eitaa logo
دلبرکده
20.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
. این ذکر حضرت‌زهرا‌(س) را در هر حالی مداومت کنید اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ خدایا من را خرج کاری کن، که مرا بخاطرش آفریدی🤲 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«إِنِّي لِعَمَلِكُمْ‏ مِنَ الْقالِينَ» (شعرا/۱۶۸) قرآن می‌گوید: اگر کسی خلاف کرد، نگو بیا، تو غلط کردی؛ تو خلاف کردی. بگو: عملت خلاف است. 🌐 درس‌هایی از قرآن - استاد قرائتی نکته ی خیلی قشنگی داره😉 که باید در رابطه با همسر و فرزندانمون بهش توجه کنیم... اگر همسرمون داره کار اشتباه و بدی میکنه اولا با این دید نگاه کنیم که او بد نیست، بلکه کارش بده دوما جوری به او نگیم که فکر کنه آدم بدیه! بلکه بگیم کارت بَده... به دلبرکده؛ کلبه ی عشق و مهربانی بپیوندید💝⬇️ http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍از نویسنده فیروزه ی خاکستری به شما: سلام و درود بر دلبران عزیز از بذل محبت‌های همه بزرگواران سپاسگزارم 🌹 البته بنده نقدها رو هم بذل محبت می‌دونم. ☺️ یه درصدی هم از عزیزان هستن که شاید از رفتار فیروزه اعصاب‌شون به هم ریخته😖 من معذرت می‌خوام از شما! 😅 حلال کنید😇 پاسخ بنده به این افراد اینه که «گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم» یه نکته دیگه هم عرض کنم👇 حتی اگر کانال داستان نویسی باشیم، نمی‌تونیم روزانه بیشتر از یک پارت قرار بدیم. 🤷‍♀ 🤦‍♀ چند تا سؤال دارم خدمت شما بزرگواران، منت می‌ذارید پاسخ بدید(روی لینک ها بزنید): ۱_ شما از کدام دسته خوانندگان داستان فیروزه‌ی خاکستری هستید؟👇 https://EitaaBot.ir/poll/azyd1 ۲_چند درصد شخصیت‌های داستان فیروزه‌ی خاکستری رو واقعی می‌بینید؟👇 https://EitaaBot.ir/poll/5fyk60 ۳_کدام شخصیت داستان، معادل بیرونی برای شما داره؟ (یعنی در دنیای واقعی با چنین شخصیتی روبرو شدین؟) برای ادمین ما بیشتر توضیح بدین🔰 🆔@admin_delbarkade ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری77 #پیشنهاد _الو فیروزه خانم آرام لب زدم: _من یک ماهه عقد کردم. حس کردم
سرِ جای خانه با امید بحثم شد: _من می‌خوام نزدیک مامان و فرانک باشم که یه وقت مامان کاری داشت سریع خودمو برسونم. _منم می‌خوام پیش مامانم باشیم که اگه کاری داشت سریع خودتو برسونی. لب‌هایم را بالا دادم: _یعنی چی؟! امید چرا یهویی بچه می‌شی و هی لج می‌کنی؟! _پس خودتو ندیدی عینهو دخترای شیش ساله با من لج می‌کنی؟ یه بار نشد مث یه دختر خوب بگی چشم! کوتاه آمدم. چند روز بعد، خانه‌ای ۶۰متری و یک خوابه در یاخچی‌آباد پیدا کرد. _امید تو که گفتی نزدیک خونه بابات پیدا می‌کنی. _دیگه حالا بهونه نگیر. همینم کلی گشتم پدرم دراومد. واس همین یه ذره آلونک، کلی پول پیش و کرایه باید بدیم. اخم‌هایم درهم رفت. _لااقل منو ببر ببینمش با خنده چشمک زد: _جهیزیه‌تو که بردیم می‌بینیش. بعد از چیدن جهیزیه، خانواده امید آمدند. با شربت و شیرینی پذیرایی کردیم. با به به و چه چه همه وسایل را تماشا کردند. آخر شب من و امید برای بدرقه مامان و زنعمو شهلا دم در رفتیم. وقتی برگشتم مامان امید را دیدم که به شانه آرزو زد. مردمکش را به چپ و راست چرخاند: _خودمونیم هان خوب خونه رو پر کردن... نشنیده گرفتم. من را که دید با لبخند پرسید: _خب عروس خانم کی قدم رنجه می‌کنی؟ به امید نگاه کردم: _ایشاالله هر وقت آقا امید مقدماتش رو فراهم کنه. _من که می‌گم همین امشب... امید این را گفت و قهقهه زد. بقیه همراهی‌اش کردند. حس کردم خون از صورتم پرید. چپ نگاهش کردم و نفسم را آرام بیرون دادم. از رو نرفت: _هان چیه نیگا می‌کنی؟! زَنمی دیگه... مادرش با او دم گرفت: _قربونت برم اذیتش نکن فعلاً جیک جیک مَستونشه. چند صباح دیگه سلطنت تو شروع میشه. اولین بار بود که چنین رفتاری از آن‌ها دیدم. برای اینکه بحث را عوض کنم، تقویم کیفی‌ام را درآوردم. _ببینین مامان جان هفده شهریور تولد امام حسینه. من می‌گم برا اون موقع تدارک سفر رو ببینیم؛ خوش یمن هم هست. _حالا از کجا فهمیدی خوش یُمنه؟! نکنه رمالی فیروزه جون دوباره همه خندیدند. امید چشم و ابرویی بالا انداخت: _نه ولی رمال‌ها رو دوس داره تقویم را بستم و در کیفم گذاشتم. بدون حرف به تنها اتاق خانه‌مان رفتم. مانتو و روسری‌ام را پوشیدم. صدای‌ پچ پچ‌شان را شنیدم: _آخ آخ آخ حالا کلی بایِس نازشو بکشم تا بام را بِیات. _دیگه خَرت از پل گذشته پاشو آخر این هفته ببرش شمال راحت شی _نچ. پاشو کرده تو یه کفش می‌گه مَشَت. صدای آرزو آمد: _اوه مشهد هم شد ماه عسل؟! یه ترکیه‌ای، ارمنستانی... _تو یکی زِر نزن بشنوه صداتو چشمانم را بستم و از اتاق بیرون آمدم: _من دیگه باید برم دیر شده تا خانه یک کلمه حرف نزدم. دم در امید گفت: _فردا می‌رم دنبال بلیط. حالا اخماتو وا کن بینم... ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چای می‌نوشم و به خوشبختی‌های کوچکم فکر می‌کنم که چه با ظرافت کنار هم چیده شده و دیوار دلخوشی‌های مرا ساخته‌اند...💝☕️ سلام صبحتون به عشق☺️💖 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روابط حرام پایان خوشی ندارد...⛔️❌ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade