#تجربه_اعضا 🌹🍃
سلام من ۱۲ ساله که ازدواج کردم و دو تا گل پسر هم دارم 😊
و ازدواجم هم سنتی و فامیلی بوده.
اول ازدواج خانواده همسرم کلا مخالف ازدواجمون بودن ولی همسرم خودش تنها جلو کل خانواده ایستاد بخاطر اینکه با پدرش قبل از فوت شدنش در مورد ازدواج با من صحبت کرده و بود و ایشون موافق بودن اما بعد از فوتشون دیگه کل خانواده مخالفت کردند.😕
با کلی سختی ما عقد کردیم در دوران عقد خانواده همسرم اصلا به من اهمیت نمیدادن طوری که حتی مادرشوهرم وجود منو به عنوان عروسشون انکار میکرد.😔
یک بار به فکر طلاق افتادم و خانواده ام هم حمایتم میکردن اما چون همسرم خیلی بهم علاقه داشت و بیشتر اختلافاتمون بخاطر خانواده اش بود تحمل کردم.😌
برای عروسی خیلی خانواده همسرم به ما سخت گرفتن و اذیت کردن و خیلی حرفا ازشون شنیدم و بی احترامی بهم کردن اما من جواب ندادم و صبوری کردم بخاطر همسرم و زندگیم🙂
بعد از عروسی بخاطر کار همسری رفتیم به شهر دیگه و از خانواده ها دور بودیم و زندگی قشنگمون رو شروع کردیم😍
بعد از گذشت ۵ الی۶ سال دو تا جاری های جدیدم چنان با خانواده همسرم رفتار کردند و بهشون بی احترامی میکردند که همگی قدر منو فهمیدن 😇
الان مادر شوهرم کلی بهم احترام میذاره.
خواهرهای خوبم بدونید خوبی بی نتیجه نمی مونه و خدا خودش شاهد و ناظر همه چیز هست و نمیذاره حق کسی پایمال بشه.
💕@Delbarongi 💕
#تجربه_ای واقعی از اعضای کانال🍃🌹
سلام فاطمه خانم جان عزیز.گفتین ازسرگذشت بگیم من امشب میخوام ازسرگذشت دختربچه نه ساله ای بگم که شایدهمدردفاطمه بانوشماست.منم به نویسندگی علاقه زیادی دارم رمان های زیادی هم خوندم ازجزئیات ردمیشم این خانم رنج کشیده ازفامیل نزدیک ماست ۶یا۷ساله بودپدرومادرش ازهم جدامیشن مادرش بایه بچه قنداقی بغل شوهرمیکنه وپدرش هم زن میگیره دختر۹ساله که اسمش مهنازبابرادرکوچکترش میرندزیردست زن بابای سنگدل که مهروعاطفه ای نداشته وتوچله تابستون توهوای شرجی وداغ جنوب اوناراازخونه بیرون میفرستادبه بهونه بازی کردن توکوچه چون پدرشون یه بنای زحمت کش بودوصبح تاشب سرکار زن باباهمه کاره بوده .همسایه هادلشون به رحم می اومدوبچه هاراخونه خودشون میبردند گذشت ومهنازخانم نه ساله شداوناعروس مردی ۳۰ساله افغانستانی کردند باتعریف خودمهنازمردخوبی بودبعدازمدتی راهی افغانستان شدندصاحب دوتادخترویک پسرشد شوهرش ازدنیارفت خونواده شوهربچه هاشاگرفتن واوناازخونه بیرون کردند توی محلشون پیرزن مهربونی بهش جاومکان میده روزهای زیادی یواشکی ازدوربچه هاشامیدیدتااینکه بامعرفی شخصی به عنوان کارگرواردپاکستان میشه خونه این واون میره برانظافت این وسط کسی پیدامیشه که معرفیش میکنه به یک رئیس پلیسی تواسلام آبادتاتوخونش کارکنه اون شخص هم بااینکه زن وبچه داشت عقدش میکنه کم کم روی آرامش رامیبینه صاحب دختروپسری به اسم هماوعلی میشه.
ادامه دارد...
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
#تجربه_ای واقعی از اعضای کانال🍃🌹 سلام فاطمه خانم جان عزیز.گفتین ازسرگذشت بگیم من امشب میخوام ازسرگذ
#ادامه 🍃🌹
این طرف داستان اون زمانی که مهنازافغانستان بودعکسی ازبچه هاشابانامه ای پست میکنه برامادرش وچندباری هم تلفنی صحبت میکنند.تایه مدت همه ازش بی خبرمیشن دورازجونش اززنده ومرده بودنش اطلاع نداشتن.بعدازچندسال توحوزه علمیه قم فامیل طلبه ماباطلبه ای ازپاکستان آشنامیشه وقضیه مهنازخانم راتعریف میکنه اونم قول میده هرکاری ازدستش برمیادانجام بده تانشونی ازش پیداکنه خلاصه به خواست خداوپیگیری های طلبه پاکستانی مهنازپیدامیشه شماره ای ردوبدل میشه مهنازبامادروخواهروبرادرش صحبت میکنه پولی جورمیکنندتامهنازازمرزسیستان بلوچستان واردایران میشه چون پاسپورت نداشت بهش مشکوک میشندباپیگیریهای پلیس وشهادت طلبه وخونوادش وتعریف سرگذشت خودمهنازهویت ایرانیش ثابت میشه وبعدازچندسال مهنازبه آغوش وطن وخانوادش برمیگرده کم کم دنبال پاسپورت وویزامیره وقانونی واردپاکستان میشه وسال بعدش یعنی۱۳۸۶باپسرش علی دوباره به ایران میاد یادم اردیبهشت بودمن وپدرومادرهمراه کاروانی ۳۱۳نفری ازروستاعازم کربلاشدیم مهنازاون موقع برای بدرقه مااومده بودچندروزازآمدنمون اززیارت ردشده بودکه ازپاکستان به تلفن همراه مهناززنگ زدند خبرمرگ شوهرش راکه یک شب بارانی تصادف کرده بوددادند اولش همه میگفتن شایددروغه ولی حقیقت داشت .
ادامه دارد.....
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
#ادامه 🍃🌹 این طرف داستان اون زمانی که مهنازافغانستان بودعکسی ازبچه هاشابانامه ای پست میکنه برامادر
ادامه ی تجربه ای اعضا...
مهنازباقلبی آکنده ازدرددوباره راهی پاکستان شدحالادیگه هرسال بتونه میادایران سرمیزنه یک ماه مهمون اقوام وآشنایان میشه.راستی بعدمرگ شوهرپلیسش باشخص دیگه ای ازدواج کرده وباخوبی خوشی زندگی میکنه دخترش هماازدواج کرده یه پسرسه چهارساله داره.زندگی پرازدردمهنازجان یه سوپرایزجالبی داشت یادم سه سال پیش مادرش گفت مهنازتعطیلات عیدبادخترش میادایران گفتیم بالاخره هماخانم خوشگلاباخودش میاره چون فقط عکسشادیده بودیم گفت نه یه دختردیگه داره خودش اومدبراتون تعریف میکنه خلاصه عید۹۷بایه دخترناز۱۳ساله به اسم عالیشاه اومدیه تیکه ماهه خوشگل عین هنرپیشه های هندی.چندسال پیش بعدازتولدعلی مهنازدوباره حامله میشه همسایه ای داشتن بچه دارنمیشده مهنازباموافقت شوهرش همونجاتوی بیمارستان بچه راتحویل همسایه میدند روزهای روزگار یکی پس ازدیگری ورق می خورندوشوهرهمسایه ازدنیامیره عالیشاه که بزرگترشدزن همسایه بیمارمیشه چون مهنازبااون درارتباط بوده توزمان بیماریش همه چیزرابرای عالیشاه ومادرش تعریف میکنه بعدازاینکه ازدنیارفت دخترومادردوباره به هم می رسند.شرمنده طولانی شد.راستی ان شالله اگه قسمت شدوعمری باقی بودامسال عیدمهنازجان اومداز زبون خودش همه چیزرایادداشت میکنم .چون یه سرگذشت کلی ازش شنیدم واززبان اطرافیان باهرکدوم که درد ودل کرده بود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
حقیقتا که بعضی آدم ها با سرگذشتی که دارند و صبر و استقامتی که دارند قابل ستایش هستن.... 👏🏻👏🏻
#سوال_اعضا 🍃🌹
سلام بانو
من 18 سالمه و نامزدم 26 سالشه. راستش من نامزدمو خیلی دوسش دارم اما متأسفانه وقتی میبنیمش نمیتونم بهش ابراز علاقه کنم همیشه وقتی پیشم نیست برنامه ریزی میکنم که وقتی دیدمش چی بهش بگم یا چجوری باهاش حرف بزنم اما وقتی میبینمش اصن زبونم میگیره انگار. این حال خیلی اذیتم میکنه و خیلی جدیه چون نامزدم فک میکنه دوسش ندارم که ابراز علاقم کمه اما اصلا اینجوری نیست و خدا میدونه چقد عاشقشم.
بخاطر این مشکل میترسم ازم سرد بشه خواهش میکنم راه حلی اگه میدونید کمک کنید 🙏😔
💕@Delbarongi 💕
#تجربه_اعضا 🌹🍃
سلام من ۱۲ ساله که ازدواج کردم و دو تا گل پسر هم دارم 😊
و ازدواجم هم سنتی و فامیلی بوده.
اول ازدواج خانواده همسرم کلا مخالف ازدواجمون بودن ولی همسرم خودش تنها جلو کل خانواده ایستاد بخاطر اینکه با پدرش قبل از فوت شدنش در مورد ازدواج با من صحبت کرده و بود و ایشون موافق بودن اما بعد از فوتشون دیگه کل خانواده مخالفت کردند.😕
با کلی سختی ما عقد کردیم در دوران عقد خانواده همسرم اصلا به من اهمیت نمیدادن طوری که حتی مادرشوهرم وجود منو به عنوان عروسشون انکار میکرد.😔
یک بار به فکر طلاق افتادم و خانواده ام هم حمایتم میکردن اما چون همسرم خیلی بهم علاقه داشت و بیشتر اختلافاتمون بخاطر خانواده اش بود تحمل کردم.😌
برای عروسی خیلی خانواده همسرم به ما سخت گرفتن و اذیت کردن و خیلی حرفا ازشون شنیدم و بی احترامی بهم کردن اما من جواب ندادم و صبوری کردم بخاطر همسرم و زندگیم🙂
بعد از عروسی بخاطر کار همسری رفتیم به شهر دیگه و از خانواده ها دور بودیم و زندگی قشنگمون رو شروع کردیم😍
بعد از گذشت ۵ الی۶ سال دو تا جاری های جدیدم چنان با خانواده همسرم رفتار کردند و بهشون بی احترامی میکردند که همگی قدر منو فهمیدن 😇
الان مادر شوهرم کلی بهم احترام میذاره.
🌹🍃🌹🍃🌹
خواهرهای خوبم بدونید خوبی بی نتیجه نمی مونه و خدا خودش شاهد و ناظر همه چیز هست و نمیذاره حق کسی پایمال بشه.
💕@Delbarongi 💕
هدایت شده از 💕دلبرونگی💕
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
مادرم همیشه میگه:
عشق واقعی، حتی صورتتو زیباتر میكنه....
دعامیکنم یه عاشق حقیقی کارتون باشه
این بهترین آرزوی دنیاست......🌹🍃
💕@Delbarongi 💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹
شاید
این بهار.....
درخت آرزوهایمان
جوانه زد.... 🌹🍃
💕@Delbarongi 💕
#سوال_اعضا 🌹🍃
سلام فاطمه بانو جان و اعضای گل
ببخشید من خیلی دوست دارم ازدواج کنم و عاشق بچه ام
و مادرم چون این رو میدونه منتظره که از من کوچیکترین رفتاری ببینه
نفرینم کنه یا حرف تلخی بزنه
نسبت به برادرام
حتی اگر برادرام فوش هم بدن نفرینشون نمی کنه اما کافیه من کوچیکترین حرفی بزنم
حس خیلی بدی دارم بابت حرف های تلخ مادرم
فقط می تونم بگم خدا خودش جای حق نشسته
💕@Delbarongi 💕
هدایت شده از 💕دلبرونگی💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
زندگی زیباست...
به اندازه
یک قطره شبنم
به اندازه
هربار نگاهت
بر ماه..... 🌹😇
💕@Delbarongi 💕
#سوال_اعضا 🍃🌹
سلام من تک دخترم و سه تا برادر دارم یعنی چهار تا بودن من مجردم و یکی از برادرام از دست دادیم خدا بیامرزتش اگر تونستین براش یه صلوات بفرستین بعد داداشم مجرد بود و یه خونه داره ک ب نامم مادرمه داداشام معتاد و بیماری روانی دارن مادرم گفت این خونه میزنم ب نامت منم چون پشت پناه نداشتم قبول کردم و مامتنم شرط گذاشت ک کد رهگیری نگیریم تا داداشام نفهمن الان خونه ب نامم هست و تو بنگاه قولنامه کلا قولنامه ای هست خونه سند نداره ولی شاهد امضا نکرده یعنی میترسیم ب کسی بگیم پخش کنن ب گوش داداشم برسه حالا من حرفم اینه ک ایا بدون کد رهگیری میشه خونه واسه من شه حالا اگر شاهد پیدا کردم بدون کد رهگیری قانون چ حکمی میده و من 19سالمه وقتی 18داشتم تین اتفاق افتاده و قیمت خونه 300نوشتن ک با پول نقد از مادرم گرفتم ایا قانون نمیپرسه تو انقدر پول از کجا اوردی؟ لطفا کمک کنید روستا هستم دسترسی ب کسی ندارم پیشاپیش از پاسخگویتون ممنون 🌸🌸🌹
💕@Delbarongi 💕
#سوال_اعضا 🌹🍃
سلام فاطمه بانو خداقوت به خاطر کانال قشنگتون
من زنی هستم 34ساله
5ساله که ازدواج کردم....
خدا توی این چندسال یه دختر بهم داده مثل گل انار.....
زندگی من خیلی خوب بود تا اینکه من حامله شدم و همسرم هرروز بهانه گیر میشد و من رو به هر بهانه ای میفرستاد خونه ی مادرم....
تا اینکه یه روز گفت برو خونه مادرت شب میام دنبالت
ولی بعد از چند ساعتی برگشتم خونه ولی با چیزی که نباید میدیدم روبرو شدم.....
همسرم درکمال خونسردی گفت حلاله کار بد که نکردم
گفتم پس تعهدی که به من داشتی چی؟
اون زن هم خیلی خونسرد وسایلش رو جمع کرد و رفت....
این ماجرا واسه ۳ساله پیشه....
ولی از اون روز دیگه من آدم ثابق نیستم و همسرم هم خیلی پافشاری نمیکنه و میگه اون واسه اون دوران بود و تموم شد با من درست شو همین...
الان فقط بخاطر دخترم موندم... بنظرتون من باید چکار کنم... چند روز پیش همه چیزم رو جمع کردم برم خونه مادرم...
لطفا راهنماییم کنید.
💕@delbarongi 💕