فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ۲ روز مانده تا نیمه شعبان 🌸
#نیمه_شعبان
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چگونه در قابلمه ی چربی گرفته را پاک کنیم !؟ 🧼🍳
#کدبانوی_هنرمند 🧕
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
#سیاست_های_زنانه
#ارتباط_با_خانواده_همسر
💢 همیشه فاز مخالفت به خود نگیرید ✋
📍شاید شما هم مانند آن دسته از افراد فکر کنید که ممکن است هر نظر و ایده ای را از سمت خانواده شوهر نوعی دخالت به حساب بیاورید😒
و یا فکر کنید آنها مغرضانه این کار را می کنند!
✅ اما پیشنهاد می شود در صورتی که صاحب این تفکر هستید کمی واقع بین باشید و قبل از هر کاری و ایجاد تفکر منفی پیشنهاد آنها را برای خود بسنجید .
اگر آن را دوست داشتید و به نفعتان بود که چه بهتر ..!
اما اگر به نفعتان نبود به جای اینکه سریعا مخالفت خود را به رخ آنان بکشید کمی صبورباشید و به ایشان بگویید حتما به پیشنهاد و ایده شان فکر میکنید و با این کار ادب شما نیز در مقابل آنان حفظ خواهد شد.👌
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اولویت زندگی شما چیست !؟
لطفاً تا آخر ببینید...
#نیمه_شعبان
#میلاد_امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
⚜ زن در داخل خانواده، عزیز و مکرّم و محور مدیریت درونی خانواده است..🧕
شمع جمع افراد خانواده است؛ مایهی انس و سکینه و آرامش است. 💗🕯
کانون خانواده - که حوضچهی آرامش زندگىِ پُرچالش و پُرتلاش هر انسانی است - به وجود زن آرام میگیرد و سکینه و اطمینان پیدا میکند.🏡
آن وقت نقش او به عنوان همسر، 👩❤️👨
به عنوان مادر،👩👦
به عنوان دختر خانواده، 🧕
هر کدام یک فصل طولانی در تکریم دارد.
رهبر انقلاب؛ ۸۴/۰۵/۰۵
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
#ایده_شیطنت 😜🙈
😜😁 وقتی اقاتون بیکار نشسته برید رو پاهاش بشینید گونه هاش رو بوس کنید و دستتون رو حلقه کنید دور گردنش با خنده و لبخند اصلاااا اجازه ندید بهتون دست بزنه
حتی بوس ☝️
زیر چونشو قلقلک بدید حسابی خوشش میاد 🥰
موقع ظرف شستن از عمد بند پیشبندتون رو باز بگذارین و با ناز صداش بزنیددد که بیاد بند پیشبندتون رو ببنده نکته اش اینجاس که لباس زیر پیشبندتون باید باز باشه 🙈😉😉
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوسه بر دستی زنم کز بهر تو کاری کند
بوسه بر چشمی زنم کز بهر تو گریان بُوَد❤️
🎊🎊 عیدتون مبااااارک 😍😍
👤 #کلیپ مولودی زیبای «قرص قمر اومد» با نوای حاجسیدمجید #بنی_فاطمه تقدیم نگاهتان
#نیمه_شعبان
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قرائت فرازی از زیارت آل یاسین توسط مقام معظم رهبری
میلاد امام زمان علیه السلام مبارک ✨
#نیمه_شعبان
#میلاد_امام_زمان
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
#ارسالی_اعضا
سلام عیدتون مبارک💐
ما برای دیشب که شب نیمه شعبان بود ، پدر و مادرم و خواهرامو با همسراشونو برای بعد از شام به صرف شیرینی و چایی دعوت کردیم
خیلی خوش گذشت جاتون خالی ..💖😍
بعدش به لطف شوهر خواهرم تو کوچمون که یک فضای خوب و مناسبی داشت با فشفشه هایی که میره تو هوا ، سرگرم شدیم و مردمم کلی لذت بردن 🙃🥳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️قواعد مهرورزی در خانواده
با سرکار خانم #نیلچی_زاده
✅همسر شما بهترین است اگر شما بهترین باشید.🥰
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
❀°🌸°❀°🌸°❀°
°🌸°❀°
°❀°
#طنز_زناشویی
ﺯﻧﯽ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺒﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﮐﺘﺮ؛
دﮐﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﯽﯾﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ، ﻣﻨﻮ ﺯﯾﺮ ﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﻣﯽﮔﯿﺮه
ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﻓﻨﺠﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ☕️ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪه !!!
ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ، ﺯﻥ ﺑﺎ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ😊 ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﭘﯿﺶ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺮگشت و گفت: ﺩﮐﺘﺮ، ﻗﺮﻗﺮﻩ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻓﻮﻕﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷت و ﺍﻻﻥ ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮﺷﺪﻩ ؛ ﺍﻭﻥ حتي کمترعصبانی میشه ومن روخیلی دوست داره.
دكتر گفت : ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ؟ ﺟﻠﻮﯼ ﺯﺑﻮﻧﺖ ﺭﻭ كه ﺑﮕﯿﺮﯼ ، ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺣﻞ ﻣﯽشه !!! 😳😳😳😳😳😳
(( خواص چای سبز ))😃😃😃😃😃😅😅😅😅
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
#داستان
#فیروزهی_خاکستری1
#مثلِ_هر_روز
پلههای موزاییکی ساختمان را تا طبقه سوم نفس زنان بالا رفتم. رنگ سبز پستهای دیوارها در خیلی از قسمتها ریخته بود و اشکال مختلفی درست شده بود. ستیا هر کدام این اشکال را نام گذاری کرده بود. سرگرمی او موقع بالا رفتن، بازی با این اشکال تخیلیاش بود. من هم عادت کرده بودم. تقریبا بالا رفتن تا طبقهی سوم و آخر ساختمان را برایم راحتتر کرده بود. درِ قدیمی و آهنی آپارتمان را آرام باز کردم. امید درحال قدم زدن، ایستاد. ابروهای مشکیاش را درهم کرد. با چشمان از حدقه درآمده نگاهم کرد. به سِتیا اشاره کردم که سریع به اتاقش برود. چشمانش بی حالت و ابروهایش درهم رفت.
_کدوم گوری بودی؟!...
صدایِ امید که بلند شد، ستیا گوشهایش را گرفت و به طرف اتاق دوید.
کیفم را همان جا کنار در رها کردم. بدون هیچ حرفی به آشپزخانه رفتم.
_نگفتم راضی نیستم بری؟ نکنه اون پسرخالهی چلغوزت هم بود!
لیوان پلاستیکی را پر از آب یخ جلویش گرفتم. توی چشمان از حدقه بیرون زدهاش زل زدم. بیشتر حرصش گرفت.
_چند بار بگم دلم نمیخواد بری خونهی اون چلغوز؟!
با پشت دست به لیوان کوبید. چون آمادگیاش را داشتم لیوان را رها نکردم اما قسمتی از آب آن بیرون پاشید. جلوی چشمش آب را سرکشیدم. به طرف کیفم رفتم که روی زمین بود. قبل از اینکه به کیف برسم؛ با لگد آنرا توی صورتم پرت کرد.
_گمشو برو همونجا که بودی.
لبم، از برخورد سگک فلزی بند کیف، خون آمد. دندانهایم را به هم فشار دادم. نخواستم فرصتی را که دنبالش بود، بدهم. با لب خونی نگاهش کردم. سینهام بالا و پایین شد. نگاهش را از من گرفت. با ابروهای گره خورده، و همان لباسهای گچ و خاکی روی مبل نشست. صدایش ملایمتر شد:
_صدبار میگم این کار و کن، اون کار رو نکن. نمیفهمی.
از حرفهای تکراری و غیر منطقیاش، خونم به جوش آمد.
_مشکلت اینه من نرم خونهی مینا؟ یعنی هر جای دیگه برم مشکلی نداری؟
گره ابروهایش باز شد. فرصتی که میخواست را بدست آورد.
_تو که برا خودت وِلی... مگه حرف منو میفهمی. برو برو. هر گوری میخوای برو. اصلا تو رو چه به شوهرداری! بچههاتم مثل خودت وِل درمیان. اصلا این پسره کو؟!
دستم را از روی لبم برداشتم. خونی که روی آن بود را دیدم.
_خیلی بی انصافی. من چی کم گذاشتم برات؟!
دستم را در هوا چرخاندم.
_عالم و آدم رو اسم من قسم میخورن. همین عموی خودت به اعتبار کی بهت وام داد؟
چشمانش روی من و در، دو دو زد.
_تو که ادعای مردی میکنی، با خودت میگی این زنم با چه پولی میره دکتر؟ هر چی از خیاطی درمیارم دارم خرج این خونه و بچههات میکنم. اصلا با خودت میگی از کجا میخوریم؟! هر چی درمیاری خرجِ...
ایستاد. صورتش را جمع کرد. چروکهای صورتش ترسناک بود. دستش را در هوا پرت کرد.
_برو بابا. خرج چیت کنم؟ لابد پول بدم بری کادو بخری برا بچه پسرخالت!
به طرف در رفت.
سر تا پایش را نگاه کردم. چهل و چند سال بیشتر نداشت اما روی تمام موهای مجعدش،گرد سفیدی پاشیده شده بود. انگار که موها نمیخواستند سفید شوند! پوست گندمیاش به سیاهی رفته بود. برجستگی گونهها، چشمانش را به گودی برده بود. ضعیف و تکیده بود و شانههایش افتاده. با امید سالهای اول ازدواجمان فاصله داشت هرچند که همان روزها هم...
از در بیرون رفت. همان جا کنار در، با لب خونی نشسته بودم. نفسم را بیرون دادم و سرم را پایین انداختم. لبم بیشتر از چیزی که باید درد داشت. به دنبال دلیلش گشتم. متوجه شدم تمام تنم درد دارد. دردی به عمقِ سالهای زندگیام. قلبم تیر کشید.
روزی را که مادر و خالهی امید به خواستگاریام آمدند، به یاد آوردم...
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬