eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شما در خصوص مطالب کلی کانال پیامها، پیشنهادات و ابهامات ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ احمدی: سلام وخسته نباشید فکر کنم هیچ کانالی برای من به اندازه کانال خاطرات جبهه دراولویت مطالعه نیست هرشب وروز منتظرم که قسمتهای بعدی خاطرات درکانال گذاشته شود خدایی لذت میبرم واحساس دروان دفاع مقدس ولحظات سخت عملیات مجدد برایم زنده میشوند. بسیار سپاسگزاریم🙏🙏 اما یک خانمی انتقادی درخصوص ترتیب وحجم مطالب نوشته بودند که نظرات ایشان کاملا" صحیح وبجا میباشد. یک خاطره که طولانی هم هست بایدپیوسته ارائه گردد وقتی بخشی ازیک خاطره میخوانیم و۲۴ساعت بعد دنباله آن میرسد یادمان میرود کجا بودوچی شد؟!! چون تعداد خاطرات درکانال زیاد است لذا پیشنهاد میگردد تعداد را کاهش وقسمت های ارسالی را افزایش دهید که خاطره درمدت کوتاه تری به پایان برسد وذهن خواننده یک جمعبندی کلی ونتیجه گیری ازآن داشته باشد. بااحترام .احمدی جانباز.رزمنده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: با سلام و تشکر از نظرتون معمولا از دو خاطره دنباله دار در کانال استفاده می کنیم، یکی کتاب اصلی که شبانه و بعد از ساعت ۲۱ ارسال می شه و دیگری خاطرات کوتاه تری هستند که یا مربوط به آزادگان، یا اسرای عراقی و یا خاطرات خانوادگی شهدا هستند که متفاوت با ارسال اصلی می باشند. ان شاءالله تلاش خواهیم کرد مطالب همزمان، متفاوت با هم باشند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 بی آرام / ۸ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت زهرا امینی بقلم، فاطمه بهبودی •••━🌼🍃━━━━━━━━•••━ دکتر از معاینه فاطمه دست کشید و گفت: «بچه تون معلول جسمی و ذهنیه؛ یا به خاطر همینا که گفتید یا به خاطر ازدواج فامیلی» غم عالم به دلم افتاد. با امید رفته بودیم تهران که دخترمان مداوا شود. اما آب پاکی را روی دستمان ریختند. اسماعیل زود به خودش مسلط شد و گفت: «خب، حالا از کجا بفهمیم از کدومه؟ اگه بر اثر ازدواج فامیلی باشه دیگه نباید بچه دار بشیم؟» دکتر گفت: «اگه بچه بعدی تون هم همین طوری بشه به خاطر ازدواج فامیلیه؛ اگه نه به خاطر عوارض جنگه.» از ناراحتی روی پا بند نبودم. دلم می‌خواست زودتر بیرون برویم و دخترم را بغل بگیرم و یک دل سیر گریه کنم. دکتر نگاهی به من انداخت و گفت: «حال شما از دخترت بدتره، یه آزمایش می‌نویسم. جوابش رو بیار ببینم.». گفتم به خاطر مجروح‌هایی که در هلی کوپتر دیده ام حالم خوب نیست. کمی بگذرد بهتر می‌شوم. دکتر قانع نشد. نسخه آزمایش را به دست اسماعیل داد و گفت: «زودتر برید انجام بدید.» اسماعیل عصا زیر بغل و فاطمه در آغوش هوای من را هم داشت که گیج می‌خوردم و هر لحظه ممکن بود روی زمین پخش شوم. یک سرنگ خون از من گرفتند و گفتند دو ساعت دیگر بیا برای گرفتن جواب. به اسماعیل گفتم: «بیا زودتر بریم. طوری‌م نیست.» گفت: "حالا که آزمایش رو دادی، صبر کن جوابش رو بگیریم. بعد می‌ریم." حوصله نداشتم. به فاطمه نگاه می‌کردم و دلم می‌سوخت. یادم می افتاد دکتر گفته بود اگر زودتر درمانش را شروع می‌کردیم و عمل جراحی می‌شد خوب می‌شد. جگرم کباب می‌شد. من که تا آن روز معلول ذهنی و جسمی در خانواده و اطرافیان ندیده بودم. اصلاً نمی دانستم چه عملی می شد روی بچه انجام دهند. اصلاً مگر معلول ذهنی خوب می شود! دکتر جواب این سؤالم را نداد. فقط گفت: «اون قدر دیر شده که کار از کار گذشته.» خانمی که جواب آزمایش را به من داد لبخندی زد و گفت: «مبارکه!» به خودم آمدم و گفتم: «چی؟» گفت: «به سلامتی باردارید!» انگار بیمارستان روی سرم خراب شد کشان کشان خودم را به در رساندم. روی دست های اسماعیل وارفتم و به زمین افتادم. بیچاره اسماعیل مانده بود چه شده است. نه می‌توانستم حرف بزنم، نه می‌توانستم گریه کنم. اسماعیل در گوشم می‌گفت: «مگه دنیا به آخر رسیده! حالا مگه چی شده که خودت رو باخته ی؟ خدا دوستمون داشته.» اما این حرف ها برای من معنا نداشت. نگاهم به کف پوش بیمارستان خیره مانده بود و مدام صدای اسماعیل در سرم می‌چرخید که سعی داشت آرامم کنند. اسم آشناها را می آورد که کلی پول خرج کرده اند تا خدا یک بچه به آنها بدهد و می‌گفت باید خدا را شکر کنیم که بدون منت این نعمت را به ما داده است. عصا را زیر بغل چپ و فاطمه را در دست راست گرفته بود و این طرف و آن طرف می‌رفت. نمی فهمیدم دنبال چه می‌گردد. اما همین که او را با این وضعیت می‌دیدم دلم کباب بود. لیوان را که به لب‌های خشکم چسباند دلم می‌خواست خودم را در آغوشش بیندازم و بزنم زیر گریه. اما سرم را پایین انداختم و پیش خودم گفتم این چه بلایی است با این وضعیت فاطمه. چرا حامله شدم، بیچاره اسماعیل، با هر بدبختی بود من را به در بیمارستان رساند. یک ماشین در بست کرایه کردیم و رفتیم فرودگاه. باز هم لحظه آخر به هلی کوپتر رسیدیم. توی تپ تپ صدای هلیکوپتر فکر می‌کردم قسمت را ببین! کوبیدیم تا تهران آمدیم و فهمیدیم من باردارم و داریم بر می‌گردیم. شبانه روز کارم شده بود گریه. با مشت توی شکمم می‌کوبیدم و می‌گفتم: «خدایا اگه فاطمه به خاطر ازدواج فامیلی معلول شده باشه حالا با یه معلول دیگه چی کار کنم.» اسماعیل می‌گفت: «بد به دلت راه نده مگه دکتر نگفت ممکنه از عوارض جنگ باشه، اما گوش من بدهکار نبود. می‌گفتم: «به خاطر ازدواج فامیلیه.» چهار ماهه بودم وقتی حاج خانم و حاجی آقا از مکه برگشتند. ده روزی از برگشتشان گذشته بود که اسماعیل به آنها گفت فاطمه عقب مانده ذهنی است و نمی شود برایش کاری کرد. حاج خانم هنوز از فکر فاطمه بیرون نیامده بود که اسماعیل به او گفت: «مامان، دختردایی بارداره، هواش رو داشته باش.» بیچاره حاج خانم ماتش برده بود. ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ همراه باشید انتقال مطلب با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شما در خصوص مطالب کلی کانال پیامها، پیشنهادات و ابهامات ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ب ع: با سلام واحترام از جنابعالی نهایت سپاس وتشکر و قدر دانی را دارم که در حقیقت ملت ایران اسلامی را از زحمات رزمندگان اسلام مطلع ساختی و کار شما کمتر از کار همان رزمندگان نیست اما ای کاش از فرماندهان ارشد جنگ در مورد دلایل شکست ها از جمله عملیات های والفجر مقدماتی و رمضان و خیبر وبدر و کربلای چهار ودلیل رکود در جنگ در سال ۶۷ ودلیل عقب نشینی ها در سال ۶۷ بیان شود ‌‌‍‌‎‌┄═❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: با سلام و تشکر از شما سابقا تحلیل های عملیات ها رو در کانال داشتیم که مفصل بود. سعی بر این است تا با دستیابی به مطالب جدیدتر دوباره تاریخ شفاهی و تحلیل عملیات ها رو داشته باشیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ حسینی: سلام تشکر ویژه از زحمات شما من واقعا کانال شما رو دوست دارم . کانال شما مرا با دنیایی آشنا کرد که کاملا بیگانه با ان بودم. در مورد ارسال مطالب همزمان تا حدودی این مسئله درسته که مطالب مختلف باعث پراکندگی ذهن میشه ولی به هر حال من بی‌صبرانه منتظر قسمتهای جدید مطالب کانال هستم و دوست دارم مطالب بیشتر و خاطرات بیشتری روزانه در کانال منتشرشود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: با سلام و تشکر خب، قضیه شلوغی کانال داره جدی میشه. چشم ، ان شاءالله حجم ارسال رو مدیریت خواهیم کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ن، ر سلام ضمن تشکر فراوان از مطالب قشنگ شما به عزیزی که فرمودند فرماندهان دلیل ناموفق بودن بعضی عملیات‌ها را عنوان کنند بعرض برسانم قرار نیست تمام عملیاتها برای ما پیروزی باشد مگر اطلاع ندارین که هشتاد کشور جهان پشتیبان عراق بودن دو قطب شرق وغرب با ایادی خود وشیوه منطقه با پول‌های نفتی خود از صدام حمایت می‌کردند لذا پیروزیهای ما باید جای تعجب داشته باشد ماهیت هر جنگی همین است هم پیروزی هم عدم‌الفتح تازه ما به قول امام ره در تمام مراحل پیروز جنگ بودیم راستی باید به خود ببالیم که یک وجب از خاک مقدس کشورمان در اختیار دشمن قرار نگرفت ممنون شما ‌‌‍‌‎‌┄═❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: سلام و تشکر از شما با عنایت به فرمایش شما، بهرحال پیروزی ها و شکستها دلایلی داشته که در بیشتر موارد قابل پاسخگوی‌ست، که نگفتن بار اتهامات رو بیشتر خواهد کرد، مثل کربلای ۴ که دستمایه مخالفین قرار گرفت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🍂 سلام ، شبتون بخیر در سومین شب از هفته دفاع مقدس و در ادامه گفتگوها با راویان و محققان دفاع مقدس، امشب در خدمت جناب آقای جولایی از رزمندگان پیشکسوت شهرستان دزفول هستیم جهت بازخوانی شرایط این شهر در روزهای نخست دفاع مقدس. سوالات: 🔸 اولین جرقه جنگ را چه زمانی درک کردید؟ 🔸 عکس العمل مردم دزفول با اخبار جنگ چه بود؟ 🔸 بچه‌های مساجد، امام جمعه و دستگاههای دولتی به چه شکل فعال شدند؟ 🔸 در خصوص خبر نزدیک شدن دشمن به از سمت شوش و از پل نادری عکس العمل ها چه بود؟ 🔸 در بخش پشتیبانی مردمی چه کمک هایی به جبهه می رسید؟ 🔸 اولین موشک هایی که به دزفول اصابت کرد چه فضایی در شهر بوجود آورد؟ 🔸 چرا دزفول بیشتر هدف موشک قرار می گرفت؟ 🔸 ستاد لشکر ۷ چگونه از دزفول شکل گرفت