هدایت شده از دلتنگۍها..♡
اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ،
عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ ،
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ،
وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
با جُرمِ وِلای تو، گر،بر سَرِ دار آیم
مدح تو کنم بر دار، تمّار تو می گردم
#لبیک_یا_خامنه_ای🇮🇷✋
#اللهم_أحفظ_قائدنا_الأمام_الخامنه_ای
@del_tangiha🦋
دلتنگۍها..♡
🌹🌹 تو را می خواهم ! برای پنجاه سالگی، شصت سالگی، هفتاد سالگی؛ تو را می خواهم ! برای خانه ای که تنه
خاطِرم را مبر از ياد،
که من بی تو و خاطرهات،
خواهم مُرد ...!
#احمد_شاملو
@del_tangiha🦋
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوریِ یار
نیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد
#فهیمه_تقدیری
@del_tangiha🦋
عاکفِ درگهِ آن پرده نشینم،شب و روز
تا به یک غمزه ی او قطره شود دریایی
#حضرت_امام_خمینی_ره
#اعتکاف
@del_tangiha🦋
❄️☃
الهـی مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دَست کوتاه ...💚
#نظامی
@del_tangiha🦋
همه چیز داشت خوب پیش می رفت . اینکه بعضی وقت ها می گویند از اول روز حس می کردم آفتاب عجیب و غریب می تابد یا پرنده ها سرود غم انگیزی می خوانند مال فیلم هاست . توی واقعیت اول همه چیز عادی است ، آن روز هم همه چیز عادی بود ، ماشین ها معمولی تر از همیشه روی آسفالت با بی نظمی منظمی سبقت می گرفتند و آدم ها با ماسک توی پیاده رو انگار که عجله داشته باشند تا کلید بهشت را مشت بگیرند و یک دل سیر اکسیژن بفرستند داخل ریه هاشان به هم تنه می زدند.
من و علی هم معمولی بودیم ، مثل همه .
کارت ورود را که گرفتم بهش زنگ زدم ببینم کجا آتش می سوزاند و می شود بین هیزم ها پیداش کرد . داشت درجه سربازها را روی دوششان سفت می کرد . زدم پس گردنش ، گفتم :"پس خودت چی ؟"
با صورت جنوبی گرمش ، خیره شد توی چشم هام که :"اول بچه سوسولا ، درجه مارو آفتاب میچسبونه ".بعد دست انداخت دور گردنم و مثل همیشه چند قدم احوال پرسی کردیم.
همه چیز عادی بود...
ایستادیم روی جایگاه و سرباز ها رژه رفتن را با آهنگ چک چک پوتین هایِ بند پروانه ای شروع کردند ، مثل همیشه منظم و محکم ، آنقدر محکم که اگر خدا موقع آفریدن زمین برایش دهن می کشید تمام مدت سرمان داد می زد : "پا از سرم بردارید ، له شدم" .
بین داد زدن زمین و چک چک سرباز ها علی هم شروع کرد به داد زدن . :"همه رفیق دارن ما هم رفیق داریم ، یه عکس ازمون نمیگره ، اه اه اه " اه اه اه آخر جمله ها را یک جور خاصی می گفت ، با بچه ها ادایش را در می آوردیم و می خندیدم ؛
از دور گفتم :"همه مدل خوشگل دارن ماهم مدل داریم ، اه اه اه " خودکار توی جیبش را پرت کرد سمتم ، بعد ژست گرفت پشت ویلچر یکی از جانباز ها ؛
چشمم را گذاشتم روی چشمی ، اما جمعیت اجازه نمیداد فوکوس کنم روی علی ، منظورم از جمعیت مردم اند ، از پیرمرد خمیده تا دختر بچه چند ساله که دست مادرش را گرفته بود با کوله مدرسه کوچکش بیاید پدرش را نگاه کند .
تا دور و برش خلوت شد دستم را گذاشتم روی دکمه ، گفتم لبخند لبخند ، آمد لبخند بزند به جای تق تق دوربین یا صدای داد زدن زمین و چک چک سرباز ها صدای انفجار آمد و به جای عطر لبخند علی بوی خون پیچید توی هوا ،
انگار که تمام دختر بچه های آنجا دختر علی باشند یا تمام سرباز ها پسرش و حالا نگرانش بشوند که پدرم کجاست ، بابا چه شد ؟
شروع کردند به گریه کردن .
سرباز ها دست هایشان را پیچیده بودند دور مردم تا فکر نکنند خاکشان اگر هوا ندارد قهرمان هم ندارد ، دست هایشان را پیچیده بودند تا کسی نترسد و قلبش تندتند نزند.
همه چیز چند ثانیه طول کشید .
سرم را که بلند کردم علی افتاده بود روی زمینِ داغِ خدا بینِ خون و دود و ریزگرد . یک دستش روی سر جانباز روی ویلچر بود ، دست دیگرش روی صورت دختربچه مدرسه ای با کوله پشتی کوچکش .
داشت نفس نفس می زد که با عجله رفتم سرش را گرفتم توی بغل ؛
دستش را گذاشت روی قلبم ، گفت :"سالمی رفیق ؟" آمدم جواب بدهم اشک هام زودتر از حرفم چکیدند روی گردنش ، گفتم :"به این زودی با معرفت ؟" خندید گفت :"یه رفیقم نداریم باهامون تا بهشت بیاد اه اه اه " پیشانی اش را بوسیدم و آخرین لبخندمان شد قشنگترین آهنگی که میشد شنید .آن روز همه چیز عادی بود به جز علی ها و عکس هایشان که تبدیل شده بود به خون تا دیگران خودشان و عکس هایشان سالم بماند...
#سید_طه_صداقت🌱
#اهواز