۱۷ مهر ۱۴۰۳
🍂
🔻 بی آرام / ۲۳
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
روایت زهرا امینی (همسر شهید)
بقلم، فاطمه بهبودی
•••━🌼🍃━━━━━━━━•••━
فرزند حاج اسماعیل بودن، با این همه ارادتمند، حس و حال عجیبی دارد. همین که فکر میکنم بابایم حاج اسماعیل فرجوانی است، به من آرامش میدهد. امیرم خیلی سختی کشید اما حالا می خندد و می گوید هر چند یک روزهایی خیلی به ما سخت گذشت، اما گذشت!
نوجوان که بود، هر وقت کسی خاطره ای از اسماعیل تعریف میکرد، همه تن گوش می شد. هی سؤال میکرد، انگار دلش نمی خواست خاطره گویی تمام شود. میگفتم: امیر جان این قدر دوست بابا رو اذیت نکن. هر چی می دونستن گفتن. می گفت: «دلم می خواد بیشتر بشنوم تا بیشتر بابام رو توی خیالم تصور کنم بابا برام به کتاب بازه که با هر خاطره ای که از اون میشنوم یه صفحه بیشتر میفهممش. یه کم بیشتر درکش میکنم.»
هر بار خاطره روز رفتن اسماعیل را تعریف میکردیم میگفت: فقط اونجایی رو یادمه که شما داشتی پوتینای بابا رو واکس میزدی. عکسی که توش بابا ما رو بغل کرده بعد از این همه سال هنوز برام تازه ست. حالا وقتی امیر پا به خانه میگذارد، وقتی به قد و بالایش نگاه میکنم وقتی چشمهایش برق میزند، وقتی به رویم میخندد، انگار اسماعیل است! بعد از شهادت اسماعیل آقای رئوفی (فرمانده لشکر ۷) آمد خانه ما تعریف کرد یکی از همان روزهایی که داشتیم مقدمات عملیات کربلای چهار را آماده می کردیم توی جاده آسفالته نزدیک شوش، دیدم یکی چراغ می زند. به راننده گفتم بایستد. چون داشتیم با آمبولانس می رفتیم فکر کردم حتماً مجروح دارد. پیاده شدم دیدم حاج اسماعیل است. پسرش هم توی ماشین بود. پرسیدم: درمان دخترت رو پیگیری کردی؟ گفت آره، رفتم کارم با خانواده تموم شده دارم برای عملیات آماده میشم. گفتم: تو تکلیفی نداری اگه کاری بوده انجام دادی. اصراری نیست که توی عملیات باشی گفت: خیالتون راحت باشه چهار پنج روزه گردان رو جمع میکنم. ما رو بذارید برای خط شکنی.
همیشه اصرار به خط شکنی داشت. چه خودش چه نیروهایی که با او کار میکردند. گفتم: «اصلاً نمی رسی!» گفت: «خیالتون جمع! انجامش میدم.» سه روز بعد پیشم آمد و گفت: گردان آماده ست. تعجب کردم. چطور توانسته نیروها را سازمان بدهد. در عین حال به انتخابش اعتماد داشتم. دلم نبود او جلو برود؛ هم تک پسر بود هم از بی سرپرست شدن بچه هایش میترسیدم.
••••
اسماعیل را بردند علی بن مهزیار و از آنجا تشییعش کردند. جمعیتی جمع شده بود که به عمرم توی مشایعت پیکری ندیده بودم. فکر نمیکردم بعد از پانزده سال اصلا کسی اسماعیل را به یاد بیاورد اما مردم طوری عزاداری میکردند انگار روز پیش اسماعیل را دیده بودند. اسماعیل روی دستهای همرزمان و دوستان و آشنایان به بهشت آباد رفت. بعد هم در مسجد جوادالائمه، که همیشه یک پایش آنجا بود، مجلس ختم گرفتیم. همه این کارها را کردیم اما من قسم می خورم که اسماعیل زنده است و هنوز حواسش به ماست.
پایان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
برگرفته از کتاب
#بی_آرام
انتقال مطلب با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
۱۷ مهر ۱۴۰۳
خب، این خاطرات هم به پایان رسید
در این ۲۳ قسمت، سه فصل از کتاب خدمت شما تقدیم شد.
۱۷ مهر ۱۴۰۳
البته لذت این کتاب، تا حدودی منوط به خواندن فصل های قبلیست که بطور نسبی با شخصیت سردار فرجوانی بیشتر آشنا میشوید.
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دوستانی که این کتاب رو مطالعه کرده بودند میگفتند نمیتوانستند کتاب رو نصف و نیمه رها کنند و یک ضرب تا به آخر رفته اند.
۱۷ مهر ۱۴۰۳
اطلاع دارید، یکی از اهداف کانال، رونق بخشیدن به مطالعه کتب دفاع مقدس است و اینکه بتوانیم معرف کتب جذاب این حوزه باشیم
۱۷ مهر ۱۴۰۳
این کتاب از چاپ های سال گذشته حوزه هنری انتشارات سوره است و امکان تهیه کتاب کار سختی نیست
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دوستان نظرات خود را در خصوص این نوع کتب و خصوصا این خاطرات بنویسند استفاده ببریم
۱۷ مهر ۱۴۰۳
۱۷ مهر ۱۴۰۳
🍂 #نظرات شما
در خصوص کتاب #بی_آرام
خاطراتی از سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
┄═❁❣❁═┄
باسلام
خاطرات مرد میدان نبرد را خواندم احسنت وافرین بر پدر ومادری که این دلاور را پرورش دادند آقا اسماعیل را قبلاً هم خاطراتش را خوانده بودم وباید گفت آفرين بر عزم واراده قوی وایمان واقتدار آن مرد بزرگ
برای بازماندگان ایشان خصوصا همسر بزرگوارشان سلامتی وسعادت را آرزو دارم
رفیعی راوی دفاع مقدس
┄═❁═┄
yahassnmojtaba:
سلام
جناب جهانی کتاب اسماعیل که این بخش از آن بازگویی از طرف شریک اسماعیل بود
ویک روز از شما تشکر کردم که چون تعداد زیادی از خانم ها در گروه هستند خاطرات همسران شهدا را بازگو کنید تا همه خانم ها بدانند که همسران شهدا چکار کردن در نبودن همسران شهیدشان
دستت بی درد اما یک نکته اسماعیل فقط در همین بحث خانواده نیست اسماعیل
آن قدر هست که هر جای جبهه را نگاه کنی اورا می بینی
گردان کربلا واسماعیل تمام بشو نیست
چون او همین الان هم در شلمچه در خرمشهر در کرخه در همه جای آن روزهای جبهه نمایان هست
وخیلی ها که سری به یادمان شهدا میزنند می گویند که اسماعیل ها را ما دیدیم که چگونه چشم ونگاهش به ما ومردم وانقلاب ورهبری نظام هست
آنان به ما آموختن که ولایت یعنی چه وچگونه باید در قبال ولی فقیه باشی تا خیر دنیا وآخرت را ببری
آنان رفتند اما برای ملت ما زنده هستند
ممنون باز هم از خاطرات شهیدان از زبان همسر بنویسید تا دختران ومادران امروزی ما متوجه شوند
┄═❁❣❁═┄
سلام سوسرایی هستم
از آزادگان تکریت ۱۱
یه چیز مشترک که در زندگی این شهدای شاخص بسیار مشهود هست ازجمله شهید چیت سازیان و شهید فر جوانی چقدر به همسر و خانواده خود عشق می ورزیدن و چقدر از طرف همسرانشان زیبا توصیف شدن. واقعا با خواندن زندگینامه این شهدا از طریق کانال شما با این عزیزان آشنا شدم . بارها اشک ریختم و بی صبرانه منتظر قسمت های بعدی بودم حیف که تمام شد. خداوند به شما سلامتی بده و در ادامه راه ثابت قدم باشیدبی صبرانه منتظر خاطرات جدید شما هستم. موفق باشید.
┄═❁❣❁═┄
ب.ع:
سلام واحترام
ما مدیون شهدا هستیم این خاطرات در مورد سردار شهید اسماعیل فرجوانی بسیار آموزنده بود
ای کاش همه افراد به این خاطرات دسترسی داشته باشند
لازم است دولت خاطرات را جمع آوری کند وبصورت کتاب بصورت رایگان در اختیار دانش آموزان ودانشجویان و خواندن آنها را برای مسئولان واجب کند واز آنها از این کتاب ها آزمون بعمل آید و هر سال یه کتاب بعنوان ساعت ضمن خدمت جهت ارتقای فرد منظور شود
بسیار ممنون وسپاس از کسانی که این خاطرات را بیان می کنند وزحمت می کشند وآن را ارسال می کنند
از مدیر کانال نهایت تشکر وقدر دانی را دارم
┄═❁═┄
برادر عزیز و بزرگوار جناب آقای جهانی مقدم سلام شب بخیر، خاطرات و زندگینامه شهید حاج اسماعیل فرجوانی را بیشتر از سایر خاطرات منتشر شده در کانال پیگیری کردم، بسیار علاقهمند بودم آخرش را مطالعه کنم، در قسمتهای آخر واقعا اشکم درآمد، چون در کانال ذکر خیر حاج اسماعیل و رشادتهای ایشان در طول دفاع مقدس بسیار بیان شده بود، روح شریف ایشان شاد باشد انشاءالله،
محمد سلیمانی از اسرای تکریت ۱۱
┄═❁❣❁═┄
۱۷ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حاج خانم فرجوانی
شب یلدا در تلویزیون
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بی_آرام #کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
۱۷ مهر ۱۴۰۳
🍂 #نظرات شما
در خصوص کتاب #بی_آرام
خاطراتی از سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
┄═❁❣❁═┄
نعمتی:
سلام علیکم
خاطرات ارزشمند شما رو دنبال میکنم
از دسته خاطرات شما که خواندم همین خاطرات بابا نظر هست که کم نظیر بود
مخصوصاً قسمتهای عملیات کربلای 5 و کردستان
تیپ ۳۵ امام حسن مجتبی از لشکر فجر در عملیاتهای زیادی در کردستان در سال ۶۶ شرکت داشتند
عملیات کربلای ده که در ماووت عراق انجام شد
عملیات بیتالمقدس ۲ گردرش و بیت المقدس ۳ گوجار
ممنون میشیم از این خاطرات باز هم به اشتراک بگذارید
ممنونم از دو کلیپ آخرین که اشکمو در آورد
حاج اسماعیل عزیز رحمت الله علیه 😭
┄═❁═┄
دکتر سوداگر
از نیروهای گردان شهید فرجوانی:
سلام و درود بر روایت گران کانال حماسه جنوب.
... بی قرارمان کردید با « بی آرام » حاج اسماعیل!
برای کسانی که با لبخند اسماعیل از نزدیک آشنا بودند، زنده کردید گذشته ها را.
زنده شدند همه خاطره های ماموریت های گردان؛ از کردستان تا فاو تا همین شب سرد دی ماه کربلای ۴ تا شلمچه ای که حاجی دیگر با ما نبود.
حیاط مسجد جوادالائمه ، پادگان کرخه و شیطنت های همرزمانی که هنوز بازی دوران نوجوانی و جوانیشان را تمام نکرده به مبارزه با غولهای بعثی آمده بودند.
هفده هجده ساله های دبیرستان رها کرده و پدر مادرهای در انتظار!
روزهای بارانی قبل از والفجر ۸ و چاه آبی که در خانه های کنار محل استقرار مان حفر کردیم و نامه ای که برای حلالیت طلبی برای استفاده از آن خانه ها برای صاحبانش نوشتیم و قرآنی که از زیر آن به معراج می رفتیم. و بعد خانه های دو سقفه کنار نهرهای گسبه که برای استتار در آنها خودخواسته زندانی شده بودیم؛ خانه های عشایری کاهگلی محاصره شده در نخلستانها که تخت نیم طبقه در اتاقها داشت! تنورهای گلی و کامیونی که با روکش برزنتی ما را تا جزیره مینو برد،و گالن گازوییل که بجای آب همه جای بچه ها را سرویس کرد! و شام آخری که قبل از کربلای اسماعیل با بچه ها بودیم و خدا حافظی آخر سر بند بسته های عاشق در آغوش باد و شبنم های اشک و قایق و منورهای عراقی تا موانع خورشیدی و فرود در آب سرد و معبری که نمیدانستیم اکنون در خاک عراق به چه قیمتی باز شده!
... و پوتینهایمان هنگامی که در ظلمات آبراهه های باتلاقی، قامت شناور جسمی را از پشت لباس غواصی لمس می کرد و حادثه ای را که نمیدانستیم و بعد ها فهمیدیم!
و در آن شب سرد تاریک که سردی اش هنوز روحمان را لمس می کند؛
نمیدانستیم این جسم، صاحب همان لبخند آرامش بخشی است که بعداً میشود خاطره ما.
نمیدانستیم، نمیدانستیم! بیادمان آوردید، بی آراممان کردید بی آرام!
برقرار باشید ، برقرار!
┄═❁❣❁═┄
سلام
سید ابراهیم شریفات هستم ، تشکر از درج خاطرات ارزشمند شهدا خصوصا شهید شهید والامقام حاج اسماعیل عزیزم،،،این حقیر در تابستان ۵۹ توفیق داشتم در کنار شهید دوره آموزش نظامی ۴۵روزه را سپری کنم و همچنین درسال ۶۴ به اتفاق شهید فرجوانی و اعضای لشکر۷ به حج مشرف شوم. درطول زمان حج و انجام مناسک حج خاطرات ارزشمندی در کنارحاج اسماعیل دارم که هیچگاه فراموش نمیشود، روحش شاد یادش گرامی،،، و درود به همسر ولایی و فرزندان عزیزشون.
┄═❁═┄
┄═❁❣❁═┄
┄═❁═┄
┄═❁❣❁═┄
┄═❁═┄
┄═❁❣❁═┄
۱۷ مهر ۱۴۰۳