حماسه جنوب،خاطرات
🔻 ستاد گردان / ۱ خاطرات دکتر محسن پویا از عملیات بدر تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
🔻 ستاد گردان / ۲
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات بدر
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 آشنایی با هور
در تابستان سال ۱۳۶۳ با اطلاعاتی که حاج اسماعیل کسب کرده بود، به این نتیجه رسید که عملیات آینده باز هم در منطقه هور است. این برای ما شرایطی را ایجاد میکرد تا مقداری اطلاعات از هور به دست بیاوریم. منطقه هور، شرایط بسیار ویژه ای داشت. اولین کاری که صورت گرفت، این بود که حاج اسماعیل به چند نفر از بچه های گردان، از جمله سید مجید شاه حسینی پور، عبدالله محمدیان، من و چند نفر از بچه های گروهانها، مثل محمدرضا سالمی و عبدالرئوف بلبلی، به صورت خیلی محرمانه گفت که بروید در منطقه هور و با آن جا آشنا شوید. این اقدام، تقریباً در تیرماه سال ۱۳۶۳ انجام شد و هنوز تا
عملیات خیلی فاصله داشتیم و هوا هم بسیار گرم بود.
بعد از عملیات خیبر، نیروها در جزایر مستقر بودند و تردد به صورت عادی وجود داشت. فقط نمیبایست از عملیات آینده اثری دیده میشد. با آن آشنایی که ما با بچه های قرارگاه نصرت داشتیم مشکلی برای ورود به منطقه نبود. فضای هور برای ما جدید بود، وقتی طبیعت آن جا را میدیدیم، برای ما سؤال مطرح می شد که چطور میتوانیم این جا عمل کنیم؟ اینجا خاک ندارد! زمین ندارد! اصلاً تانک چه میشود؟ خمپاره چه می.شود؟ توپخانه چه میشود؟ اصلاً نیروها چه میشوند؟ پیدا کردن پاسخ این سؤالها در روزهای اول خیلی برای ما سخت بود، ولی وقتی بچه های اطلاعات عملیات منطقه را که از همرزمان قدیمی ما بودند میدیدیم، آرامش می گرفتیم و این خیلی به ما کمک می کرد. وقتی به آن جا رفتیم احساس غریبی نکردیم. نادر دشتی پور که از مسئولین آن جا بود، از نیروهای گردان خودمان محسوب میشد. با سعید خزاعلی که مسئولیت محور را به عهده داشت هم مسجدی بودیم. شهید حاج حمید رمضانی، فرمانده گردان شناسایی هم از دوستان مسجد جزایری بود. دوستان دیگری مثل محسن نوذریان، حاج نعیم الهایی هم از مسئولین قرارگاه نصرت بودند. همه از بچه های اهواز بودند و با آنها ارتباط خیلی نزدیکی
داشتیم.
آنها چندین مقر داشتند. کل هور را تقسیم بندی کرده بودند و هر گروه در یک منطقه مستقر شده بود. مثلاً در منطقه "طبر" يا شطعلی و چند جای دیگر اکیپ هایی مستقر شده بودند.
مقری که ما رفته بودیم، واقعاً در فضای استتار شده و بسیار حفاظت شده ای بود. آنجا نقشه ها را به ما نشان دادند و هور را تشریح کردند و با فضا و نقاط و پوشش محل آشنا شدیم. بعد از آن، شرایط اولیۀ هور را شرح دادند که جزایر کجا هستند؛ موقعیت ما چه هست؛ مسیر جاده ها کجا هستند؛ عملیات خیبر چه شد. بالأخره یک مقداری با آن فضا آشنا شدیم. سؤالهایی هم مطرح شد و آنها هم توضیحاتی دادند. این اطلاعات برای ما بسیار ارزشمند و تجربه خوبی محسوب میشد. بچه های اطلاعات عملیات توضیحات را بسیار شفاف و روشن میدادند. هر چه اطلاعات بود بی پرده در اختیار ما گذاشتند. ما را میشناختند و اطمینان داشتند. شاید اگر غریبه بودیم اطلاعات را به این شکل نمی دادند.
با ورودمان به این مقر منصور شاکریان- خدا او را رحمت کند- ما را دید و خیلی خوشحال شد. او می گفت بیایید تا همه چیز را به شما بگویم.
خیلی احساس راحت و خوبی پیدا کرده بودیم. منصور یکی از اعجوبه های اطلاعات عملیات بود. از نیروهای گردان کربلا بود که قبل از عملیات خیبر، از ما منفک شد و به قرارگاه نصرت رفت. همیشه توی شهر، همدیگر را می دیدیم ولی فرصتی که از نزدیک با هم بنشینیم و ببینیم چه می کند، نبود. به هر حال، ما را سوار قایق کرد و در فضای هور و آبراه ها و نیزارها گرداند. در روز رفته بودیم و شرایط عادی بود. البته عمق هور زیاد بود. ابتدا خیلی سخت نبود سوار یک قایق موتوری شدیم و مقداری قایق سواری کردیم. واقعیتش تا آن موقع هنوز قایق موتوری سوار نشده بودم. خصوصاً در قایق لگنی. مقداری که رفتیم منصور شاکریان گفت: بیایید قایق را برانید. گفتیم بلد نیستیم شاکریان گفت: شما آمدید اینجا و باید اینها را یاد بگیرید. یکی یکی در آب راه میرفتیم و می آمدیم. عبدالله محمدیان نشست و مقداری گاز داد. (با خنده) می خواستیم سمت راست برویم، قایق به سمت چپ می رفت. یک دفعه، نوک قایق در نیزارها رفت و نزدیک بود قایق وارونه شود. آن روز، سه ساعتی روی آب بودیم و شرایط قایق سواری را از نزدیک تجربه کردیم.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۳
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات بدر
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 آشنایی با هور
منصور شاکریان، خودش نجات غریق بود و بدن ورزیده ای داشت. او اصرار میکرد که باید در آب برویم و شنا کنیم. گفتیم: بابا! بذار فرصتی دیگه.
میگفت حتماً باید برویم شنا کنیم. با اصرار او که مواجه شدیم و داخل آب رفتیم. یک جایی را برای شنا مشخص کرده بود که استتار مناسبی داشت و همان جا شنا کردیم. آن موقع شنا بلد نبودم. منصور رفت و وسط آب ایستاد. همان طور سر پا، دست هم نمیزد. فکر میکردم که پاهایش روی چیزی قرار دارد که این طور ایستاده! بعد به ما گفت: «خب، بیایید!» ما هم کمی پا زدیم دیدیم ول شدیم. بعد، متوجه شدیم، آن قدر بدنش قوی است که با قدرت پا بدنش را روی آب نگه داشته است. صاف و محکم، وسط آب ایستاده بود. مقداری که دست و پا زدم و شنا کردم رفتم روی کتفش دست گذاشتم. یکی دیگر از بچه ها روی آن یکی شانه اش دست گذاشت. دو نفری، وسط آب صاف ایستاده بودیم. دستهایمان هم روی منصور و هنوز وسط آب ایستاده بود.
بعد از ظهر آن روز به شناسایی بخشهایی از هور رفتیم. به هر صورت، در شرایطی که هم خوشحال بودیم و هم اضطراب داشتیم این مأموریت شروع بسیار جالبی بود. از آن روز، خیلی خاطره مانده است. این اولین ورود ما به بحث آبی بود. شاید هنوز هیچ گردان و هیچ نیرویی از لشکر ما به این محل نیامده بود ولی ما در منطقه وارد شده و ارتباط هم برقرار کرده بودیم.
شبها با این دوستان مینشستیم و صحبت میکردیم. همان جا متوجه شدیم اینها برنامه ریزی کرده اند که فرمانده لشکرها را نسبت به منطقه آشنا کنند. فرماندهانی را که قرار بود در این منطقه عملیات انجام بدهند، یکی یکی جلو میبرند تا از نزدیک با هور و مواضع عراق آشنا کنند. آنها تا عمق منطقه دشمن را شناسایی میکردند.
شاکریان و دوستان دیگر می گفتند که مثلاً فرمانده لشکر عاشورا را شبانه تا سر خاکریز عراق بردیم. یا می گفت که فلان فرمانده را تا پشت نیروهای عراقی بردیم و دستش را به سنگرهای عراقی زدیم و گفتیم که الآن متوجه شدید اینجا کجاست؟ این جا، جایی است که شما باید بیایید. خود بچه های اطلاعات عملیات، بعضاً یک هفته در عمق مواضع عراقیها میرفتند و بر میگشتند.
خاطرات زیادی برای ما تعریف می کردند. حیفم می آید این خاطره را نگویم. منصور تعریف می کرد که در یکی از شبهای سرد زمستان، برای شناسایی، داخل عمق رفته بود. موقع برگشت عراقی ها به حضور ایشان حساس شده بودند و او به آب زده بود. فقط یک خنجر به پایش بسته بود. در آن زمستان سرد به آب زده بود تا از بین نیها و بیراهه ها به عقب برگردد. او می گفت: «هور از این ماهیهای کوچکی که ما بیشلمبو می گفتیم و نیش هم میزدند، زیاد دارد. منصور فقط لباس زیر تنش بود و خودش را سبک کرده بود که عقب بیاید. این ماهی او را نیش زده بود و درد امانش را برده بود. دوستانش فکر می کردند منصور هنوز در عراق است. معمول این بود که داخل خاک عراق می رفتند، اطلاعات را کامل روی نقشه ثبت میکردند و سوار بلم میشدند و آرام برمی گشتند. به ساحل مقر خودمان که رسیده بود، بچه ها می بینند بخشی از بدنش کبود شده است. بلافاصله او را به بیمارستان منتقل می کنند. اگر لطف خدا، از خودگذشتگی و مقاومت بدنش نبود، نمی توانست تحمل کند. بچه ها در آن جا خیلی سختی کشیدند.
آن سفر برای ما، سفر بسیار خوبی بود. با خیلی از موانع و عوارضی که در هور بود آشنا شدیم. البته، خیلی در عمق هور نرفتیم. فقط با شرایط اولیه و طبیعت آن جا آشنا شدیم.
آن مأموريت تمام شد و برگشتیم. گزارش را به حاج اسماعیل دادیم. بعد از آن، تصمیم گرفته شد که با بچه های تیپ امام حسن مجتبی (ع) که در عملیات خیبر حضور داشتند، جلسه و دیداری داشته باشیم و از تجربیات آنها استفاده کنیم.
در برج چهار و پنج سال ۱۳۶۳ بود و هنوز هیچ نیرویی، اعزام نشده بود و کادر گردان هم هنوز در پادگان کرخه حضور داشت.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
بايد روی آب حرکت می کردند؛ در اين زمان، بالأخره میخواهند رفع حاجت کنند. دستشويی که روی آب نیست؛ سمت راست نیرو هست، سمت چپ نیرو هست، روز هم هست، چهکار بايد بکند؟! يک شرايطِ ويژهای بود که هر کدامش نیاز به فکر و برنامه داشت.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ستاد گردان / ۵
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات بدر
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 آشنایی با تجارب تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی علیه السلام
نکتۀ ديگر، پاروکشی بود. وقتی میخواستیم در هور برويم، بالأخره حرکت کردن در هور، يا بلم میخواست، يا بايد شنا می کرديم. غیر از اينها که راهی نبود. ما هنوز بلد نبوديم چطور بايد پاروکشی کنیم. وقتی سه نفر داخل قايق مینشستند، اگر دو نفر، اين طرفی پارو می.زدند و يک نفر آن طرفی، قايق سر جای خودش چرخ می خورد. اصلا ً بلد نبوديم چگونه بايد پاروکشی کنیم. نوع قايقهايی که در هور استفاده میشد، جلويشان تیز و عرضشان کم بود تا بتوانند از بین نیها رد شوند. قايقهايی که عرض پهنی داشتند، يک مقدار حرکت آنها در هور سختتر بود. بلمهای عشاير منطقه، چوبی بودند. يک تیپشان خیلی کوچک و سه نفره بود. تیپ ديگر، تا شش نفر را هم جا میگرفت. يک نوعشان هم
خیلی بزرگ تر بود. سپاه از شکل بلمهايی که بومیها برای عبور از داخل نیزارهای هور برای ماهی گیری استفاده می کردند، الگوبرداری کرده بود. با کپی برداری از آنها، يک قايق هايی از جنس فايبرگلاس، با همان طرح و شکل و در ابعاد کوچکتر ساخته بودند مثل قايقهايی که در اهواز، بعضاً برای ايّام عید نوروز استفاده میکنند. اين قايق ها سه نشیمن داشتند و چیزی حدود ده تا دوازده نفر سوار آن میشدند. پاروکشی اينها برای ما
معضل بزرگی بود. بايد ياد می گرفتیم که چگونه پاروکشی کنیم. برای استفاده از قايقهای موتوری، بايد يک عدّه را آموزش می.داديم.
اصلا ً شنا کردن يک مسأله بود. همه بدون استثنا بايد ياد میگرفتند. مثلا ً جلیقۀ نجات؛ بايد طريقۀ استفادۀ صحیح از جلیقۀ نجات، طريقۀ نگهداری، انواع و شرايطش را آموز ش میداديم. از لحاظ حملِ تجهیزات در آن سرما، همزمان بايد هم اورکت همراهشان باشد، هم جلیقۀ نجات. اين چگونه میشد؟
بايستی شرايطِ آموزشِ همۀ اينها را برای نیروها آماده میکرديم. شرايطِ منطقۀ عملیّاتی هم بحث ديگری بود. مثلا ً کمین در هور چگونه بود؟ يکبار روی زمینِ خاکی با يک فاصلهای سنگری میبینیم، می گويیم کمین آنجاست. در هور، کمینها چگونه بودند؟ اينهم بحث مهمّی بود. مسیريابی در هور چگونه بود؟ چطور در هور بايستی مسیر خودمان را پیدا میکرديم؟ در زمین خشکی، بالأخره، آدرسی میدادند. خاکريزی، جادهای، مسیری بود، ولی در هور چطور بايد مسیرهايمان را پیدا میکرديم. حرکت شبانه در آب، در هور و در شب چطور بايد حرکت میکرديم؟ چگونه بايد با حدّاقل صدا، پارو کشی می کرديم؟ اگر به کمین دشمن يا نیروی شناسايی میخورديم، چطور بايد دفاع میکرديم؟ اينها چیزهايی بود که برنامه ريزی و آموزش لازم داشت.
غوّاصی در هور، چیز جديدی بود. تا حالا لباس غوّاصی نديده بوديم. بايد با غوّاصی آشنا می شديم. نیروهايی که میخواستند لباس غوّاصی به تن کنند، بايستی اين لباس را میشناختند. اجزايش را، فین (کفش شنا) را و تجهیزات مختلفش را، چگونگی وزنش را در آب بايد میدانستند. زندگی با لباس غوّاصی و حمل مهمّات، اصلا ً نوع سلاح و مهمّاتی که در هور استفاده می کرديم با خشکی فرق می کرد. چه نوع مهمّاتی بايد استفاده می شد که آنجا مشکلی پیش نیاورد. ارتباط بیسیمی در آب چگونه بود؟ اگر بیسیم داخل آب خیس میشد، چون جريان زيادی داشت، خودِ بیسیمچی را برق میگرفت. ما بايد به شکلی برنامهريزی می کرديم که اين باطری ها برای بیسیمچیها مشکلساز نشوند. به هر صورت، اينها بخشی از نکات جديد ما بود. خیلی از موارد اين چنینی، باز هم هست. پذيرفتن بعضی از شرايطِ جديد برای نیروها سخت بود.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
از بچّههای لرستان بود. از نیروهای سپاه که تازه جـذب شده و دوره اش را تمام کرده بود. اين اوّلین ديداری بود که با داود علی پناه داشتم.
حاج اسماعیل در حال تصمیم گیری برای انتخاب فرماندۀ گروهانها بود. بعضی از نیروها يا شهید و يا از گردان رفتهبودند. حاج اسماعیل با شک و تر ديد، تصمیم گرفته بود برادرمان علی پناه را فرماندۀ گروهان نجف اشرف بگذارد.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ستاد گردان / ۷
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات بدر
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 آنموقع زندهياد، سعید جهانی، فرماندۀ گروهان قدس و برادرمان، صالح زاده، معاون ايشان بودند.
شهید محمّدرضا سالمی هم به عنوان فرماندۀ گروهان مکّه تعیین شده بود.
▪︎ برنامه ریزی و آموزش
طبق برنامهريزی قبلی، بحث آشنايی نیروها با شنا مطرح شد. شنا اولويّت ما بود. يکی دو هفته بعد از آمدن نیروها، با لشکر هماهنگی شد تا کسانی که شنا بلد نیستند، برای آموزش ثبت نام شوند. بین گروهانها يک بررسی صورت گرفت و کسانیکه شنا بلد نبودند، مشخّص شدند. لشکر با استخر سرپوشیدۀ استاديوم آزادیِ تهران هماهنگی کرده بود تا برای آموزش به آن جا بروند. بعد از هماهنگیها، نیروها به تهران رفتند و آموزشها را گذراندند.
استخر آزادی، شرايط خوب و استانداردی داشت. بیست روزی آن جا آموزش ديدند و خیلی هم به آنها خوش گذشته بود و نتیجۀ خوبی هم گرفتند. برادرمان، سیّدحمید مسعودنیا بهعنوان مسئول، از طرف گردان با آنها همراه شده بود.
*
حاج اسماعیل با تجربهای که از عملیّات های قبلی داشت، از همان ابتدای مأموريّت يک گروه اطّلاعات_عملیّات در گردان تشکیل داد. اعضای اين گروه را بچّههای با سابقۀ گردان تشکیل می دادند. در اين مقطع، جايگاه مسئولیّتی برای آنها نداشتیم. اينها نیروهای بسیار باسابقه و با تجربه ای بودند که نمیبايست به اندازۀ يک نیروی معمولی از آنها استفاده میشد. چنین کاری تا آن موقع، در گردان سابقه نداشت. با تشکیل تیم اطّلاعات _عملیّات در گردان، عملا ً با يک کار، چند هدف بهدست میآمد. اوّلین هدف از داشتنِ اين گروه، بهعنوان بازويی قوی برای فرماندۀ گردان بود. هرکجا فرماندهی گردان تشخیص میداد، وارد
عمل می شدند تا اطلاعاتی به دست بیاورند، يا به عنوان پیش قراول میرفتند و سريع، اقدام میکردند. دومین هدف اين بود که اين تیم، محلّ تجمّعی بود برای بچّههای باسابقۀ گردان که توان فرماندهیِ بالقوّه داشتند. اگر خدايی ناکرده، در هنگام انجام مأموريّت، برای يکی از فرماندهان اتّفاقی میافتاد، يک نیروی جايگزين برای او وجود داشت. از جنبۀ ديگر، اينها نیروهای خوب جنگ بودند و برای آنها پست فرماندهی نداشتیم، ولی میخواستیم همراه ما
باشند. خودشان هم تمايل داشتند با گردان باشند و حتّی بعضی از اين بچّهها، روزهای نزديک به عملیّات میآمدند تا در عملیّات شرکت کنند. به هر صورت، اين ابتکار حاج اسماعیل، ظرفیّت بسیار خوبی برای گردان ايجاد می کرد تا مأموريّت خودش را بهتر انجام دهد. در اين مأموريت، مسئولیت گروه به عهدۀ حمید طبری بود. توان حمید در حدّ
فرماندۀ گروهان بود، ولی با آمدن داود علی پناه، مسئولیّت گروهان نجف اشرف به ايشان داده شد. بچّههای بسیار خوب و توانمندی در اين گروه بودند. دوستانی مثل مجید عقیلی سعید نورانی، خلیل خلیلاوی، محمود مستعان، غلامعباس پیمانی، محمودگله دار ، عیسی مهدی پور، طالب خوشبخت، رحمت اللّه حمیديان و تعداد ديگری از بچّههای گردان.
يک گروه تقريباً ده دوازده نفره که يکی دو نفرشان هم در همان عملیّات، به
شهادت رسیدند.
■ تشكیل این گروه به ابتكار خودِ حاج اسماعیل بود؟
بله؛ تشکیل اين گروه به ابتکار حاج اسماعیل بود. هیچ دستوری از ناحیۀ لشکر نبود. در مأموريّتهای قبلی هم سابقه نداشت، ولی بهواسطۀ پیچیدهتر شدن جنگ، اقتضا اين شد.
هم عملیّاتها سنگینتر شده بود و هم، آتش دشمن پرحجمتر و هم، حسّاسیّتها بیش تر.
اصلا ً شرايط عملیّات، فرق کرده بود و جنگ از آن سادگی اوّلیه، خارج شده بود. خوبی اين تیم هم اين بود که حاج اسماعیل به آنها کار میسپرد. مثلا ً به آنها میگفت: »بايد برويد و به همۀ بچّههای گروهانها آموزش قطبنما و جهت يابی از طريق ستارگان را ياد بدهید. اينها هم، کار آموزشِ نیروها را انجام میدادند و هم، خودشان زبدهتر می شدند. تشکیل اين
گروه، دقیقاً در زمانی اتّفاق افتاد که در پلاژ بوديم. نکتۀ مهمّ ديگر اين بود که حاج اسماعیل حدّاقل دو سه نفرِ اصلی اين گروه، از جمله آقای طبری را، بهعنوان مسئول گروه، که میتوانستند در ردۀ فرماندۀ گروهان قرار بگیرند، انتخاب میکرد. اينها در موقعِ توجیه عملیّات، در کنار فرماندهان گروهانهايی قرار میگرفتند که بايد مأموريّت را انجام میدادند.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ستاد گردان / ۸
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات بدر
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در آن اثنايی که نیروها برای آموزش به تهران رفته بودند، من و عبدالله محمّديان هم، با توجّه به اهمّیّت بالای آموزش، در آن قسمت، فعّال شديم. برای همۀ آن مواردی که در مقدّمه گفتم، میبايست برنامه.ريزیِ رزمی و فرهنگی فشردهای انجام میداديم. آموزشهای مختلف و مفصّلی هم در آن ايّامی که پشت پادگان بوديم، برنامهريزی و اجرا کرديم. از جمله، آموزشهای ش.م. ر ، بهداری، کالاس اخلاق و آموزش های ديگر. مثلا ً در آموزش های عقیدتی نوار ويدئوی اخلاق ِ آيت الله مظاهری و اساتید ديگر پخش میشد. گاهی کسی از لشکر میآمد و اين جلسات به صورت حضوری برگزار میشد. جالب بود؛ در شرايطی که ويدئو در شهر ممنوع بود، ما از همین دستگاه برای آموزش نیروهای رزمنده استفاده میکرديم. اين آموزشها را چند هفتهای پشت پادگان برگزار کرديم. يکی از ويژگیهای بسیار بارزی که در روزهای آموزش داشتیم، نظمِ گروهان نجف اشرف بود. برادرمان، داود علیپناه با اينکه تجربه و حضور اوّلش در گردان بود، نظم خوبی به گروهان داده بود. به.طوریکه وقتی گروهانشان به چادر آموزش میآمد، پوتینها عینِ نظمِ خودشان که در ستون میايستادند، منظّم، دمِ در، چیده می شد. موقع برگشت هم، هر کس سرِ جای خودش میرفت و پوتینش را میپوشید.
به هر صورت، بقیۀ آموزشها را بايد در پلاژ انديمشک اجرا میکرديم. اوّلین باری بود که برای آموزش به پلاژ میرفتیم. پشت سدِ تنظیمی دزفول، مکان بسیار زيبا و مناسبی برای آموزش بود. وجود چنین مکان خوب و مناسبی در شمال استان خوزستان، برای ما خیلی جالب و
ديدنی بود. بعد از اين که به پلاژ آمديم، آموزش های مرتبط با آب را شروع کرديم.
آموزشهای آبی کارهای جديدی بود که بايد به نیروها میداديم. در اصل، همان کارهايی بود که از قبل، به عنوان اولويّتها و ضرورتها، رفته و ديده بوديم. همان بحثهای قايقرانی، پاروکشی، سکّانی و بحثهای مختلفی که در آب به آنها نیاز داشتیم.
میبايستی يک گروه برای غوّاصی آماده میشد. تعدادی از بچّههای گروهان نجف
اشرف که اين مأموريّت را به عهده داشتند، کار آموزش را شروع کردند. اين بچّهها مسئولیت سختی را به عهده گرفته بودند و آموزش های سخت و مهمّی را بايد طی می کردند.
به ياد دارم، در بسیاری از مواقع، چه شب و چه در روز، به طور مدام، در حال تمرين و آموزش بودند. روزهای اوّل، خیلی از نیروها با قايقسواری، پاروکشی و کارهای اين شکلی آشنا نبودند، ولی عملا ً راه افتادند و مقداری مسلّط شدند. برای گردان، يک سری بلم، مشابه بلمهايی که بايد با آنها عملیّات انجام میداديم، آوردند. يکی از آموزشهايی که داده
میشد، اين بود که نیروها بايستی بعد از پوشیدن لايف ژاکتها، در آب می رفتند و در حالی که پاها روی زمین نبود، بلم را واژگون می کردند. دوباره همان جا دو طرف بلم را میگرفتند، برمی گرداندند و آب آن را خالی می کردند. بلم که خالی می شد، يک نفر از پايین، بلم را میگرفت و يکی يکی سوار می شدند. اين کارِ خیلی سختی بود و خیلی هم، تمرين بايد می شد. به هر صورت، اگر در عملیّات، بلمی غرق میشد، بايد می دانستند که چهکار کنند. بچّهها ابتکاری به خرج داده و دو سرِ بلم را يونولیت گذاشته بودند تا موقع وارونه کردن، بلم غرق نشود. پاروکشی در شب هم، يکی از تمريناتی بود که انجام میداديم.
آموزشها در آذرماه بود و هوا فوقالعاده سرد. آذر، عملا ً زمستان محسوب می شود. اين آموزشها در آب دزفول داده میشد. بعضاً بچّهها، از فرط سرما، بیحس میشدند. خیلی سرد بود. شما تصوّر کنید در آن سرمای زمستان، با لباس، داخل آب رودخانه باشید. بعضی آموزشها شبانه انجام میشد. بالأخره عملیّات، شب انجام می شد و نیروها بايد آمادگی برای شب را پیدا می کردند.کسی نبايد در شب، راه را گم می کرد و قايقها بايستی با همديگر و گروهی حرکت میکردند تا مشکلی برای عملیّات ايجاد نشود. اين، خیلی نیاز به آموزش داشت. ترس نیروها در شب و از آب بايد ريخته میشد.
در تمام شرايطی که احساس نیاز میکرديم، آموزش داده میشد. زندگی کردن در آب، ارتباط با آب، حرکت در آب، عمق آب و چیزهای ديگر، بايد تمرين میشد. نیروها را با اسلحه و تجهیزات کامل در آب رها میکرديم تا با شنا، خودشان را به ساحل برسانند.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
اوّل بايد مأموريّت هر واحد مشخّص می شد. بعد، راه کارهای عملیّاتیِ انجام آن
مأموريّت، با شناخت از موانع و استعداد دشمن، طرّاحی می شد. حالا يا خودِ آن واحد، طرح را میآورد يا ما به آنها میداديم.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
تصوّر ما از لباس غوّاصی تا آنموقع، لباسی بود که غوّاص ها با کپسول اکسیژن در عمق دريا میرفتند، ولی با ديدن اين لباسها متوجّه شديم که اين نوع لباس، بیشتر برای نگهداری فرد روی آب و جلوگیری از ورود سرما به بدن است و برای شنای طولانی در آب سرد استفاده میشود.
لباسهای غوّاصی سايز داشتند و چند روزی درگیر اين سايزها بوديم. اين لباسها معمولا ً به همراه خود، اجزايی هم داشتند؛ مثل فین که به پاها بسته میشد و لولۀ تنفّس و متعلّقات ديگر. اين لباس، دو تکه بود؛ يکی شلوار که با زيپ تا بالا بسته میشد و ديگری ژاکت آن. فکر می کنم لباس ها، کُرهای بودند و جنس خوبی هم داشتند. روزهای اوّل، پوشیدن آنها سخت بود، ولی بعداً عادی شد
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ستاد گردان / ۱۱
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات بدر
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 نیروهای گردان بايد طريقۀ برخورد با دشمن در آب و درگیری با کمین عراقی ها را آموزش می ديدند. آموزش استقرار نیروها در قايق ها بسیار مهم بود. همۀ اينها بايد آموزش داده میشد که مثلا جای تیربارچی، داخل "چینکو" کجاست؟تیربار را بايد به کدام سمت بگیرد نیروهايی که در قايق هستند در موقع حرکت چطور بايد موضع بگیرند؟ و از اين نوع آموزشها. يکی از معضلات اصلی که قبلا ً هم مطرح کردم، حرکت ستونی قايقها در موقع رفتن به سمت دشمن بود . سرعت قايق ها طوری بايد تنظیم می شد که پیش از رسیدن به دشمن و در آن سکوتِ هور، قايق ها مدام به هم نخورند و تولید صدا نکنند. اگر اين قايقها، هی، تَق و تَق، سر و صدا کنند که دشمن متوجّه می شد. وقتی قايقی در آب حرکت می کند، چطور بايد در آب متوقّف شود يا بر خلاف جريان آب حرکت کند؟ از ساحل خودمان که حرکت می کرديم، ارتباط رادیویی همۀ واحدها تا ساعت مشخّصی که به نزديکی دشمن می رسیديم، مطلقاً قطع می شد. دشمن نبايد روی اين، حسّاس می شد. اگر هر دسته، سه قايق داشته باشد، آن فرماندۀ دسته، گروه هايش را چطور بايد هماهنگ می کرد؟ طريقۀ حرکت ستونی، بدون اين که کوچک ترين سر و صدايی ايجاد شود و کسی گُم نشود، خیلی مهم بود. ما دنبال راهی بوديم که بچّه ها قايق جلويیِ خودشان را در آن شب تاريک، بتوانند ببینند. عملیّات در ساعتی از شب انجام میشد که ماه در آسمان نبود و تاريکی، خیلی زياد بود. بعد از کلّی بررسی، شب نماهايی پیشنهاد شد که لايۀ بیرونش پلاستیکی و طول آن، حدود ده سانتیمتر بود. در حالت عادی، يک ظرف پلاستیکی بود که داخل آن، يک ظرف شیشه ای کوچک قرار داشت. وقتی اين ظرف
شیشه ای را می شکستیم، موادّ ظرف پلاستیکی برای چند ساعتی، شب نما می شد. در آموزش ها ياد داده بودند که اين شب نما بايد کجای قايق قرار بگیرد که از جلو ديده نشود، ولی قايق پشتی بتواند ببیند. ایامیکه در پلاژ بوديم، آموزشهای بسیار خوبی داده شد. عمدۀ آموزش ها هم، آبی بود. گروه غوّاص هم، آموزش و تمرينات زياد و خوبی داشتند. عمدۀ اطلاعاتی که از وضعیّت نیروها گزارش می شد، در جلسهای که با سیّدمجید
شاهحسینی و عبدالله محمّديان و فرماندهان گروهانها میگرفتیم، مطرح میشد. اين جلسات را معمولا ً شبها که فرماندهان مقداری آزادتر بودند، میگرفتیم. مینشستیم و اين موارد را مرور می کرديم. حاج اسماعیل هم می آمد و از نزديک، چک میکرد که کی، چهکار می کند. هر شب، گزارش ها را به ايشان میداديم که امروز چه کارهايی انجام شده؛ مشکلات چه بوده. کارِ هماهنگی با شهید فرجوانی، بیشتر با من و عبدالله بود. البتّه، شاهحسینی هم، در اين جلسات بود، ولی ايشان بیشتر روی توان عملیّاتی گردان و برنامهريزی شب عملیّات، کار می کرد. اين نکته، خیلی نکتۀ مهمّی بود.
سیّدمجید شاه حسینی پور و عبدالله محمّديان در انتخاب فرماندۀ دسته، معاون و معاون دوم، با فرماندۀ گروهانها، يکیيکی به توافق میرسیدند. بعد از اين، فرماندۀ دستهها را دعوت میکردند و روی تک تک نیروها که کدام يک، آرپیچیزن باشد، کدام تیربارچی،
نظرمیدادند. مثلا ً میگفتند که چرا فرماندۀ گروهان، اين را گذاشته تیربارچی؟ يا فلانی را گذاشته کمکش؟ و چیزهای اين شکلی. در کنارش، من هم در بخشهای ستادی، موضوعات را مطرح می کردم. بايستی هماهنگ میکردم که مثلا ً نیروهای بهداری چه کسانی هستند؛ تعاون، کارش را چطور انجام داده؛ چه کسانی کارت و پلاک ندارند؛ در حضور و غیابها کی رفته، کی آمده. بعضی مواقع، خودِ فرماندۀ گروهان میآمد و میگفت که نیرويی داريم که اين مشکل را دارد. جَو، درست میکند، دارد مجموعه را
خراب میکند. او را میآورديم و به صورت خیلی آرام، تذکّرا تی میداديم.
▪︎ چقدر هوای نیروهایی تكفرزند یا برادران شهدا را داشتید؟
بعضی از خانوادهها سراغ حاج اسماعیل میآمدند و يا در اهواز، به بسیج يا مسجد و حتّی به لشکر می رفتند و ]مسأله را[ میگفتند. آنها هم به آقای فرجوانی منتقل می.کردند.
فرجوانی میآمد و میگفت: حواستان به فلانی باشد. اين چیزها را داشتیم، ولی خیلی کم . يا افرادی بودند که توان جسمیشان کم بود. اصرار هم داشتند که مثلا ً میخواهیم تیربارچی باشیم. در اين موارد، فرماندهی اعمال نظر میکرد و تصمیم لازم گرفته می شد .
خیلی از اين موارد داشتیم که انجام میشد و بیان آنها خیلی وقت میبَرَد.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ستاد گردان / ۱۲
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات بدر
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 تا پیش از عملیّات، بسیاری از کارها که به نوعی گردان را برای يک مأموريّت سنگین، مهیّا میکرد، انجام میداديم. علاوه بر همه اين کارها، مسئولیّت اصلی حاج اسماعیل شروع می شد. آن هم،
برنامهريزی روی طرح عملیّات گردان بود. بحث روی اين موضوع که طرح عملیّات را بايد چطور بچینند. کدام دسته بايد سمت راست باشد، کدام دسته چه مأموريّتی انجام بدهد. لذا بخشی از زمانی که در پلاژ بوديم تا پاسی از شب، به اين امور اختصاص میيافت. نیروها هم در جريان بسیاری از اين برنامهريزیها نبودند. بعضاً ساعت دوازده يا يک نصفِ شب، فرصتی می شد تا برويم، مثلا ً لباسی بشويیم و کارهای شخصیِ اين شکلی خودمان را انجام بدهیم.
حدود چهل روز، تا دو ماه قبل از عملیّات، منطقۀ عملیّاتی گردان را برای ما مشخّص کرده بودند. بهطور دقیق، مشخّص بود که کجا بايد برويم و عملیّات کنیم. آن هم در ايّامی که هنوز پلاژ بوديم و با تمام توان و امکانات، نیروها را برای رسیدن به هدف، مهیّا میکرديم. حدود بیست روز قبل از عملیّات، فرماندهان گروهانها هم، نسبت به مأموريّت خودشان در عملیّات، دقیقاً توجیه شدند. واقعاً خداوند کمک میکرد.
گردانی که تا ديروز، هیچگونه شناخت و آموزشی برای اين عملیّات نداشت، اين آمادگی در مدّت کوتاهی برايش ايجاد شده بود. طوری که در روزهای آخر که هنوز در پلاژ بوديم، با قطع و يقین، همه آماده بودند. همه، بالاتّفاق میگفتند : ما آمادهايم. حاج اسماعیل وقتی در جلسات میآمد، چهرهاش را میديدم، با شوق میآمد. با اطمینان و اعتماد بسیار بلايی می آمد که الحمدالله، همه چیز خوبپیش میرود. حاج اسماعیل فرجوانی، با تمام وجود، معتقد بود برای اينکه بتوانیم موفّق شويم، در کنار ايمان و توکّل به خدا، به سه موضوع بايد توجّه جدّی داشته باشیم؛ اوّل، جمع آوری اطلاعات از دشمن و کار اطلاعاتی؛ دوم، آموزش
نیروها برای انجام همان مأموريّت؛ سوم، شجاعت و ايثار. همۀ تلاشهای حاج اسماع برای این بود که اين سه موضوع را در گردان تکمیل و تقويت کند. با آن بیتجربگی و بی اطلاعاتی ِ ما، يک تشکیلات چهارصد نفری به اين شکل، برنامهريزی و آماده شده بودند. اين، کار
سادهای نبود. به هر صورت، همهجانبه کار کرديم. هم، چیدمانِ نیروها را بر اساس توان و ظرفیّت آنها بستیم، هم، تدارکات کاملی مهیّاکرديم، هم، آموزشهای کاملی داديم و هم، نیروها از نظر روحی و معنوی مهیّا شدند.
▪︎ چه شد که لشكر، مأموریّت خط شكنی را به شما ابلاغ کرد؟
لشکر به واسطۀ ارزيابی و شناختی که دربارۀ استعداد و توان فرماندهی گردان داشت، برايش اين اعتماد به وجود آمده بود که گردان، خودش را مهیّاکردهاست و به صورت جدّی، تلاش می کند. اين شناخت برای لشکر وجود داشت. حاج اسماعیل هم روحیهای داشت که به هیچ عنوان نمی پذيرفت گردان در مرحلۀ دوم عملیّات شرکت کند. دلیلش چه بود؛ نمیدانم، ولی روحیّۀ بسیار مصمّم و متوکّلی داشت. توکّل او عجیب بود. به شکلی که وقتی در جلساتِ طرح و عملیّات لشکر میخواستند مأموريّتها را به گردانها ابلاغ کنند، حاج اسماعیل همیشه اصرار بر اين میکرد که گردان بايد خط شکن باشد. هم اصرار بود، هم اطمینان بود و هم اعتماد. مجموعۀ اين شرايط، همیشه اين ظرفیّت را برای گردان ايجاد می کرد که جزء گردانهای خط شکن باشیم.
به هرحال، اين کارها انجام شد. روز آخری که می خواستیم از پلاژ به سمت منطقۀ
عملیّات حرکت کنیم، آن قدر، رفتن در آب عادی شده بود که بعضیها بدون اينکه کسی از آنها بخواهد، از روی اسکله، در آب شیرجه می رفتند. در همان زمستان سرد!
▪︎ انتقال به منطقۀ عمومی عملیّاتی
بر اساس برنامهريزی، روز ۱۰ /۱۲ /۶۳، ساعت ده يازده صبح، با اتوبوسهای لشکر، از پلاژ به طرف گروهان پل (منطقه دشت بین اهواز خرمشهر) حرکت کرديم. پیش از رفتن به آن منطقه، حاج اسماعیل، عبدالله محمّديان را به همراه ده، پانزده نفر از هر گروهان، به منطقه فرستاد تا اردوگاهی بر پا کنند. ديگر از پلاژ، چادر با خودمان نبرديم. هر چه لازم داشتیم، از خودِ لشکر و از همان منطقه میگرفتیم. تقريباً ساعت سه يا چهار بعدازظهر بود که به محل رسیديم.
پیگیر باشید..
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #ستاد_گردان #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈 عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
10.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 خاطرات دفاع مقدس
شناسایی در خـرمـشـهـر _ ۱
راوی: حمید اونباشی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #تاریخ_شفاهی
#خرمشهر
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂