eitaa logo
دلبرکده
12.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دعای مادر مستجابه💔 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|ثروتمند می شوی...| تسبیحات حضرت زهرا "س"📿 آیت الله جاودان🎙 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
📷 دیدار دیروز صبح بسیجیان با رهبر انقلاب. ۱۴۰۲/۹/۸ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش ساخت جاصابونی😍 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
⚠️کلمات و جملات منفی در احوالپرسی که ما رو به عنوان یک فرد غیر جذاب نشون میده👇 ❌ گِله و شکایت( چرا نمیای به ما سر بزنی؟ چرا اینهمه دیر اومدین؟ و...) ❌ کنایه زدن و تیکه انداختن(آفتاب از کدوم طرف دراومده؟؟ و...) ❌ نظر دادن راجع به ظاهر افراد(چقدر شکسته شدی، چقدر لاغر شدی و...) 🙄 این موارد هنگام احوالپرسی سمه😐 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ورود عروس با حجاب و پوشش با صوتِ قرآن کریم! حالا ایران... فقط کافیه بگیم لطفاً در مراسم عروسی آهنگ پخش نکنید . انگار کفر گفتیم و طناب دار آماده می‌شود! ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
🍃🌺🍃🥀🌴🌾🌺 ⭕️یادآوری خاطرات تلخ گذشته 💕یادآوری مکرر گذشته، با هدف سرزنش کردن و تضعیف طرف مقابل، چه در مورد اشتباهی که رخ داده باشد و چه پولی که خرج شده یا هر یادآوری ناخوشایند دیگری، برای رابطه مانند سم است. وقتی احساس کنید همیشه یک نفر کنارتان است که خطاهای‌تان را به شما یادآوری کند و هر چیزی را در ذهنش لیست می‌کند تا علیه‌تان استفاده کند، چگونه می‌توانید ارتباط خوبی با او برقرار کنید؟ اگر می‌خواهید رابطه‌ای دوستانه و سالم با همسرتان و شریک زندگی‌تان داشته باشید، مهربان و باگذشت باشید و از خطا‌های نه چندان مهم چشم پوشی کنید. روی زمان حال‌تان تمرکز کنید و ببینید الان چه می‌توانید بکنید تا به همسرتان کمک کنید و رابطه‌تان را بهتر بسازید. یادتان باشد همسر شما رقیب‌تان نیست و شما با هم زندگی نمی‌کنید تا یکی برنده شود و آن دیگری بازنده. شما همراه و همدل هستید و هر اتفاقی که در گذشته روی داده، متعلق به گذشته‌هاست. پس رهایش کنید و از زمان حال‌تان لذت ببرید. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ❤️بخوانیم دعای سلامتی امام زمان علیه السلام را... عجل الله تعالی فرجه الشریف ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ پدرم گفت یک ماشین فراری به تو میدهم اگر حجابت را برداری 🔹‌️سرگذشت دختر آمریکایی که برای به انحراف کشاندن زنان مسلمان مأمور به مطالعه قرآن شد... ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دامن پرنسسي ساده و سريع😎👗 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
. شوهرتون رو به خود وابسته کنید 🥰 اگر مردی از سمت همسرش شاد شود، نسبت به آن زن احساس وابستگی شدیدی پیدا می‌کند.💖 به نحوی که دیگر نمی‌تواند نبودن آن زن را در ذهن خود مجسم نماید. برایش جشن تولد بگیرید..🎂 در جمع از او تمجید کنید 💁🏻‍♀ برای خانواده‌اش احترام قائل شوید..🙏 غذای مورد علاقه‌اش را بپزید..🌮 و خلاصه به هر  ترفندی که شده خوشحالش کنید..☺️ "خوشحال کردن او مساوی است با وابـسته کـردنش نسـبت به خـودتان " ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_بریم خونه ما تا شهلا شام میپزه شما سنگ‌هاتون رو تو سرو کله هم بزنید؛ دل و قلوه‌هاتون هم کباب کنید. عمو جمال این را گفت و خودش بلند خندید. امیر بدون اینکه لبخند بزند، با انگشت مسیر مستقیم را نشان داد. _ممنون لطف کن ما رو دم ایستگاه مترو پیاده کن. عمو چپ چپ نگاهش کرد. امیر ادامه داد: _تا الانم از کار و زندگی افتادین. به اصرار عمو، ماشینش را برداشتیم. تمام مسیری که نمی‌دانستم کجا می‌رفت، امیر در سکوت رانندگی کرد. من مثل دخترانی که خطا کرده‌اند، سر به زیر و ساکت نشستم. فکر کردم حتماً مامان با خاله در مورد کدورتم از امیر حرف زده است. در پوست خودم نمی‌گنجیدم که امیر برای دلجویی از من به تهران آمده است. بعد از یک ساعت سر از مزار بابا درآوردیم. به محض دیدن سنگ قبر بابا هر دو با صدای بلند گریه کردیم. بعد از چند دقیقه امیر به حرف آمد: _با وجود عمو... کمال من نبودن بابامو حس نکردم... همه جا به وقت نیاز کنارم بود. مدتی به درد و دل در مورد بودن و نبودن بابا گذشت. از این حس همدردی استفاده کردم تا ناراحتی‌ام را بیان کنم: _امیر ما باید مراقب هم باشیم وگرنه داغون می‌شیم. مثل کسی که منتظر شنیدن این حرف باشد، گفت: _میخوام یه چیزی بپرسم ولی نمیدونم چطور بپرسم که ناراحت نشی؟! _راحت باش نگران ناراحت شدنم نبودم. خوشحال بودم که بالاخره فرصتی برای حرف‌ زدن بدست آورده‌ایم. _حقیقتش تو این مدت خیلی عصبی و ناراحت بودم... کنجکاو شدم. _ مراعات حالت رو کردم ولی مثل خوره افتاده به جون مغزم... سرش پایین بود و به من نگاه نمی‌کرد. _فکر کردم شاید بهتره مستقیم باهات حرف بزنم. یک لحظه نگاهم کرد. _حتی خواستم از خاله یا فرانک بپرسم اما ترسیدم اشتباه کنم و اوضاع خراب بشه کم کم ضربان قلبم بالا رفت. _یعنی ترسیدم تو ناراحت بشی! بالاخره زبان زدم: _خب بگو چی شده؟! برعکس تقاضای من ساکت شد. لب‌هایش را گاز گرفت. ابروهایش در هم رفت و از هم باز شد. _دیشب تصمیم گرفتم بیام تهران و مستقیم باهات حرف بزنم. توی دلم خالی شد. مغزم شروع به جستجو کرد. آمدن او هیچ ربطی به کولی بازی چند روز پیش من نداشت. با چشمان باز به لب‌های او خیره شدم. آب دهانش را قورت داد. لب‌هایش را خیس کرد. کلمه‌ها یکی یکی و با فاصله بیرون آمد: _تو مراسم‌های عمو حواسم بود، چند بار دیدم که یه پسره همش دور و برته. زیر چشمی نگاهم کرد. نمی‌دانستم خوشحال باشم که حواسش به من بوده یا ناراحت که امید را با من دیده! اعماق قلبم بابت حسی که امیر داشت عروسی بود و داخل مغزم برای جوابی که باید پس می‌دادم؛ عزا. سکوتم طولانی شد. _یکی، دوبار نبود که بگم اتفاقیه. دم رستوران دیدم که از ماشینش پیاده شدی فکر کردم آشنایی چیزیه اما از چند نفر پرسیدم نمی‌شناختن. به صورتم نگاه کرد. سکوت من را دید. سعی کرد خودش جواب دهد: _تا تهران به خودم تشر زدم که اگه فیروزه باهام قهر نکنه حتماً بهم میخنده. تصمیمم را گرفتم. بدون مقدمه گفتم: _این همون خواستگار سمجه است. دیدم که چشمانش از حدقه بیرون زد و با هر کلمه‌ی من، رنگش تغییر کرد. _چند روز پیش هم اومدن پارچه آوردن... _غلط کردن این را با صدای بلند گفت. رنگ صورتش قرمز شد. باخودم گفتم کاش همان موقع که امید را با من دید این عکس‌العمل را نشان داده بود. قبل از اینکه چیزی بگویم، داد زد: _از تو تعجب می‌کنم! نگذاشت چیزی بگویم. ایستاد: _ بی‌صاحاب بودی سوار ماشین اون مرتیکه شدی؟! به اطراف چشم چرخاندم. بهشت زهرا به شلوغی پنجشنبه و جمعه نبود اما باز هم توجه چند نفر به ما جلب شد. _امیر خواهش می‌کنم مردم دارن نگامون می‌کنن _آهان به فکر حرف و نگاه مردم هم هستی؟! از ادامه بحث، عروسی داخل قلبم عزا شد. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade