فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظروف چوبیتو اینجوری نگهداری کن😍
#کدبانوی_هنرمند
❥❥❥@delbarkade
🔸امام مجتبی علیهالسلام فرمودند:
✨️خوشا به حال کسی که...
(الاحتجاج،جلد۲، صفحه ۲۹۰)
دستِ کریم خستۀ بخشش نمی شود
هر چند التماسِ گدایان همیشگی ست...🥲
💚میلاد امام حسن مجبتی علیه السلام گرامی باد💚
❥❥❥@delbarkade
قلبمو هدیه می دم بهت
مواظبش باش
نه به خاطر اینکه قلب منه
به خاطر اینکه تو درونشی🫀
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل بهار باش 🌸
که حتی سرسخت ترین
درخت ها هم ، در هوایش 🌳
چاره ای به جز سبز شدن ندارند ...🌱
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
. ⭕️ #ارسالی_اعضا در رابطه با ارتباط با شوهری که منفی نگر است ❗️👇 .
سلام به همراهان خوب کانال
طاعات و عباداتتون مقبول درگاه حق☺️
روز خوبی براتون آرزومندیم🌷
سوال مخاطب عزیز کانال
و پاسخ های سایر مخاطبین رو خوندید؟
ممنون از تمام دوستانی که نظرات ارزشمندشون رو برای ما فرستادند🙏
📝سوال این بود که در رابطه با فاصله گرفتن از افراد منفی باف ، اگر این شخص همسر ما بود، چه باید کرد؟
🖋پاسخ استاد سید روح الله حسینی :
"در رابطه با منفی بافیِ اطرافیان، یا همان منفی نگری دیگران، باید به این نکته توجه کرد که گاهی این منفی نگری از جانب افراد بیگانه است، گاهی هم از جانب نزدیکان است.
اگر این منفی بافی از جانب افراد بیگانه و غیر اعضای خانواده باشد، بله باید از این افراد اجتناب کرد! و کمتر با آنها نشست و برخاست کرد.
اما اگر این منفی نگری از جانب افراد و اعضای خانواده باشد، آیا باز هم باید از این افراد دوری کرد و آنها را طرد کرد !؟
اگر این فرد فرزند شما باشد چه !؟
باز هم از او دوری میکنید !؟
قطعا پاسخ خیر است.
و اما راهکار چیست !؟
راهکار این است که وقتی با این افرادِ منفی باف (همسر، فرزند، پدر، مادر و...) صحبت میکنید، و آنها شروع به منفی بافی کردند، شما مسیر بحث را یا تغییر بدهید
یا جوانبِ مثبتِ داستان را بگویید و مطرح کنید.
و یا به فرد آرامش بدهید .
و نکته ی دیگر اینکه شاید مزاج فرد مورد نظر دچار تغییر شده و روحیات و یا جسم او طی اتفاقات و یا تغذیه ی نامناسب دگرگون شده و ممکن است فرد دچار مزاج سودا شده باشد!!
بنابراین باید با متخصص تغذیه صحبت کنید و با تغذیه ی مناسب این مشکل را برطرف کنید."
#چالش
#شناخت_طبایع
#خانه_ای_مثل_بهشت
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
سلام به همراهان خوب کانال طاعات و عباداتتون مقبول درگاه حق☺️ روز خوبی براتون آرزومندیم🌷 سوال مخاطب
دوستان گلم😇
برای شناخت طبع و مزاج خود یا اعضای خانوادتون و هم چنین گرفتن برنامه اصلاح مزاج و رفتار؛
میتونید از مشاوران درجه یک کانال مشاوران ستاره مبین که همگی زیر نظر استاد حسینی هستند ؛
کمک بگیرید
اگر یکدفعه از مشاورین این کانال مشاوره گرفته باشید تفاوت محسوس مدل مشاوره و تغییراتی که در زندگیتون رخ میده رو مشاهده میکنید😍😌😎
آدرس کانال مشاوران ستاره مبین👇(لیست مشاورین در پیامِ سنجاق شده)
https://eitaa.com/Setare_mobin
4_5769562820077163972.mp3
2.5M
ای کریم دو عالم...💚
وقتـی نمـک علیـست
شکـر می شـود حسـن؛
و شمـس اگـر علیـست
قمَـر می شـود حسـن؛
وقتـی صـدف علیـست
گُهـر می شـود حسـن؛
هرجـا پـدر علیـست
پسـر می شـود حسـن ..
❥❥❥@delbarkade
🌻 اگر بهش گفتی فردا میاییم خونه تون و گفت: قدمتون روی چشم
🤔 در جوابِ قدمتون روی چشم چی بگیم؟؟👇👇👇
❣ چشمتون سلامت باشه
❣ ارادتمندم
❣ چشمتون بی بلا، خونه شما خونه امیدمونه
❣ خدا نگهدارتون چشمتون
#عید_نوروز
#آداب_معاشرت
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️اگر خواسته زنان غزه کنار گذاشتن حجاب بود،
اگر خواسته مردان غزه همجنس بازی بود،
اگر خواسته ی کودکان غزه "تغيير جنسیت" بود،
همهی سازمانهای بین المللی برای آنها اشک میریختند...
❥❥❥@delbarkade
در سمت چپ سینه ی من خانه ی کوچکی است ...
که هیچ کس جز تو نمیتواند در آن ساکن شود...❤️🌱
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
#ایده_متن
اگه برات عکسشو فرستاد و گفت قشنگه؟!
بگو:
«نميدونم تو هروز داري خوشگلتر ميشي، يا من هروز بيشتر عاشقت ميشم»
از این جمله هاس که عجیب میشینه به دلش☺️❤️
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍عوامل بی حیایی انسان😱
#استاد_دانشمند
#کلیپ_تصویری
#تقویت_باورها
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
#داستان #فیروزهی_خاکستری47 #خیال خیلی خب باشه اما بازم میگم دلیل نمیشه که تو توی تلهی اونا بیوفت
#داستان
#فیروزهی_خاکستری48
#دریای_دلتنگی
با صدای در اتاق، از خیال بیرون آمدم. مردمک چشمانم به دنبال کلمات روی کتاب جلو رفت...
«چهره اسکارلت تغییری نکرد اما لب هایش سفید شد. به کسی شباهت داشت که بی خبر ضربه مهلکی دریافت کرده و نداند که چه اتفاقی افتاده است. بی حرکت ماند و به استوارت خیره شد و او نیز بدون توجه به حالت اسکارلت گفت: چیزی جز حیرت در این خبر نیست...»
فرانک تقریباً با فریاد صدا زد:
_کجایی فیروزه؟! اومد...
با دیدن کتاب چشم گشاد کرد:
_نشستی کتاب میخونی؟! دیـــوونهای به خدا!
کتاب را بستم. روسری کِرِم را از روی میز اتو برداشتم. روی سرم انداختم. جلوی آینه قدی به خودم نگاه کردم. همه چیز هماهنگ بود. مانتوی اسپرت قهوهای بین رنگ کرِم روسری و شلوار کتان خودنمایی میکرد. یاد سؤال دیشب امیر افتادم:
_فردا چی میپوشی؟!
دستی به صورتم کوبیدم:
_وای راست میگی حالا فردا چی بپوشم؟!
به دلیل سؤال امیر فکر نکردم:
_یه مانتو قهوهای دارم فرانک برا تولدم خریده چون یکم کوتاهه هنوز نپوشیدم البته زیر زانومه ولی...
با یادآوری حرفهای دیشب، دوباره نگران کوتاهی مانتو شدم.
_هوف فیروزه خیلی خونسردی!
به حرکات فرانک نگاه کردم. مردمک چشمانش بین من و درِ اتاق آرام نداشت. گوشهی روسریام را گرفت و روی شانهام انداخت:
_بدو دیگه چی کار میکنی؟!
دستی به موهای مشکیام کشیدم و روسری را تا پیشانیام جلو آوردم.
با دیدن لبخند سرد من طاقت نیاورد و از اتاق بیرون رفت. صورتم را در آینه نگاه کردم. در عمق سیاهی چشمانم فرو رفتم. مامان همیشه میگفت چشمان من به بابا شبیهترین است. دلتنگی از پلکهایم بالا رفت و از بین مژههایم جاری شد. غرق دریای دلتنگی شدم. چشمانم را بستم و خودم را بغل بابا حس کردم. هنوز میتوانستم گرما و بوی تنش، تن صدایش و حُرم نفسهایش را تصور کنم. دست روی موهایم کشید و با صدای پر صلابتش گفت: «خوشبخت بشی قشنگه کیجا!»
صدای تق تق در رؤیای شیرین آغوش بابا را پراند. اشکهایم را پاک کردم.
_آروس خانم چقدر ناز داری!
خاله سودی از پشت سر بغلم کرد. با چشم قرمز به زور لبخند زدم.
_چته عزیزم؟! نکنه هنوز از من به دل داری؟
هنوز جواب خاله را نداده بودم که صدای یاﷲ یاﷲِ امیر از پشت در آمد:
_یاﷲست؟ بیام؟ اومدم.
سریع گیرهی نقرهای روسریام را وصل کردم. امیر بعد از بفرمای مامانش تأملی کرد و وارد شد. نگاه من بین چند تیکه لباسِ اینور و آنور اتاق دو دو زد.
_شایعه شده که پشیمون شدی.
نگاهش کردم. بلوز آستین کوتاه شکلاتی رنگ و شلوار کتان کِرِمش، دلیل سؤالات دیشبش را معلوم کرد. حال خندیدن نداشتم. خاله به طرف در رفت:
_کی شایعه کرده برم گیسهاش رو ببُرم؟
_فرانک فرار کن مامانم اومد برات.
در را باز گذاشت و به طرف من آمد:
_سلام خانم خانما
تن صدایش را پایین آورد:
_باورت میشه از دیشب تا حالا دلم برات تنگ شده؟!
قرمزی چشمانم را دید. ابروهایش به هم گره خورد:
_چیزی شده؟! مامان حرفی زد؟!
حس کردم بهترین کسی که درکم میکند، خودش باشد. ابروهایم را بالا بردم:
_نه... دلم برا بابا...
اشک گلوله گلوله پایین ریخت. بعد از چند ثانیه سکوت، زیر چشمانش را پاک کرد:
_پس خیالم راحت باشه که پشیمون نشدی.
لبخند زدم و اشکهایم را پاک کردم. به ساعت مچیاش نگاه کرد:
_دیر میشه هان
فهیمه ظرف اسپند را دورمان چرخاند. فرانک بالای سرمان قرآن گرفت. امیر ماشین عموجمال را امانت گرفته بود. در ماشین را باز کرد. از روی صندلی دسته گل زیبایی از رز صورتی برداشت و جلویم گرفت. لبخندش در عمق جانم نشست.
سوز نیدل خونگیری عشق و عاشقی را از سرم پَراند. چشمانم سیاهی رفت و روی صندلی نمونه گیری بیهوش شدم.
❥❥❥@delbarkade