمباران ستون زرهی) چقدر شبیه روزهای اول جنگ است، روزهایی که ارتش صدام به خرمشهر یورش آورد و ما با چنگ و دندان دفاع می‌کردیم، صدام مهاجم بود و ما مدافع، صدام با چندین لشکر ورزیده و مجهز اومده بود، ما دوسه هزار نفر مردم عادی و چند ده نفر نظامی با چندتا تفنگ قراضه، اما امروز، ما همچنان برای دفاع از کشورمون مجبوریم فاو را تصرف کنیم، هر چند تعدادمون به نسبت روزهای اول جنگ زیاده ولی همچنان در مقیاسه با ارتش صدام، قابل قیاس نیستیم. تمام دنیا پشت سر او، پشت سر ما فقط خدا . ما با دست خالی ۴۵ روز توی خرمشهر مقاومت کردیم، صدام با هزاران تانک و توپ و هواپیما و بمب شیمیایی در اطراف فاو مقاومت میکنه. بنظرم بیشتر از همه، مردم آبادان و خرمشهر از تصرف فاو خوشحال هستن یه جورایی انتقام اشغال و محاصره خرمشهر و آبادان را گرفتیم. حالا صدام باید تلخیه از دست دادن یه شهرش را بچشه هر چند شهر فاو در مقابل خرمشهر و آبادان مثل یه دهات است. این خوشحالی را میشه از فعالیت خیلی زیاد تبلیغات سپاه آبادان در فاو احساس کرد. حاج منصور عطشانی و مالک حدپور با گروه تبلیغات سپاه آبادان تمام درودیوارهای شهر فاو را غرق در شعار کردن و همه جا پرچم ایران و یاحسین برافراشتن. با دوربین فیلمبرداری شون هم به اندازه چندتا خبرنگار جنگی فیلم و مصاحبه ضبط کردن. توی این بلبشو بازار، حبیب و غلام بدنبال مهماتهای غنیمتی برای ادوات آبادان هستن، هر روز چندنفری میرن فاو و مهماتهای خمپاره غنیمتی بار میزنن میارن آبادان. حمید احمدزاده با یه جیپ نو و تفنگ ۱۰۶ اومد، این بچه از ۱۰۶ جدا بشو نیست. بنظرم روزی که بدنیا اومده باباش نافش را به یه ۱۰۶ وصل کرده. از رشادت بچه های مشهدی و درگیریهای شدید با تانکها گزارش میده. تا جایی که یادم میاد دهها مرتبه رفته وسط نیروهای دشمن و بطرز معجزه آسایی بیرون اومده، بهش لقب عقرب سیاه دادن. توی فاو هم معرکه ایی بپا کرده و دل بچه های لشکر مشهد را با انهدام تانکهای دشمن شاد کرده. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت دهم خیلی وقته حمام نکردم و احتیاج مبرم به آب گرم دارم. در چند روز گذشته خیلی تلاش و تقلا کردم و حسابی عرق ریختم، اینجا آب گرم نداریم، باید برم خونه ارواح. شهر مداوما زیر گلوله بارون توپخانه و کاتیوشاهای عراقی است، گاه و بیگاه هواپیماهاشون هم بمباران می‌کنن، چاره ای نیست، توی مقر پالایشگاه آب گرم نداریم و اگر بخوام با آب سرد حمام کنم حتما سرما میخورم. دلمو زدم به دریا و موتورسیکلت را برداشتم و رفتم خونه. آبگرمکن گازی داریم، یه کپسول گاز هم داریم. کپسول را وصل کردم و دوش گرفتم. اوضاع بد نیست، یه چای هم دم کردم و نشستم کنار علاءالدین و تنهایی دوتا چای خوردم و حسابی حالم جا اومد. سوار موتور شدم برگردم مقر، یهویی گلوله بارون شروع شد. سرعتم را زیاد کردم ولی انگاری توپخانه عراق همین خیابون رو نشون کرده، لحظه به لحظه گلوله ها فرود میان، بعضیاشون به خونه های اطراف اصابت می‌کنه و آجرپاره و نخاله رو می‌ریزه تو خیابون. برای فرار از آتش توپخانه پیچیدم تو یه خیابون دیگه، عجیبه، گلوله ها هم اومدن دنبالم. هر چی تندتر میرم اونها نزدیکتر می‌شن. دوباره پیچیدم توی یه کوچه دیگه و گاز دادم. یه گلوله به فاصله ۵۰-۶۰ متری پشت سرم منفجر شد، گاز دادم، ای وای، کوچه بر اثر انهدام چند خونه و ریزش آوار کف خیابون بسته شده. یه گلوله به ساختمون روبرو اصابت کرد، نمی‌دونم جناب عزراییل داره باهام قایم باشک بازی می‌کنه یا دیدبان عراقی داره دوئل می‌کنه. خیلی سریع سروته کردم و برگشتم، خونه کناریم منهدم شد، خوابیدم روی موتورسیکلت و گازش را گرفتم. هر چقدر گاز میخورد گاز دادم. هی خودم را لعنت می‌کردم، اگر توی این کوچه پس‌کوچه ها ترکش بخورم هیچ‌کسی به دادم نمی‌رسه و کشته می‌شم، کشته راه حموم. خودم رو رسوندم به مقر تدارکات سپاه پیش بابام. خیلی هیجانزده شدم، بابام یه لیوان شربت آبلیمو بهم داد حالم جا اومد. لندکروزهای تدارکات برای رفتن به فاو و ایستگاه صلواتی آماده شدن. این دومین باریه که توپخانه عراق اینجوری تعقیبم می‌کنه، دفعه قبل توی خط پاسگاه زید چند دقیقه درب جهنم به روم بازشد. خدا می‌دونه چندین گلوله توپ روی سرم بارید، اتفاقا اون روز هم با موتورسیکلت بودم. برگشتم پالایشگاه، سعید یازع هم هوس حمام آبگرم کرد. غروب رفتیم خونه ارواح، خیابونهای اطراف پر شده از آجرپاره و نخاله. با سعید شروع کردیم قطعات بزرگ نخاله ها رو از خیابون اصلی میدان طیب که محل تردد ماشین‌ها بود تخلیه کردیم. یه کامیون مهمات رسید، راننده با لهجه اصفهانی آدرس جاده خسروآباد رو می‌خواست، شب بود و با چراغ خاموش توی خیابونها گم شده بود. سوار موتور شدیم بردیمش سر جاده، اونجا که رسیدیم بهمون گفت چندتا کامیون دیگه هم کنار پل ایستگاه ۷ ایستادن و می‌ترسن وارد شهر بشن، می‌ترسن گم بشن یا مورد اصابت گلوله دشمن قرار بگیرن. تصمیم گرفتیم بریم دنبالشون، سعید می‌گفت رزمنده ها الان منتظر این مهماتها هستن اگر بهشون نرسه خیلی اذیت می‌شن. رفتیم و پیداشون کردیم، می‌گفتن شایع شده عراقیها توی آبادان هستن، اینها هم بهمین دلیل ترسیده بودن وارد شهر بشن. به ستون شدن و پشت سر ما راه افتادن و رسوندیمشون سر جاده خسروآباد، خیلی تشکر کردن. چند روز این کار را تکرار کردیم. از سپاه آبادان خبر دادن احمد کاظمی فرمانده لشکر نجف اشرف اومده سپاه آبادان و تشکر کرده. هیچ‌کسی نمی‌دونست چه کسانی کامیونها را راهنمایی کرده. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت یازدهم ارتش عراق برای کاستن از توان رزمندگان در منطقه عملیاتی فاو، حجم آتش روی آبادان را بیشتر کرده. ما هم مجبور شدیم به سنگر بتونی‌ایی که قبلا ساخته شده بود نقل مکان کنیم. حجم بمبارانهای شیمیایی اینقدر زیاد شده که همه مون مصدوم هستیم. رنگ پوست همگی تیره شده و گاهی نفسها به شماره میفته. سپاه بصورت روزانه بهمون شیر میده ولی فکر نمی‌کنم با یه لیوان شیر تغییر زیادی پیدا بشه. روزی چند نوبت شهر را بوسیله هواپیما بمباران می‌کنه چند بار هم سعی کردن پل های ایستگاه ۷ و ۱۲ رو منهدم کنن. توی یکی از بمبارانها، یه بمب بسیار پرقدرت توی پالایشگاه فرود اومد. قدرت انفجار اینقدر زیاد بود انگاری زلزله اومده. رفتیم بالای چاله انفجار، خیلی بزرگه واقعا وحشتناکه احتمالا یه بمب جدید بهش دادن. چند روز بعد عکسهای هوایی منطقه رو توی قرارگاه آوردن، چاله انفجار توی عکس هوایی بخوبی دیده میشه. بمب شیمیایی کم بود، حالا بمبهای سنگین هم بهش دادن. همه دنیا تلاش میکنن مانع پیروزی ما بشوند، ان شالله نمی‌تونند. نزدیک به ۱۰ روز از تصرف فاو گذشته ولی شدت درگیریها و پاتکهای بیهوده عراق کم نمیشه. حتی یه سرباز ساده هم می‌تونه بفهمه بازپس گیری فاو با این روش غیرممکنه ولی صدام حاضر به قبول شکست نیست و دائما فشار میاره. معلومه ارزش فاو خیلی زیاده، اینجوری که نقشه نشون میده تنها نقطه ای که عراق میتونه به خلیج فارس دسترسی داشته باشه همین‌جاست و اگر ما مقاومت کنیم نیروی دریایی زپرتی صدام کلا از صحنه محو میشه. مهران نیرو و احمد نویدپور و علی ملک آبادی، با جیپ ۱۰۶ اومدن. اینها رفتن با گردان ضدزره معصومین که فرمانده اش خسروامینیانه. تعداد زیادی از بچه های آبادان توی این گردان هستن عده ای دیگه هم با گردان ضدزره جوادالائمه که فرمانده اش سید حسین موسوی است، هستن. بعد از انحلال تیپ زرهی ۷۲ محرم هر کدوم از فرماندهان تیپ، یه گردان مستقل تشکیل دادن. دو سه تا گردان زرهی، دوسه تا هم ضدزره. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂