دلبرکده
#ارسالی_مخاطبین
همراه با پاسخ های شما به #چالش هفته گذشته☺️
نکات بسیار ارزشمندی رو ذکر کردید
خوشحالیم که مخاطبین فهیمی چون شما داریم☺️
ان شاالله ما هم شهید پرور باشیم✨
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
#داستان #فیروزهی_خاکستری74 #دلبری یک لحظه یا یک ساعت بعد، چشم باز کردم. با دیدن پرده ساده آبی، نو
#داستان
#فیروزهی_خاکستری75
#پناه
_اول که شگوم داره عقد تو خونه جاری بشه. بعد هم من اصلاً از محضر خوشم نمیاد.
_درسته خانم شاهقلی. فقط... در جریانید که... هنوز چند ماه بیشتر از...
_خدا رحمت کنه آقا بهادری رو! خیالتون راحت؛ ما که قصد بزن و برقص نداریم.
مادرها، سر مراسم عقد بحث میکردند و من از سردرد به خودم میپیچیدم. امید توجهش به رنگ زرد من جلب شد:
_عوارض اون لعنتیه.
_تو بیمارستان خوب بودم.
لبخند بزرگی زد:
_با مورفین خوب بودی عزیزم.
بیشتر به من نزدیک شد:
_دکتر بِت مسکّن نداده؟
_چرا ولی اصلا جواب نمیده!
یک لیوان آب ریخت. از جیب داخل کتش قرصی درآورد:
_بیا این حالتو خوب میکنه.
_چی هست؟!
از آن خندههایش کرد:
_نگران نباش مگه من چیز بد بِت میدم؟!
قرار بود تمام زندگیام را با او شریک شوم.
جمعهی هفتهی بعد، قبل از آمدن عاقد، کنار امید نشستم. از شدت سردرد، به امید پناه بردم:
_مـ میگم ازون مسکّنها پیشت هست؟
آرزو و آزاده سفرهی سادهای جلوی ما چیدند. عاقد شروع به خواندن خطبه کرد. مادر امید پشت سر ما ایستاد. زیر لب تند و تند چیزی خواند.
***
_ یعنی مادرشوهرت طلسم برات گرفت؟!
فیروزه آه بلندی کشید:
_هی رؤیا جون دست رو دلم نذار... بدبختیهای من یکی، دو تا نبود.
صدای باز و بسته شدن در از سالن آمد. امید صدا زد:
_کجایی؟ بدو بیا بینم.
فیروزه به ساعت دیواری نگاه کرد:
_خدا بخیر کنه! هیچ وقت قبل از ساعت شیش نیومده خونه.
رؤیا دست و پایش را گم کرد. مانتوی تازه دوخته شده را از کنار چرخ خیاطی برداشت. فیروزه به طرف در رفت:
_هول نکن الان میره بیرون. هنوز ساسونهای مانتو رو ندوختم.
امید فندکی به سیگارش زد. بدون سلام به کیسههای خرید روی سکوی آشپزخانه اشاره کرد:
_اینا رو واسه امشب دُرس کن.
فیروزه کیسههای خرید را نگاه کرد. سه تا مرغ یخی یعنی ده، دوازده نفری مهمان داشت. لبش را کج کرد:
_این همه آدم میخوای بیاری تو یه وجب خونه تا صُبـ...
ادامه حرفش را خورد:
_میخوای از اینجا هم بندازنمون بیرون؟!
ابروهای امید درهم رفت:
_بیخود کردن
دستگیره در را گرفت:
_سرت به کار خودت باشه.
_پس من و بچهها چی کار کنیم؟
لای در با سیگار زیر لبش گفت:
_برین پیش فرانک.
_فرانک؟
منتظر ادامه حرف فیروزه نشد. در را پشت سرش بست:
_اونا که رفتن شمال خدا خیر نداده.
بعد از رفتن امید به غر زدن ادامه داد:
_واسه ما هیچ وقت پول نداره برا رفیقای نابکارش چند تا چند تا مرغ و کیلو کیلو برنج میخره...
مغزش پر شد از کارهایی که باید انجام دهد. به اتاق برگشت. اخمهایش را باز کرد:
_رؤیا جون راحت باش رفت.
مانتو را برداشت. در فکر اینکه شب را کجا بگذراند، پشت چرخ نشست.
_فیروزه جون یه چیزی بپرسم؟
نگاهی به رؤیا کرد و دوباره مشغول دوختن شد.
_خاله سودی و امیر هم برا عقدتون بودن؟
_هان؟! نه بابا بهونه مریضیشو آورد.
_چیزی شده فیروزه جون؟!
بدون مقدمه گفت:
_فکر نمیکنه من با یه دختر و یه پسر نوجوون شب کجا میتونم برم.
رؤیا با شنیدن ماجرا فکری کرد:
_خب شوهر من مأموریته. با هم بریم خونمون.
_خدا از خواهری کَمِت نکنه! حالا یه فکری میکنم.
_اتفاقا امشب عزا گرفته بودم برا تنهاییم.
با اصرار رؤیا بالاخره فیروزه راضی شد. شام بزم امید را با هم پختند. ساعت از هشت گذشته بود که با سینا تماس گرفت:
_امشب بابات مهمون داره من و ستیا داریم میریم خونه خاله رؤیا تو هم پاشو بیا.
_خاله رؤیا دیگه کیه؟! شما برید به فکر من نباشید
_سینا کجا میخوای بری؟!
_کارِت به من نباشه
_این چه طرز حرف زدنه؟!
_هوف... باز گیر داد...
صدای بوق ممتد تلفن بلند شد.
_نمیاد؟!
با صورت وا رفته به رؤیا نگاه کرد:
_چند وقته از کنترلم خارج شده نمیدونم با کی میره با کی میاد. میترسم!
دست روی شانهی فیروزه کشید:
_نگران نباش! حتماً خجالت میکشه خونه من بیاد!
ستیا با کوله پشتی و پیراهن گلدارش خنده به لب آمد:
_مامانی بریم دیگه.
رؤیا چشمانش برق زد. ستیا را بغل گرفت و بوسید.
دم آپارتمان خودش، ستیا را زمین گذاشت.
❥❥❥@delbarkade
مثل فروردین بهاری 🌸
پا در دلم که میگذاری 🙈
بهشت میشود 🌳
جای جای سرزمینم..! 😍❣🌱
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
❤️ توصیهای به زن و شوهرها
📝 رهبر انقلاب: هر چه که سازش با آمریکا و با صهیونیستها و با آدمهای بد، بد است، سازش با همسر خوب است. البته سازش با دوستان دیگر هم خوب است اما از همهی سازشها بهتر همین سازش با همسرش است که انسان با همسرش بسازد. ۱۳۸۲/۱/۱۱
🗓 یکم ذیالحجه، سالروز ازدواج امام علی(علیهالسلام) و حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) و #روز_ازدواج
❥❥❥@delbarkade
29.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷مثل دو رفیق باشید
👈 توصیه آیتالله مجتبی تهرانی به یک زوج جوان پس از قرائت خطبه عقد ازدواج
🗓 یکم ذیالحجه، سالروز ازدواج امام علی(علیهالسلام) و حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) و #روز_ازدواج
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
#زناشویی 🔞اشتباهات زنان در رابطه زناشویی⛔️ 4⃣خاموش کردن چراغها حتماً میدونید که ساختار مغز خان
#زناشویی
🔞اشتباهات زنان در رابطه زناشویی⛔️
5⃣تعیین زمان رابطه زناشویی
سلام و درود بر دلبران نازنین✋
سالروز ازدواج مولا امیرالمؤمنین و بانوی عالمین (علیهم السلام) بر همگی مبارک🌺
امشب اومدیم با یه عیدی زناشویی🚻
یکی از اشتباهات خانمها در نزدیکی، تعیین زمان مشخص برای رابطه است.
دقت کنید🔰
استفاده از پیام های شهوت ناک می تونه ضربان قلب شوهرجان رو چند برابر کنه؛🤩
اما
تعیین زمان برای معاشقه فشار زیادی به همسرجان وارد میکنه📛.
پیام هایی مثل:
((منتظرم تا بیای خونه))
یا
((بعد از باشگاه مال توام))
((امشب شب جمعه است هان!))
باعث قابل پیش بینی شدن معاشقه میشه؛
خب بشه؟! 😳
خب اینطوری که نمیشه! 🙍🏻♂🙍🏻♀
چطوری میشه؟! 🤷
اینطوری👇
🧨این کار میتونه هیجان رابطه رو نابود کنه.💥
درسته با زمان بندی، وقت معاشقه بیشتری دارید،
اما یادتون باشه که زمان دقیق را مرموز نگه دارید. 🥷
سعی کنید پیامهاتون کمتر دارای جزییات باشه
مثل اینا:
((دنبال فرصتیام تا هرچه زودتر با تو باشم))
یا
((چطوره بچهها رو بعضی وقتا بزاریم خونه مامانم؟))
در کل، غافلگیرانه بودن رابطه حس خیلی خوبی به همسرجان میده🤤
گاهی برای خودتون برنامهریزی کنید🧾
و
شرایط رو برای ایجاد رابطه فراهم کنید
برای اینکه آقایی هم یه پیش آمادگی داشته باشه رفتارها و سیگنالهای جنسی هم نشون بدین
ولی
زمان رابطه رو لو ندین👀
البته
اگر هم غافلگیر شدین و یهو همسری گفت کار دارم و رفت، نبینم قهر کنید هان! 😬
❥❥❥@delbarkade