eitaa logo
💕دلبرونگی💕
110.1هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
686 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
خوب اعضا 🍃🍃🍃🍃👇🏻🌹 باسلام و خدا قوت با توجه به تجربه هایی که اعضا از مشکلات زندگی شون میگذارند یه پیشنهاد داشتم و اونم اینه که: صوت های دکتر حبشی راجع به اقتدار مرد رو هر روز یک فایلش رو در کانالتون قرار بدید و بازخوردهاش رو هم از اعضا بپرسید بنده افراد زیادی سراغ دارم که زندگیشون با گوش دادن به این فایلهای صوتی و البته عمل به اونها تغییر کرده انشالله که مفید باشه التماس دعا👇🏻👇🏻🌹🍃 .
001.mp3
2.06M
🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 🌸🍃 رابطه صحیح زن و شوهر بخش اول 🌸🍃 احساس مالکیت یا امانت؟ 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 شب اولی بود که صغری گُل یک مجلس شدن را تجربه میکرد. دخترکی ساده و بی آلایش که از نه سالگ
ای از اعضا دررابطه با دختر ساده🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 سلام به اعضای کانال🌷✨️ من یه دختر ۱۳ سالم این پیام در جواب خانمی که گفته بود دخترش سادس و حرفشو گوش نمیکنه من دوتا خاله و یه دایی دارم یکی از خاله هام عشق شوهره مامانم بچه اوله بعد ازدواجش خالم هی بهش میگفت تو شوهر داری الان زندگیتو داری من مجردم😒 درصورتی که تا چند سال ما مستاجر بودیم(البته من خیلی بچه بودم که خونه خریدیم چیز زیادی یادم نیست)خاله من به طور اتفاقی با یه مردی آشنا میشه که ۷ سال از خودش کوچیک تره وضع مالیش خیلی خراب بود و هست هی مامانم بهش گفت این یارو هیچی نداره باهاش بدبخت میشی خالم میگفت خودت شوهر داری میخوای من مجرد بمونم برای ازدواجشم پول تالار کم اومده بود خواهرای داماد و مامانم اینا بقیه پولو دادن حتی فیلم عروسیشونم داغون بود ادیتم نکرده بودن توی خونه مستاجری بودن همون زماناهم ماعم مستجر بودیم مامانم از تنهایی افسردگی گرفته بود(بابام کارش یه جوری بود که دیر به دیر میومد اون موقع من به دنیا نیومده بودم و خواهرم بچه بود اینا رو از بقیه شنیدم)خاله هام حتی به مامانم سر نمیزدن یا مراقب خواهرم نبودن که مامانم بره بیرون حالش عضوش شه بعد همین خاله اس ام اس میداد شماها منو درک نمیکنین من افسردگی داشتم پیشم نبودین مامانم بهش گفت تو افسرده بودی یا من؟ بازم خالم حرف خودشو میزنه شوهر آشغالش معتاده خالمو میزنه چقدر وقتی بابابزرگ خدابیامرزم زنده بود بهش گفت طلاق بگیر بیا همینجا(یه خونه پیش خونه خودش ساخته بودن که توش مستاجر زندگی میکرد) زندگی کن خالم قبول نمیکرد الان یه پسر داره یه دختر(نیما و زینب) هر دوتا باهوش با استعداد مردتیکه زینبو یه سال دیرتر فرستاد مدرسه کارم نمیکنه فقط مفت خوری بلده هر دفعه که هیچی ندارن خالمو باهاشو میفرستاد چن روز خونه مامان بزرگم،مامان بزرگم بهشون مواد غذایی میداد برای بچه ها لباس میخرید(کاری به خالم نداشتن دلشون برای بچه ها میسوخت کمک میکردن)همیشه خدام شوهرخاله بی شرفم سواستفاده میکرد ما خودمون وضع مالیمون خوب نبود الانم معمولیه چند سال پیش بالاخره بابام تونست یه ماشین معمولی قسطی بخره یه بار قرار بود بریم عروسی همین خالم اینام قرار بود بیان اونا زودتر رفتن ما با ماشین(راه یکم دور بود و هوا سرد) تو راه دیدمشون از اونجایی که مامان بزرگمم تو ماشین بود اونا جا نمیشدن زینب گفت من میخوام بیام تو ماشین پیش شماها زینبم جثه ریزی داره مامانم گفت بیاد رو پاش بشیه بعد به خالم گفت ببخشید جا نیست شماها نمیتونین بیاین بشینین خالم گفت اشکال نداره ما پیاده شما سواره همین شد که بعد عروسی بابام به مامانم زنگ زد ماشین خراب شده بعد از اینکه بابابزرگم فوت کرد مردتیکه تو گوش خالم خوند ارثت رو بگیر ما خونه نداریم مامانم اینا به خالم گفتن کلا ارثش به قدری نیست که خونه بخره(وضع مالی بابا و مامان بزرگم به اندازه ایی خوب نبود که با ارثشون بشه خونه خرید اصن بابابزرگم مرد کاری نبود مامان بزرگ بیچارم هم کار بیرون هم کار خونه میکرد اونم ما توی گیلانیم زمان قدیمو زنای گیلانی بیچاره.....)گفت نه با همون پول چن سال پیش مادرشوهرم خونه خریده مامانم گفت تو میگی چن سال پیش قیمتا بالا رفته الان نمیشه خالم گفت میدونم ولی آخه خریده😐😐😐😐😐هیچی دیگه خونه ایی که توش مستاجر داشتنو فروختن ارث خالمو دادن اگه خالم انقدر عجله نداشت میتونستن خونه رو با قیمت بیشتری بفروشن حالا ما میگیم باشه خالم ارث میخواد بهش بدن نمیدونین چه فوحشایی میداد مامانم هم خاله هم شوهرخالمو بلاک کرد بعد یه بار اتفاقی فهمید یه بخشی تو اس ام اس ها هست که باهاش میتونه پیامای کسایی که بلاک کرده رو بخونه دید شوهرخالم یه فوحشای رکیکی داده تحدید کرده بود میام آبروی همتونو میبرم من خواهرتو طلاق میدم....... گوشی مامان بزرگم قدیمیه خودشم سواد نداره مامانمو خاله کوچیکم هرکاری کردن نتونستن توش خالمو بلاک کنن(خاله کوچیکم مجرده پیش مامان بزرگم زندگی میکنه خالم میدونم خاله زهرا پیاماشو میخونه)بعد یه مدت خاله زهرا پیامارو دیگه برای مامان بزرگم نمیخوند خودشم چک نمیکرد 💕@Delbarongi 💕
تجربه اعضا🍃🍃🍃🍃🌹 شوهرخالم برای خودشو و خالم اینستا نصب کرد که پیچ مامانمو بابامو خواهرمو ببینن فقط یه بار مامانم فیلم بیرون رفتمون رو گذاشته بود اونم جایی که رفته بودیم یکی از روستا های نزدیک شهرمون بود همین شد که همش خالم میگه شما همجا میرین همجا میگردین الانم فعلا چیزی نمیگن ولی هممون میدونیم دوباره مزاحمت هاشون شروع میشه چقدر به خالم درمورد سرگذشت بقیه گفتن خالم مثل همه اونا دیگه گفت زندگی من مثل اونا نمیشه ولی شد وقتی به خالم فکر میکنم با ترس دعا میکنم یه روز مثل اون نشم یه روز مثل اون به خانوادم پشت نکنم هنوزم نمیدونم چجوری خالم حاضر شد به مادری که بزرگش کرده به مادری که از خودش گذشت تا بزرگش کنه پشت کرد الانم هر اتفاقی بیوفته دیگه خالم هیچ پشتی نداره چون هم ما هم خانواده شوهرش ولشون کردن مامانم خیلی خوابای بد میدید چقدر به خالم گفت من خواب بد دیدم مراقب خودت باش خالم در جواب میگفت تو چقدر خواب میبنی! منم خواب دیده بود خالم خونه مامان بزرگمه منم داشتم تو دلم میگفتم وا مگه اینا دعواشون نشده این با پرویی تمام اینجاس! خوابم تعبیر شد همین چن روز پیشم دو روز پشت سره هم خواب دیدم خالمو شوهرخالم خونه مامان بزرگمم چن روز بعد من مامانمم همین خوابو دید برای همین میگم هممون متمعنیم قراره خالم بازم بیاد همه اینا فقط بخشی از سختیایی که کشیدیم درسته ۱۳ سالمه ولی از ۷/۸ سالگیم میدونستم خالم بدبخته و شوهرش معتاده خانم اینو به دخترتون نشون بدین خیلی مراقب باشین امیدوارم سرگذشت دخترتون مثل خاله من نشه🌸 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃💕🍃💕🍃 چیزی در گوش قاصدک ها گفته ام از آرزو فراتر.... 💕🍃 💕@Delbarongi 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و بانو🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 تمامِ مردها شاعرند... فقط کافی است که بخواهند شعر بگویند... و زیباترین شعری که یک مرد میتواند بسراید صدای خنده های همسرش در محیط خانه است... شعری که وزن و آهگش صدای یار است و قافیه هایش برق چشمانش. هرچه از ته دل تر، زیباتر... هرچه عاشقانه تر، خوش آهنگ تر . و خوشبحال مردی که هر روز در خانه اش یک شعر جدید بسراید... :) . 🍃💕 . . ❤ 💕@Delbarongi 💕
🍃و التّین وَالزَّیتون 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 بخونید خیلی جالبه: (انجیر و زیتون) خداوند در سوره "تین"(انجیر) به این میوه قسم خورده است و دانشمندان دین ‌پژوه میگویند، احتمالاً علت آن است که انجیر، یکی از میوه‌های همه چیز تمام است و کلکسیونی از املاح و ویتامین‌ها دارد؛ لذا مورد توجه خاص قرآن قرار گرفته است. اما این سوگند، ویژگی ظریف دیگری هم در بر دارد که موجب مسلمان شدن یک تیم تحقیقاتی ژاپنی شده است. قصه از این‌جا شروع شد که یک گروه پژوهشی ژاپنی، در بین مواد خوراکی به دنبال منبع پروتئین خاصی بودند که به میزان کم، درمغز انسان و حیوانات تولید می‌شود.این پروتئین، کاهش دهنده کلسترول خون ومسئول تقویت قلب و شجاعت انسان است و بازتولیدش بعد از ۶۰ سالگی تعطیل میشود. ژاپنی‌ها فهمیدند این ماده فقط در انجیر و زیتون موجود است و برای تأمین آن، باید انجیر و زیتون را به نسبت یک به هفت مصرف کرد. یعنی ۷ زیتون و ۱ انجیر !بعد از ارائه این نتیجه یکی از قرآن پژوهان مصری نامه‌ای به این تیم تحقیقاتی می‌نویسد و اعلام می‌کند که در قرآن، خداوند به انجیر و زیتون در کنار هم قسم خورده. نام انجیر فقط یک بار و نام زیتون نیز هفت بار، در قرآن آمده است. 💕@Delbarongi 💕
اولین شبی بود که صغری گل مجلس شدن رو تجربه می‌کرد... 🍃🍃🍃🍃🌹 عاشقانه ای زیبا از صغری و فرهاد بخونید قشنگه 🍃🍃🍃🍃😇 .
💕دلبرونگی💕
اولین شبی بود که صغری گل مجلس شدن رو تجربه می‌کرد... 🍃🍃🍃🍃🌹 عاشقانه ای زیبا از صغری و فرهاد بخونید ق
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 . در روستای کوچک صغری ، پسرک جوانی زندگی میکرد که کارش رفتن به شهر و خرید برای اهالی روستا بود چند باری وقتی خریدهای عفت را آورده بود تحویل بدهد صغری را دیده بود و خوشش آمده بود اما نه پدری داشت که برایش خواستگاری برود و نه سن و سالش به ازدواج میخورد نامش فرهاد بود فرهاد فیروزی بگذریم... شب اولی بود که صغری گُل یک مجلس شدن را تجربه میکرد همه خوشحال بودند به جز صغری از همه خوشحال تر عفت بود به قدری که به گمانم در شب عروسی خودش هم اینقدر نیشش باز نبود خصلت پاچه خواری در سراسر وجود عفت ریشه دوانده بود مقابل بزرگان خودش را کوچک میکرد حالا هم که زن میرزا غلام را دیده بود سر از پا نمیشناخت . میرزا غلام شروط را گفت این که باید در روستایی دورتر زندگی کنند عقدشان موقت باشد از اهالی روستا کسی خبردار نشود باهم به روستا رفت و آمد نکنند‌ تا بعدا که تصمیم دیگری گرفته شود. . بعد از خواندن شرطها سیگارش را روشن کرد وپرسید شما شرطی و حرفی دارید؟ محمود مردد بود اما چه میکرد وقتی در آن روستا جز برنجکوبی میرزا غلام هیچ کار دیگری نبود و عفت هم اهل کوچ کردن و رفتن نبود . نگاهی به صغری که سرش را پایین انداخته بود کرد فهمید که دل صغری ابری شده پا روی همه چیز گذاشت و زبان باز کرد.. نظر دخترم مهمه. عفت میان حرفش پرید و چشم غره ای به محمود زد منظور محمود جان این است که نظر دختر مهم بود که اونم پذیرفته. مبارکه...مبارکهه. قطره اشکی از چشمان صغری قل خورد و در گونه اش آویزان ماند. میرزا غلام هم یک مبارک باشد بی حالی گفت و کلاهش را از زمین برداشت: جمعه صبح میایم دنبالتان میرویم شهر و بی سروصدا در محضر شیخ عباس عقد میکنیم.. از شنبه هم محمود سرکارگر کارخانه میشود. یا الله. خانم برویم. بلند شد و به تبعیت همه بلند شدند.. عفت وسط حرف پرید و گفت شام تشریف داشتین..به هرحال فامیلیم دیگه..و خنده های بی موردی که عادتش در مواقع حرف زدن با پولدارها و بزرگان بود داماد پسرک لاغر اندام با قامتی کشیده که کت و شلوار گشادی به تن داشت. میان حرف و غلغله ی جمعیت پرید اکه اجازه بدین میخوام با صغری خانم خصوصی صحبت کنم. نام داماد فرهاد بود فرهاد مصطفوی !!! 💕@Delbarongi 💕
ما یه روز تصمیم گرفتیم با چندتا از دوستای پدرم به مدت پنج روز بریم سفر، بعد از کلی برنامه ریزی وسیله هارو جمع و جور کردیم و حدود ساعت سه بعد از ظهر زدیم به راه، چند ساعتی توی مسیر بودیم که یکدفعه مامانم گفت...🍃🍃🍃🍃🌹 .
💕دلبرونگی💕
ما یه روز تصمیم گرفتیم با چندتا از دوستای پدرم به مدت پنج روز بریم سفر، بعد از کلی برنامه ریزی وسیل
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 فکر کنم وقتی کتری آب جوش رو از روی گاز برداشتم زیر گاز رو خاموش نکردم و باز مونده همه ی مارو نگران کرد با این حرف بابام گفت به احتمال زیاد اشتباه میکنی، بد به دلت راه نده، اما فقط گفت به احتمال زیاد و مطمئن نبود! حتی وقتی مادرم ازش پرسید بعد از اینکه سیگارت رو کشیدی پنجره ی آشپزخونه رو بستی یا نه حرفی نزد. مادرم همش دلشوره داشت ، میگفت اگه شعله روشن مونده باشه چی؟ اگه باد بزنه و شعله رو خاموش کنه ، اگه يموقع گاز قطع بشه و دوباره وصل بشه و شیر گاز باز مونده باشه ساختمون میره رو هوای خلاصه نگرانی پشت نگرانیهمگی دلشوره گرفتیم و نمیتونستیم از مسیر لذت ببریم که بالاخره یه جا بابام فرمون رو کج کرد و دور زد و برگشتیم به طرف خونه رفتیم و دیدیم بله، شیر گاز رو نبسته بودیم و احتمال انفجار و هر اتفاق دیگه ای وجود داشته. وقتی برگشتیم خونه دیگه شب شده بود و خسته بودیم و تصمیم گرفتیم فردا صبح دوباره راه بیفتیم بریم. پنج روزمون شد چهار روز و یک روزمون رو از دست دادیم اما باقی اون چهار روز رو لذت بردیم، بدون هیچ فکری و با خیال راحت خوش گذروندیم. حالا فکر کن اگه برنگشته بودیم خونه و مسیر رو ادامه میدادیم و میرفتیم چه اتفاقی میفتاد؟ شایدم هیچ اتفاقی نمیفتاد اما همش فکرمون درگیر بود، نصف ذهنمون مشغول اون شعله ی گاز بود که نبسته بودیم. احتمال انفجار، احتمال آتش سوزی و هزار یک احتمال دیگه که راحتمون نمیذاشت. درسته که همش احتمال بود، اما همین احتمالات و درگیری ذهنی باعث میشد از لحظاتی که توی سفر بودیم لذت نبریم. جالب اینکه وقتی رسیدیم اونجا یکی از دوستای پدرم گفت منم فکر کنم در خونه رو قفل نکردم و همه ی خانواده شون تا پایان سفر نگران بودن که نکنه دزد خونشون رو بزنه و مدام فکرشون درگیر بود. میدونی خیلی از آدمای این شهر به در نبسته، یه شیر گازی که باز مونده توی گذشته شون دارن که رهاشون نمیکنه و نمیتونن با فکر آزاد زندگی کنن! به گذشته ای که همیشه، حتی توی بهترین لحظات عمرشون اونارو به فکر فرو میبره. به گذشته ای که با خودشون تموم نکردن و هیچ وقت راحتشون نمیذاره، په دری که باز مونده و برنگشتن قفلش کنن! 💕@Delbarongi 💕
دررابطه با بحث حجاب🍃🍃🍃🌹 سلام در مورد حجاب و خانمی که گفتن شاید طرف دینش را عوض کرده و... اولا که یه لیوان آب بخور تا کفرت بخوابه بعدشم خیلی اشتباه میکنه کسی که تو مملکت اسلامی با قانون حجاب زندگی میکنه و رعایت نمی کنه به قول خیلیا وقتی یکی از این خانم های بد حجاب باعث به هم ریختگی زندگی خودت یا عزیزانت شدن بیا حالت را بپرسم. در ضمن اولا حجاب فقط چادر نیست مانتوی بلند و پوشیده با مقنعه یا روسری بلند هم حجابه در ضمن یه جوری از چادر حرف میزن انگار جنس چادر از پشم و... واینکه یعنی چی همه همدیگه را با هر اعتقادی قبول کنه؟؟؟؟!!!!!پس چرا امام حسین با یزید مشروبخوار و بوزینه باز کنار نیومد و کار به جایی رسید که شد لا یوم کیومک یا ابا عبدالله... مغلطه نکن و با کلمات بازی نکن تو امثال تو در همین دنیاآمد آخرت تاوان گناه های این همه آدم را خواهین داد شب دراز است و قلندر بیدار......‌ 💕@Delbarongi 💕