eitaa logo
دلبرکده
15.9هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
همه مهتاب بجویند به تاریکی شب من به دنبال هلال رخ تو میگردم... 🌙😍 شب بخیر✨🌗 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دلــم مى‌خواهد؛ صُــبح‌ها ⛅️ با صدای دلنشينت بيدار شوم 💕 و هر روز صبح عاشقانه تر برايت بنويسم... ❤️‍🔥 محبـــوبَم.. 🤍 نگاهت گرم‌تر از خورشيد است 🌞 “دوستــت دارم" ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋امام علی(ع): آنکه در گناهی بسیار اندیشه کند، این کار او را به گناه می‌کشاند. غررالحکم، ح۸۵۶۱✨ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
سلام به همراهان عزیز کانال🌷 روزتون پربرکت✨🦋 نگید که تو دوره های همسرداری و محرمانه های زناشویی شرکت نکردید که ناراحت میشم🥲 به جرئت میگم همه ی سوالایی که برای ادمین میفرستید جوابش تو این دو دوره ی پرمحتوا هست😌 شما دوره ای رو پیدا نمیکنید که طبق طبع و مزاج خودتون و همسرتون، برنامه های زناشویی و ریز نکات رابطه و همسرداری رو بهتون بگن⛔️🤩 پس بشتابید و وقت رو ازدست ندید و تو این دوره های پرمحتوا با قیمت استثنائی شرکت کنید😇💕💟 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معمولا زیر بغل لباس ها، به خصوص لباس هایی که در لایه های زیری می پوشید بعد از مدتی لک می شوند. برای پاک کردن این لکه از وایتکس استفاده نکنید❌ چون لباس تان را زرد می کند. اگر لباس تیره است، باید آن را مرتب بشویید. چون عرق بدن کم کم رنگ مشکی را کم رنگ می کند. برای از بین بردن لکه عرق از روی لباس روشن می توانید از آب نمک یا سرکه استفاده کنید. آب و سرکه را به مقدار مساوی با هم مخلوط کنید و لباس را ۳۰ دقیقه در آن بگذارید و بعد به روش معمولی و با آب گرم بشویید.🧽🛁 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی غلبهٔ صفرا داری🔥 و داری آشپزی میکنی🙃🧑🏻‍🍳😂 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری51 #سرنوشت در سکوت، از مرکز بهداشت بیرون آمدیم. پیاده به طرف خانه قدم زدی
کلید را در قفل انداختم. به خاله تعارف کردم. سعی کردم خونسرد و بی‌تفاوت نشان دهم. فرانک زودتر از بقیه متوجه ما شد. جلو پرید. ناشیانه کِـل کشید. خاله با دست گوش‌هایش را گرفت و ابروهایش را گره داد. دلم خواست به خانه نمی‌آمدم. به فرانک نگاه نکردم. مستقیم به اتاق رفتم. دکمه‌های مانتو را با طمأنینه باز کردم. نفهمیدم دلم نبودن امیر را بهانه کرد یا بابا را. مثل رودخانه‌ای که راهبندش باز شده، اشک‌هایم بیرون ریخت. فرانک به دنبالم آمد: _فیروزه چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! دعواتون شده؟! خاله حرفی زده باز؟! تندتند سوالاتش را پرسید. به کتفم کوبید: _حرف بزن خب با توام... نخواستم گریه‌ام صدادار شود. قفسه‌ی سینه‌ام تکان خورد. با دست دهانم را فشار دادم. دم کمد روی زمین نشستم. صدای تلفن از هال بلند شد. قلبم بیشتر به سینه‌ام کوبید. تلفن پشت سر هم صدا کرد اما هیچکس جوابش را نداد. دوست داشتم خودم برای برداشتن تلفن می‌دویدم. فرانک به شانه‌ام زد: _چرا اینجوری می‌کنی؟! نمی‌خوای حرف بزنی؟! وای... صدای در اتاق و بعد فریاد فرانک بلند شد: _کسی نیست این تلفن رو برداره؟! چند ثانیه بعد برگشت: _پاشو بیا امیر پشت تلفنه. صدایم به زور از بین بغض درآمد: _بگو نیست. _چی بگم؟! _ بگو... بگو نمی‌تونه حرف بزنه. از لای در داخل آمد. روبرویم روی پا نشست. نگاهش کردم. ابروهایش درهم بود. لب وا کرد که فهیمه آمد: _فیروزه کجایی؟! بدو امیر پشت خطه در محاصره‌ی دو خواهر گوشی را گرفتم. فهیمه به آشپزخانه رفت. اما فرانک به لب‌هایم زل زده بود. سلام و احوال پرسی سردی با امیر کردم. _چه خبر؟! رفتین برا جواب آزمایش؟ _آره رفتیم. شما کی برمی‌گردی؟ _به این زودی دلت تنگ شد؟! لبم را گاز گرفتم: _ باید هر چه زودتر بیای. _خیلی خب می‌گی آزمایش چی شد یا الان پیاده راه بیوفتم؟ _گوشی رو میدم به مامانت. صورت فرانک را دیدم که تغییر کرد. گوشی را کنار تلفن روی میز گذاشتم. بی‌توجه به فرانک به طرف اتاق پذیرایی رفتم. دم در ایستادم. صدای بغض‌آلود خاله و هق هق مامان قاطی شده بود: _خواخِرم یعنی اگر کمال بود با این وضعیت راضی به این وصلت می‌شد؟! تمام غم‌های عالم دوباره روی قلبم نشست. دست از روی دستگیره برداشتم. به طرف اتاق خودمان رفتم. _به خاله بگو امیر پُـشـ تِ خَـ طه... بغض آخر جمله‌ام را خورد. زیر پتو آنقدر گریه کردم تا خوابم برد. صدای فرانک چشمانم را باز کرد: _فیروز... پاشو... فیروزه... پاشو امیر اومده ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرف‌ زدن‌ پشت‌ سر مردم، قلب‌ را تیره‌ می‌کند🖤 توفیق‌ را از آدم‌ سلب‌ می‌کند و نشاط‌ عبادت‌ را می‌گیرد..! "استاد‌فاطمــی‌نیا(ره)" ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همراهان گرامی😊 امیدواریم آخر هفته ی خوبی را در کنار عزیزانتون سپری کنید🙂😍 این هم پاسخ های جذاب و متفاوت شما به این هفته🤗👆 یادتون که هست چالش رو؟👇 https://eitaa.com/delbarkade/11041 خیلی خوشحالیم که مطالب کانال براتون مفید بوده و توی یادداشتهاتون ازشون استفاده کردین😌 زندگیتون گرم💖🔥 به جمع دلبران بپیوندید🥰👇 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade