🦋خدمت همه دوستان عزیزی که اخیرا به ما پیوستند خیرمقدم عرض میکنیم.
قسمت اولِ داستان فیروزه خاکستری را از اینجا بخوانید:
https://eitaa.com/delbarkade/6420
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات جانسوز وداع همسر شهید میلاد بیدی در معراج شهدا
شهید بیدی، مستشار نظامی ایران در مجاورت ساختمانی که صهیونیستها شهید «فواد علی شکر» فرمانده ارشد مقاومت اسلامی لبنان را ترور کردند حضور داشت و به شهادت رسید.
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
💢❓اگه از رفتار خانواده همسرت رنجیدی، چکار میکنی؟ ۱)باهاشون سرد برخورد و کمتر رفت و آمد میکنم ۲) به
درصد انتخاب گزینه ها توسط شما عزیزان👆😊
قبل از هر سخنی تشکر میکنیم بابت شرکت شما عزیزان در پاسخ به سوال #چالشطوری
و اما بعد😉
❇️ اگر از رفتار خانواده همسر رنجیدید
در درجه اول سعی کنید بدون اینکه به همسرتون بگید
خودتون حلش کنید
با خودتون خلوت کنید و منطقی فکر کنید
🔸 اگر دیدید ناراحتیتون رو خیلی بزرگ کردید
با فکر کردن به خوبی هاشون و زحماتی که کشیدند سعی کنید فراموشش کنید🙂
🔸اگر براتون سوءتفاهمی شده
یا اگر مشکل به حدی هست که براتون قابل هضم و فراموشی نیست
محترمانه با خانواده همسر مطرحش کنید
بدون کنایه زدن یا توهین کردن❌
بیان کردن درست ناراحتی ها، میتونه به آگاهی اونها کمک کنه
🔸اما وقتی شما با کوچکترین ناراحتی از خانواده همسر، به سراغ همسرتون میرید و شروع میکنید به تخلیه کردن ناراحتیاتون
ممکنه اولش جواب بده
و همسر شما ناراحتی ها رو منتقل کنه و کمی از رفتارها اصلاح بشه و...
اما به مرور همسر شما کلافه میشه‼️
میمونه شما رو راضی نگه داره یا والدینش رو🚫
حرف شما رو باور کنه یا اونها رو⁉️
🔸خلاصه که همسر گرام، ممکنه بعد یک مدت با سردی کامل، حق رو بده به والدینش و حاضر به شنیدن غرغرهای شما نباشه😊
✖️اگر هم خدای ناکرده با والدینش قطع ارتباط کنید، دودش بالاخره تو چشم خودتون میره
چون همسرتون نیاز به محبت و حمایت پدر و مادر داره...
ممکنه از نظر روحی آسیب ببینه و این آسیب وارد زندگیتون خواهد شد❌
#ارتباط_با_خانواده_همسر
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه بچه خیلی سوز داره😄🥲🥺
#فرزندآوری
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک عدد زائرِ خوشمزه😍😍
کوله هم داره🥺😄
#فرزندآوری
#اربعین
❥❥❥@delbarkade
آموزش پختن شوهر👩🏻🍳
شوهررا در دیگی از محبت و توجه قرار بدین♥️
روی آن عشق و مهربانی بریزین 💋😍
با کمی لبخند، طعم دارش کنین😁
مواد را با قاشقی از اعصاب فولادین، آرام هم بزنین (باید تحمل کنین تا قوام بیاد!!) 😉
با درِ اعتماد، آنرا محکم کنین تا جا بیفتد👌
افزودن 5 ادویه را فراموش نکنین😁👇
❌چشم و هم چشمی نکن😒
❌ بدِ فامیلشو نگو😟
❌بحث نکن🤐
❌دعوا نکن😡
❌ غر نزن🙄
بفرمایید شوهر شما آماده است😁😜✋
#طنز
#سیاست_های_زنانه
💝اینجا دلبر شو و دلبر بمان↙️
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
#ایده_شیطنت😜
در جوابِ «جانم» گفتنش بهش بگید😜👇
محبـوب تـر از جـانـی...
صـد جـان به فـدای تــو😍♥️
برای بار هزارم مخش زده میشه 😁😌
#ایده_متن
❥❥❥@delbarkade
🅾 احساس ارزشمندی 🅾
شما که دوست دارین احترام تون به جا باشه. عزیزم خودت به عنوان یک بانو چقدر ارزش برای خودت قائلی؟🤔
_ آیا از خود گذشتگی رو در این میبینی که بهترین غذا رو سر سفره برای دیگران بریزی و خودت ته قابلمه رو بتراشی؟🤦🏻♀
_ آیا فکر میکنی اگه لباس کهنه و پاره ها رو دور نندازی و بارها تو خونه استفاده کنی خیلی صرفه جویی کردی؟👚🙃
_ آیا هر وقت ازت میپرسن شما چی میخوری میگی هر چی بقیه سفارش میدن همونو میخورم؟🍔🙃
و هزاران مثال اینجوری!!!
_ بیا از امروز از همین لحظه متفاوت باش. اعتماد بنفستو بالا ببر، نمیخواد بریز و بپاش راه بندازی و اسکناس خرج کنی فقط یک خانوم باش، از خودت شروع کن. همیشه تمیز و مرتب لباس بپوش. جلو بقیه افراد خانوادت برای خودت وقت بذار و ...🙌🏻😍
خودت بهتر از من میدونی کارایی که باعث پایین اومدن ارزشت میشه ممنوع⭕️⭕️⭕️
#با_شخصیت
#اعتماد_به_نفس
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️شُد شُد، نَشُد میرم کربلا...😭
#اربعین
❥❥❥@delbarkade
مثلا بهش بگو :
تو دقیقـا همان یك نفری هستی ،
که دلم میخواهـد پا به پایش پیر شـوم .
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
#عاشقانه شهدا🍃💍
حسن ارتشی بود
و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز. بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی 🎊را برگزار کنیم.
هر چهارشنبه برای هم نامه 💌می نوشتیم. هفت روز انتظار برای یک نامه! خیلی سخت بود. بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!»
پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟! گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس👰🏻♀و خنچه و چراغانی؟!
(مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟! این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد.
_همسر شهید حسن آبشناسان🌷💎
شادی روح پاک شهید صلوات📿
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
#داستان #ملکهی_برفی7 #ابریشم خوابم را برای عمه تعریف کردم. از ذوق بلند شد و پیشانیام را بوسید:
#داستان
#ملکهی_برفی8
#اعتماد
صدایی مثل خرناس، اولین ارتباطم با «دیمن» بود. سر قبر عمه رفتم:
_آخرین درسی رو که یادم یادی، تونستم اجرا کنم. یادته گفتی داشتن دیمن اوج قدرت یک پیشگوئه.
دستی به سنگ ترک خوردهی قبر کشیدم:
_به ملکهی برفی افتخار نمیکنی؟! الان میتونم به بخشی از کائنات حکومت کنم.
یکدفعه یاد لجبازیهای بچهها افتادم:
_اما حقیقتش تو کار بچههای خودم موندم. اون از امید که از کمپ فرار کرده. اینم از آرزوی چشم سفید که هنوز هفده سالش تموم نشده، لج کرد که اگه نذارین با این پسره یلاقبا عروسی کنم، باش فرار میکنم. اونم از ایمان کله خراب... ولش کن اصلا! اینا چیه دارم برات تعریف میکنم.
سر راه به مزار آغا و مامانی رفتم. چند دقیقهای نشستم.
_ملکه خودتی؟
سر بلند کردم. خانمی که شاید ده سال از من بزرگتر بود با لبخند نگاهم کرد. بیحالت نگاهش کردم. کنارم نشست. دست به شانهام کوبید:
_هی نشناختی؟! اعتمادم، مهین. دوست فرح.
چشمهام گشاد شد.
_اعتماد! خوبی؟ چه خبر؟
_مزار بابام همین قطعه بیست و یکه. یهو یاد آغا و مامانیت افتادم. گفتم بگردم شاید پیداشون کردم. گردنم خیلی حق دارن.
با دو انگشت به مزار آغا ضربه زد:
_خدا رحمتت کنه آقا صفدر. اگه تو جهیزیه کمکمون نکرده بود آبرومون میرفت. چقدر بابام غصه میخورد! یادته مامانی لحاف و دوشک عروسیمو خودش دوخت.
_یادش بخیر! چند تا کوک غلط زدم سر لحافت، چقد نفرینم کرد! با پسرعموت عروسی کردی. خوبه حالا؟
شماره تلفنش را داد تا به آبجی فرح بدهم.
یک هفته بعد، فرح زنگ زد:
_اعتماد دعوتم کرده برم خونشون. گفته ملکه هم با خودت بیار بشینیم از اون روزا حرف بزنیم.
با هم راهی خانه اعتماد شدیم. آبجی فرح پیشنهاد داد تا امید را زن بدهم:
_زن که بگیره دیگه سرش به زندگی گرم میشه؛ از این افیونی دست برمیداره. اینا همش از بیکاریه.
_دیگه خسته شدم از دستش. تا حالا سه بار بردمش کمپ، فرار کرده خاک به سر!
سر کوچه اعتماد، دو دختر چشم و ابرو مشکی و قد بلند از جلوی ما رد شدند. فرح صدایشان کرد:
_ببخشید دختر خانم! پلاک ۵۹ کدومه؟ منزل اعتماد.
دختر بزرگتر لبخند زد:
_همین خونه سر نبش
صورت ساده و بدون آرایشش به دلم نشست. با نگاه دنبالش کردم. چند خانه جلوتر کلید انداخت. فکرم پیشش بود تا وقتی وسط صحبت فرح و اعتماد یکدفعه پرسیدم:
_این همسایهتون رو که چند خونه اون ورتره و دو تا دختر قدبلند رفتن توش میشناسی؟!
نشانههای دخترها را دادم.
_آهان آره آره آقا بهادری رو میگی. اوه بداخلاق! سه تا هم دختر داره. بزرگه چاقه. دومیش سیاهه. کوچیکه خیلی لاغر و نزاره. من که کاری به کسی ندارم اما از اون مرداست که...
_شماره تلفنی ازشون نداری؟
یکدفعه ساکت شد و دوزاریاش افتاد:
_نه ولی اسمای قشنگی دارن، نمیدونم فائزه، فیروزه، فاطی، یا فریبا و... چه میدونم از همین اِسما...
باقی حرفهای او را نشنیدم. چشم و ابروی دختر از ذهنم پاک نشد. از فکر پابند کردن امید، هزار نقشه به مغزم رسید.
براش همونی باش
که وقتی وسط کارا و شلوغیای روز یهو یادت میفته
لبخند میشینه گوشه لبش😉
از اون لبخند ملیح و پهن ها🙂😅
#دلبری
❥❥❥@delbarkade