eitaa logo
دلدادگان کوی یار غائب 🌸مهدی (عج)🌸
510 دنبال‌کننده
909 عکس
359 ویدیو
5 فایل
السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه گم گشته ام به اشک که پیدا کنم تو را دل شسته ام ز جان که تمنا کنم تو را
مشاهده در ایتا
دانلود
میثم تمار کیست؟ میثم تمار  بود که در کوفه زندگی می‌کرد و از موالیان بود. «موالیان» بودند که در بین عرب‌ها زندگی می‌کردند. جناب میثم نیز مانند بقیه موالیان که پس از اسلام برای نزدیکی بیشتر به خاندان طهارت به مناطق عرب نشین آمده بودند، به کوفه آمده بود. او اولین بار امام علی (ع) را در کوفه دیدار کرد. در آن زمان جناب میثم غلام یک زن عرب از طائفه بنی اسد بود و امیرالمؤمنین (ع) وی را از آن زن عرب می‌خرد و آزاد می‌کند. زادگاه اصلی میثم تمار نام پدرش یحیی بود و طبق آنچه در تاریخ ذکر شده پیش از اسلام ساکن منطقه ران در آذربایجان بوده است. اولین دیدار میثم تمار با امام (ع) در دیدار اولی که بین میثم و امام علی (ع) اتفاق افتاد، حضرت از وی پرسید: اسم تو چیست؟ میثم جواب داد: «سالم». حضرت فرمود: اما پیامبر خدا (ص) به من فرمود که پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین خودت، میثم گذاشته است. میثم بسیار متعجب شد که رسول خدا (ص) و جانشین او امیرالمومنین (ع)، درست می‌گویند و اسمش قبلا میثم بوده است. اما در این منطقه و کوفه هیچ کس این موضوع را نمی‌دانسته است. حضرت به میثم فرمود: از امروز نامت همان میثم باشد و همان نامی که پدرت بر تو گذاشت و همان نامی که رسول خدا (ص) مرا از آن نام باخبرم کرد. پیش بینی نحوه شهادت میثم تمار میثم تمار خدمت امیرالمومنین (ع) رسید. ایشان فرمودند: تو بعد از من دستگیر می‌شوی و به دار آویخته خواهی شد. روز سوم از بینی تو خون خواهد آمد و محاسنت از آن خون خضاب خواهد شد. تو بر در خانه عمرو بن حریث، جزء آن ده نفری خواهی بود که به دار آویخته می‌شوند. چوبه دار تو از همه آنها کوتاه‌تر است. سپس حضرت آن نخله‌ را به وی نشان داد و فرمود: تو بر آن به دار آویخته خواهی شد. میثم پرسید: آیا واقعا این اتفاق می‌‌افتد؟ حضرت فرمودند: آری به خدای کعبه قسم که این اتفاق می‌افتد و این رازی است که پیامبر (ص) به من گفته است. میثم در پاسخ به امیرالمومنین می‌گوید: هرگز پیامبر اکرم دروغ نمی‌گوید و من ایمان دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق می‌افتد. میثم از این خبر بسیار خوشحال شد و همواره کنار آن نخل می‌آمد و نماز می‌خواند و با آن نخل سخن می‌گفت. نحوه شهادت میثم تمار 20 سال از این ماجرای پیش بینی چگونگی شهادت میثم گذشته بود. در این مدت امام علی (ع) و امام حسن (ع) به شهادت رسیده بودند و دوران امامت (ع) آغاز شده بود. وقتی عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه می‌شود، دستور می‌دهد تا یاران و مرتبطین با امام حسین (ع) را دستگیر کنند. میثم نیز دستگیر می‌شود و هنگامی که با دستان بسته او را به دیدار عبید الله می‌برند، عبیدالله با تمسخر گفت این برده اینقدر مهم شده است که با حسین دیدار می‌کند و وارد نهاد سیاست شده است. میثم از چهره‌های سرشناس بود و همه او را به عنوان شیعه ائمه اطهار می‌شناختند. زیاد به جناب میثم جسارت کرد و او را مورد آزار و اذیت قرار داد و به او گفت: تو باید از علی (ع) برائت بجویی و از او بدگویی کنی... و الا دست و پایت را قطع می‌کنم و تو را به دار می‌آویزم. با این سخن اشک میثم سرازیر شد. ابن زیاد از علت گریه او سؤال کرد. گفت: از قول و عمل تو گریه نمی‌کنم. از شکی که آن روز از خبر مولایم بر من عارض شد گریه می‌کنم. ابن زیاد پرسید: مگر مولای تو چه گفته؟ سپس میثم جریان را نقل کرد، ابن زیاد گفت دست و پایت را قطع می‌کنم. اما زبانت را باقی می‌گذارم تا دروغ تو و مولایت را آشکار سازم. سپس دست و پای او را قطع کرد و او را بالای دار برد. او در بالای دار صدا می‌زد؛ ای مردم هر کسی می‌خواهد احادیث علی (ع) را بشنود جلو بیاید. مردم جمع شدند. عمرو بن حریث به عبیدالله بن زیاد گفت: می‌ترسم او دل‌های مردم کوفه را دگرگون کند و آن‌ها بر علیه تو خروج کنند. دستور داد: برو زبانش را قطع کن سپس زبان او را قطع کردند و میثم به شهادت رسید. پیکر میثم مدتى پس از شهادتش بر سر دار بود و ابن زیاد براى اهانت‏ بیشتر به میثم، اجازه نداد که بدن‏ او را به خاک بسپارند. به علاوه مى‏خواست ‏با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى از مردم‏ بگیرد و به آنان بفهماند که سزاى مدافعان و پیروان على (ع) چنین است. هفت تن از مسلمانان کوفه که بودند، نتوانستند این صحنه را تحمل کنند. آن ها با هم، هم‏ پیمان شدند تا پیکر میثم را برداشته و به خاک بسپارند. آن ها با نقشه ای که کشیده بودند پیکر میثم را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبى که خشک شده بود دفن نمودند. مرقد میثم تمار در چند صد متری مسجد کوفه و در کنار خیابان اصلی کوفه - نجف قرار دارد. بر روی قبر مطهر میثم ضریحی کوچک و بر بالای آن گنبدی آبی رنگ وجود دارد. ✨✨✨✨ (رحمةالله علیه) @deldadegan_yar_ghayeb
نویدصفری در تاریخ ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ در محله تهرانپارس تهران به دنیا آمد. در خانواده‌ای شهیدپرور که با فرهنگ شهید و شهادت الفتی دیرینه داشت، بزرگ شد. منوچهر صفری عموی نوید، در سال ۱۳۶۳ در ابوغریب به شهادت رسیده و محمد احدی دایی او وقتی ۲۰ ساله بود در سال ۱۳۶۷ در دهلران شیمیایی شده و ۱۸ روز بعد در تهران به شهادت رسیده بود. دو برادر و یک خواهر داشت و آخرین پسر خانواده بود. نسل سوم از فرزندان روح‌الله بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) راهی سفر عشق، شد و به شهادت رسید. نوید متأهل و تازه داماد بود و خطبه عقد او و همسرش توسط رهبر معظم انقلاب به صورت تلفنی خوانده شده بود. شهید که برای انجام مأموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بود، پس از پایان مأموریت به درخواست خودش و با اجازه فرماندهان به دیرالزور بوکمال اعزام شد. او طی نبرد با تروریست‌های داعش در شهر بوکمال زخمی و به اسارت تروریست‌ها درآمد. مدتی خبری از وی نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر بوکمال از لوث تروریست‌های تکفیری در تاریخ ۵ آذر ۱۳۹۶ پیکر مطهر او شناسایی و مشخص شد که همچون سالار و سرور شهیدان، مظلومانه به شهادت رسیده و از جدا شده است. از صفات بارز اخلاقی او می‌توان به احترام بسیار زیاد به پدر و مادر، ادب و حیا، دلسوزی، تفکر و صبر، شوخ‌طبعی، و توانمندی در کار اشاره کرد. از علایق دیگرش شرکت در و هفتگی، زیارت شهدا، کارهای فرهنگی، سر زدن به خانواده شهدا بود. شهید نوید صفری بسیار اهل زیارت بود و تا جایی که شرایط اجازه می‌داد به سفر مشهد، کربلا و قم می‌رفت و شرایط سفر اطرافیان و نیازمندان را برای رفتن به زیارت فراهم می‌کرد. شهید نوید در دست نوشته‌ای آورده است: «زیارت عالی و پرفیض زیارت عاشورا را بخوانید از طرف من و به ارباب ابراز ارادت کنید. آه که تمام حسرتم این است که چه قدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که فقط روزی یک مرتبه روزیم نشد. و بدانید هر که چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد، حتماً تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم. حتی یک عاشورا هم قیامت می‌کند با روضه ارباب از زبان مادرش و خواهرش. ان شاالله شرمنده شما نباشم.» وارد قطعه ۵۳ ردیف ۸۶ که می‌شوی سمت راستت مزار شهید مدافع حرم رسول (محمدحسن) خلیلی و سمت چپ ات مزار شهید مدافع حرم نوید صفری است. این شهید مدافع حرم خیلی اصرار داشت که او را در کنار شهید خلیلی دفن کنند. در وصیت نامه‌اش یک کروکی هم کشیده بود که دقیقاً فلان جا من را دفن کنید. عقدش هم بالای سر شهید خلیلی خوانده شد. عکس‌هایش موجود است عکس پروفایلش این شهید بود و خاطراتش همه از شهید خلیلی بود. ✨✨✨✨✨✨✨✨ @deldadegan_yar_ghayeb
 (شهادت سال ۶۱ هجری)، از  واقعه  و سرشناس  بود که در مسجد کوفه به تدریس قرآن اشتغال داشت. وی از شیعیان و ارادتمندان خاص اهل بیت  (ص) و ازتابعین و یاران  و از یاران امام (ع) بود. مجادلۀ او قبل از جنگ، با عمر سعد، ابوحرب، یزید بن معقل و کوفیان، نشان از شجاعت او در کلام و در از خاندان پیامبر(ص) دارد. بریر بن خضیر همدانی از امام حسین(ع) خواست تا با عمر بن سعد دیداری داشته و وی را نصیحت کند. آن‌حضرت(ع) فرمود: هر آنچه صلاح و صواب می‌دانی، عمل کن. بریر به سمت لشکرگاه عمر سعد رفت و داخل خیمه‌اش شد؛ اما نکرد. خشمگین شد و گفت مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول خدا(ص) را نمی‌شناسم که بر من سلام نکردی؟ بریر گفت: اگر تو مسلمان بودی و به خدا و رسولش ایمان داشتی، با فرزندان و اهل‌ بیت او به نبرد برنمی‌خاستی و آب را بر ایشان نمی‌بستی! ای عمر، تو ادعای مسلمانی داری و با محمّد مصطفی(ص) دشمنی می‌کنی! این چه دین و آیین است که تو داری؟! آب فرات در مقابل حسین بن علی(ع) و فرزندان و خانواده‌اش می‌درخشد و ایشان صفای این آب را می‏بینند، ولی کودکان خردسال او از تشنگی هلاک می‏شوند با آن‌که لشکر تو و سگ‌ها و حیوانات وحشی و پرندگان از آن سیراب می‏گردند! خودت انصاف ده که چگونه بگویم تو مسلمانی! عمر سعد وقتی این سخنان را شنید، ساکت شد و بعد از مدتی گفت: راست می‌گویی ای بریر! هر کسی با حسین بن علی(ع) و فرزندان او جنگ کند و حق ایشان را پایمال کند، جایش در آتش دوزخ‌ خواهد بود؛ اما نمی‌توانم از فرمانروایی شهر بزرگ و آباد «ری» چشم‌پوشی‌ کنم! 🌑 روز عاشورا بریر در روز عاشورا بعد از عبدالله بن ابی‌عروه غفاری یا وهب بن عبدالله بن حباب کلبی و یا حرّ بن یزید ریاحی و قبل از مالک بن انس کاهلی، به میدان رفت. این اشعار حماسی برای وی ثبت شده است: «أَنَا بُرَیرٌ وَ أَبِی خُضَیرٌ                                     لَیثٌ یرُوعُ الْأُسْدَ عِنْدَ الزَّئْر یعْرِفُ فِینَا الْخَیرَ أَهْلُ الْخَیرِ                                      أَضْرِبُکمْ وَ لَا أَرَی مِنْ ضَیرٍ کذَلِک فَعَلَ الْخَیرُ فِی بُرَیر»؛ من بریر، پسر خضیر هستم. من شیری هستم که شیران از غرش من می‌ترسند. افرادی که اهل خیر هستند نیکوکاری ما را می‌دانند. من شما را با شمشیر می‏زنم و ضرری نمی‌بینم. کار خیر بریر این‌گونه است! بر اساس برخی گزارش‌ها وی حدود سی نفر از افراد سپاه عمر بن سعد را کشت.[ در این درگیری‌ها یزید بن معقل (که با او مباهله کرده بود) ضربه‌ای بر بریر بن خضیر زد؛ اما ضربه‌‌اش مؤثر نبود. اما بریر با ضربت شمشیر خود، وی را به هلاکت رساند. سپس رضی بن منقذ عبدی بر بریر حمله کرد. در حین درگیری آنها، کعب بن جابر ازدی بر بریر حمله کرد و نیزه‌ای از پشت بر او زد، سپس وی را با ضربت شمشیری به شهادت رساند. @deldadegan_yar_ghayeb
زُهَیر بن قَین بَجَلی  از  و از بزرگان قبیله بجیله؛ او عثمانی مذهب بود وی از مردان شریف و شجاع شهر کوفه و قوم خود شمرده می‌شد و به واسطه حضور در جنگ‌ها و فتوحات بسیار، جایگاه رفیعی به دست آورده بود. زهیر از هواداران عثمان به شمار می‌رفت. در سال ۶۰ قمری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیله‌اش هنگام بازگشت از  به کوفه، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین(ع) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. (ع) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه‌هایشان را از دست‌ها انداختند و همه بی‌حرکت شدند گوییا پرنده‌ای بر سر آنها نشسته است. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه - دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو به محضر امام حسین(ع) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین(ع) منتقل کنند. امام حسین (علیه‌السلام) بن قین را به فرماندهی سپاه برگزید؛ که نشان لیاقت و شایستگی‌های اخلاقی و نظامی «زهیر» است. 🌑 روز عاشورا نخست امام حسین (علیه‌السلام) به سپاهیان دشمن پرداخت. آن‌گاه زهیر گفت: «ای مردم کوفه، شما را از عذاب الهی بیم می‌دهم. بر مسلمان واجب است که خیرخواه برادر مسلمانش باشد. ما تا این هنگام برادریم، دارای یک آیین و مذهبیم تا زمانی که جنگ بین ما روی نداده است. اما با وقوع جنگ، پیوند برادری و دینی میان ما گسسته خواهد شد و دو امّت جداگانه خواهیم بود. پروردگار متعال ما و شما را به وسیله فرزندان پیامبرش، محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) می ‌آزماید تا ببیند با آنها چگونه رفتار می ‌کنیم. اینک شما را به یاری آنها و رها کردن زیادِ بیدادگر دعوت می‌کنیم. زیرا شما در تمام دوران حکومت این دو نفر- عبیدالله و پدرش- جز از آنان چیزی ندیده‌اید: چشم‌هاتان را میل می‌ کشیدند، دست و پایتان را می ‌بریدند و به سختی شکنجه‌تان می‌دادند. بر ساقه‌های درخت خرما به دارتان می‌کشیدند. خوبان شما و قاریان قرآن را می‌کشتند؛ همچون حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و مانند او.» سپاهیان عمرسعد، زهیر را دشنام داده ضمن ستایش از عبیدالله زیاد، گفتند: «از اینجا نمی‌رویم تا این‌که رفیقت و همراهانش را بکشیم. یا این‌که تسلیم شوند و آنان را نزد ابن ‌زیاد بفرستیم.» زهیر گفت: «ای بندگان خدا، فرزندان  (علیها‌السلام) به دوستی و یاری، از فرزند سمیه سزاوارترند. اگر به آنان کمک نمی‌کنید، شما را به خدا مبادا آنان را بکشید. در این هنگام،  تیری به سوی او افکند و گفت: «ساکت شو، خدا صدایت را خاموش کند. » زهیر گفت: «ای پسر کسی که ایستاده ادرار می‌کرد! با تو حرف نمی‌زنم. تو حیوانی بیش نیستی. به خدا سوگند، گمان نمی‌کنم دو آیه از قرآن را درست بدانی! تو را بشارت می‌دهم به خواری و رسوایی در روز قیامت و عذاب دردناک.» شمر گفت: «تا ساعتی دیگر، خداوند تو و رفیقت را خواهد کُشت.» زهیر پاسخ داد: «آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟! به خدا سوگند، مردن در کنار او از زندگی جاودانه با شما نزد من محبوب‌تر است!» آن‌گاه رو به مردم کرد و با صدای بلند گفت: «بندگان خدا، این احمق خشن و امثال او، شما را درباره دینتان فریب ندهند. به خدا سوگند، شفاعت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) به کسانی که فرزندان و اهل بیت او و یاوران و مدافعان آنها را کشته‌اند، نمی‌رسد!» در این هنگام، کسی زهیر را صدا زد و گفت: اباعبدالله (علیه‌السلام) می‌فرماید: برگرد. به جانم سوگند، چنان‌که مؤمن آل فرعون، مردمش را نصیحت کرد، تو نیز اینها را نصیحت کردی، اگر نصیحت فایده‌ای داشته باشد.  ، زهیر و سعید بن عبدالله حنفی جان خویش را سپر کردند، تا امام حسین (علیه‌السلام) همراه جمعی از یارانش،  به جای آوردند.   پس از اقامه نماز، حمله دشمن شدّت یافت. زهیر و اندک یاران باقی مانده امام (علیه‌السلام) با تمام توان به دفاع از آن حضرت و اهل بیتش پرداختند. زهیر پس از نبردهای دلیرانه و کم‌ نظیر و کشتن حدود ۱۲۰ نفر از دشمن، سرانجام به وسیله «کثیر بن عبدالله شعبی» و «مهاجر بن اوس» به شهادت رسید. .  خوارزمی می‌نویسد: هنگامی که زهیر بر زمین افتاد، امام حسین (علیه‌السّلام) به وی گفت: «خداوند تو را از رحمت خود دور نگرداند و قاتل تو را لعنت کند، به مانند کسانی که ملعون گشتند و به صورت بوزینه و خوک مسخ شدند.» 🕊️🕊️🕊️✨✨✨ @deldadegan_yar_ghayeb
حَبیب بن مُظاهِر اَسَدی  (شهادت ۶۱ق) از شهدای کربلا. حبیب از قبیله بنی‌اسد و از اصحاب خاص حضرت علی(ع) بود. او از کسانی بود که پس از مرگ معاویه به امام حسین(ع) برای رفتن به کوفه نامه نوشتند. پس از شهادت مسلم، حبیب مخفیانه از کوفه خارج شد و خود را به امام حسین (ع) رساند و در روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید. قبر او در حرم امام حسین(ع) و در نزدیکی ضریح امام حسین(ع) قرار دارد. شیخ طوسی او را در زمره فهرست اصحاب امام (ع)، امام (ع) و امام (ع) آورده است. حبیب، در همه جنگ‌ها در کنار امام علی (ع) بود و از یاران و از حاملان علم و دانش آن حضرت شمرده می‌شد. حبیب قرآن کریم بود . از امام حسین(ع) نقل شده است که او در هر شب قرآن را ختم می‌کرد. او در برابر پیشنهاد امان و پول برای دست برداشتن از یاری امام حسین: گفت: «ما نزد رسول خدا(ص) عذری نداریم که زنده باشیم و فرزند رسول خدا(ص) را مظلومانه به قتل برسانند» در زیارت امام حسین(ع) در نیمه و غیره نام او آمده است. 🌑 دعوت از امام پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ق، حبیب و جمعی از بزرگان شیعیان کوفه، همچون سلیمان بن صُرَد، مُسیب بن نَجَبَه و رَفاعة بن شداد بَجَلی، از بیعت با یزید خودداری کردند و برای امام حسین(ع) نامه نوشتند و آن حضرت را برای قیام بر ضد امویان به کوفه دعوت کردند. زمانی که بن عقیل به کوفه آمد، به یاری او شتافتند. حبیب به همراه بن عوسجه به طور پنهانی در کوفه برای بن عقیل از مردم بیعت می‌گرفتند. 🌑 پیوستن به امام هنگامی که ابن‌زیاد به کوفه رفت و مردم مسلم بن عقیل را تنها گذاشتند، قبیله بنی‌اسد، حبیب و مسلم بن عوسجه را پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد. آنها مخفیانه از کوفه خارج شدند و در روز محرم در کربلا، به کاروان امام پیوستند وقتی دید که یاران امام اندک و دشمنان او بسیارند، از امام حسین(ع) اجازه گرفت و نزد افرادی از قبیله که در نزدیکی کربلا سکونت داشتند رفت و آنان را به یاری امام طلبید. اما با فرستادن سپاهی، مانع از پیوستن آنان به امام شد. 🌑 روز نهم محرم حبیب به همراهی زهیر و گروهی دیگر به همراه حضرت (ع) به قصد سپاه دشمن که می‌خواستند به خیمه‌های امام حمله کنند، به ذکر اوصاف امام و یارانش پرداخت و آنان را از جنگ برحذر داشت. 🌑 در روز عاشورا روز عاشورا، امام حسین(ع) حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ نیروهای خویش کرد. امام (ع) در سخنرانی خود، حسب، نسب، فضایل خویش و حدیث "هذانِ سَیّدا شَبابِ اَهلِ الْجَنَّةِ" را یادآور شد و فرمود در میان شما افرادی هستند که این حدیث را از (ص) شنیده‌اند. در این هنگام بن ذی‌الجوشن گفت: من خدا را با شک و تردید عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه می‌گویی. بن مظاهر در پاسخ او گفت: به خدا من چنان می‌بینم که تو با هفتاد شک و تردید خدا را عبادت می‌کنی، شهادت می‌دهم که راست می‌گویی و نمی‌فهمی چه می‌گوید، چراکه قلب تو سیاه و مهر شده است. زمانی که ابوثمامه صائدی وقت نماز را به یادآوری کرد، امام فرمود: از آنان بخواهید دست از جنگ بردارند تا بخوانیم. حصین بن نمیر گفت: نمازتان قبول نیست. حبیب بن مظاهر گفت: خیال می‌کنی نماز خاندان رسول قبول نیست و نماز تو قبول است ‌ای شراب‌خوار. حبیب بر او حمله کرد و با شمشیر به صورت اسب حصین زد، او بر زمین افتاد و یارانش حمله کرده، او را از چنگ حبیب نجات دادند. حبیب بن مظاهر ۶۲ نفر از افراد دشمن را کشت. پس از آن بدیل بن صریم عقفانی به او حمله کرد و با شمشیر بر فرقش زد، فرد دیگری با نیزه به او حمله کرد. پس از آنکه حبیب از اسب بر زمین افتاد بدیل بن صریم سرش را از تن جدا کرد. امام (ع) خود را به بالین رساند و فرمود: «اَحْتَسِبُ نَفْسی و حماة اَصحابی» پاداش خود و یاران حامی خود را، از خداوند انتظار می‌برم. در آمده است که حضرت فرمود: ای حبیب، مردی با فضیلت بودی که در یک شب را ختم می‌کردی. 🕊️🕊️🕊️✨✨✨ @deldadegan_yar_ghayeb
صحابی  (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و امام  و امام  (علیهماالسلام) و از یاران امام (علیه‌السلام) و از  است. وی از بزرگان عرب در صدر اسلام به شمار می‌رفت.در بسیاری از جنگ‌های دوره اسلامی از جمله غزوه شرکت کرد. در جنگ ، و نیز به نبرد با مخالفان علی (علیه‌السلام) پرداخت. مسلم بن عوسجه پس از ورود مسلم بن به کوفه، به یاری‌اش شتافت و از مردم برای حمایت از امام حسین (علیه‌السلام) بیعت گرفت او هم‌چنین، کار خرید سلاح، دریافت کمک‌های مردمی و فرماندهی جنگجویان طایفه مذحج و بنی اسد را بر عهده داشت. عبیدالله غلام خود، معقل را به عنوان جاسوس به مسجد جامع کوفه فرستاد تا از مسلم بن عقیل اطلاعاتی بدست آورد. اهل کوفه، را به وی معرّفی کردند و گفتند: او از هواداران مسلم بن عقیل است، معقل نزد فرزند عوسجه رفت و گفت: من مردی شامی و دوستدار اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هستم و می‌خواهم با فرزند عقیل بیعت کنم. مسلم از او خواست تا موضوع را کتمان کند و تا فرا رسیدن وعده دیدار صبوری ورزد. پس از گذشت چند روز و با مشورت مسلم بن عقیل، معقل به خانه هانی بن عروه راه یافت و به دیدار فرزند عقیل نائل آمد. 🌑 مسلم بن عوسجه پس از پراکنده شدن و شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، خود را از دید سربازان عبیدالله مخفی ساخت و همراه خانواده خود از کوفه خارج گردید و در شب هفتم یا هشتم محرّم به سپاه امام حسین (علیه‌السلام) پیوست. 🌑 او در شب عاشورا در پاسخ امام حسین (علیه‌السلام) گفت: ترا رها کنیم تا خدا بداند که در کار ادای حق تو نکوشیده‌ایم؟ نه به خدا باید نیزه‌ام را در سینه‌هاشان بشکنم و با شمشیرم چندان که دسته آن به دستم باشد ضربتشان بزنم از تو جدا نمی‌شوم اگر سلاح برای جنگشان نداشته باشم به دفاع از تو چندان سنگشان می‌زنم که با تو بمیرم تا خدا بداند که ما در نبرد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) از تو حمایت و حفاظت کردیم، به خدا قسم اگر هفتاد مرتبه مرا بکشند، بسوزانند، ریز ریز کنند و دوباره زنده شوم هرگز از تو دست بر نمی‌دارم و جانم را فدای تو خواهم کرد، چگونه در راه تو کشته نشوم در حالی که این تنها برای یک‌بار است و عزّتی جاودانه دارد؟ 🌑 صبح عاشورا پس از آن که به دستور امام (علیه‌السلام) اطراف خیمه‌ها را آتش زدند، گروهی از سواره نظام سپاه ابن سعد به سمت خیمه‌ها آمدند، یکی از آن‌ها فریاد زد: ای حسین (علیه‌السلام) پیش از فرا رسیدن رستاخیز، سوی آتش شتاب کردی، امام فرمود: کیست این مرد؟ به گمانم شمر بن ذی الجوشن باشد. یاران گفتند: آری. مسلم بن عوسجه گفت: ای فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)، فدایت شوم، من می‌توانم با تیر او را هدف قرار دهم، تیر من خطا نمی‌رود و این تبهکار از ستمکاران است، حضرت فرمود: نه من دوست ندارم شروع کننده جنگ باشم. وقتی دو لشکر به هم درآمدند، عده‌ای از سپاه ابن سعد که عمرو بن حجاج سرکردگی آنان را بر عهده داشت، از سمت رودخانه فرات به لشکر امام (علیه‌السلام) حمله کردند و با میسره سپاه به فرماندهی زهیر بن قین درگیر شدند. در این میان مسلم بن عوسجه سرسختانه به نبرد با دشمن پرداخت . وی حدود پنجاه تن از جنگجویان ابن سعد را به خاک افکند و همچنان با شمشیر خود به قلب سپاه دشمن می‌زد. در این حملهٔ دسته جمعی بود که مُسلم بن عوسجه اسدی به شهادت رسید. مسلم بن عوسجه اولین  از یاران امام حسین (علیه‌السّلام) در روز عاشوراست؛ هنگامی که عمرو بن حجاج و لشکریانش عقب نشستند و غبارها فرو نشست، دیدند که مسلم بن عوسجه بر زمین افتاده است. امام حسین (علیه‌السّلام) تنها بر بالینش حاضر شد و مُسلم هنوز رمقی در بدن داشت. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «ای مُسلم بن عوسجه، پروردگارت تو را رحمت کند»؛ و آن‌گاه این آیه را تلاوت فرمود: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا؛   برخی از آنان (در راه خدا) کشته شدند و برخی دیگر انتظار میکشند». نیز نزد مسلم آمد و گفت: تحمّل شهادت تو برایم سخت است، تو را به بهشت بشارت می‌دهم. مسلم با صدای ضعیف پاسخ داد: خداوند تو را به خیر و نیکی بشارت دهد. حبیب گفت: تقدیر چنین است که من بزودی به تو بپیوندم، اگر این‌گونه نبود، برای پیوند دینی و خانوادگی که میان ماست، دوست داشتم خواسته‌های تو را بشنوم و بدان جامه عمل بپوشانم. مسلم با دست خود به امام حسین (علیه‌السلام) اشاره کرد و گفت: من تو را وصیت می‌کنم که تا پای جان از او حمایت کنی، حبیب گفت: به خدای کعبه قسم که آن حضرت را یاری خواهم کرد. 🕊️🕊️🕊️✨✨✨ @deldadegan_yar_ghayeb
در زیارت ناحیه مقدسه از او چنین یاد شده است: «السلامُ علی مُسْلِم بْنِ عَوْسَجةِ الاسَدی .... وَ کنْتَ اوّلُ مَنْ شَرَی نَفْسَه و اوَّلُ شهیدٍ شَهِدَالله ... فقال: یرْحَمْک الله یا مُسْلِمَ بنِ عَوسَجِه و قَرَأَ «فَمِنْهُمْ مَن قَضَی نَحْبَه وَ مِنْهُم مَنْ ینْتَظِر وَ مَا بَدَّلُوا تبدیلا» لَعَنَ الله المُشترکینَ فی قَتْلِک.» نفرین خدا بر کسانی که در کشتن تو مشارکت کردند.» سلام بر تو ای مسلم فرزند عوسجه اسدی ... تو نخستین فداکار و شهید راه خدا بودی ... سپس فرمود: «از مؤمنان کسانی هستند که پیمان خود را به آخر بردند و در راه او کشته شدند و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیل در عهد و پیمان خود ندارند.» 🕊️🕊️🕊️✨✨✨ @deldadegan_yar_ghayeb
وی اهل کوفه بود و به شجاعت و عبادت شهرت داشت.  در زیارت الشهدا با نام سعد و در زیارت رجبیه امام حسین(ع) با نام سعید به او سلام داده شده است. بن عبدالله و  بن هانی سبیعی  سوم را برای امام حسین(ع) بردند. نویسندگان این نامۀ شَبَث بن رِبعی، حَجّار بن اَبجَر، یزید بن حارث، یزید بن رویم، عزرة بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر بودند. برخی معتقدند که این مأموریت به جهت سعید بن عبدالله بوده، به امید آنکه این وجاهت، امام(ع) را به رفتن به کوفه کند. امام حسین(ع) به وسیلۀ سعید مردم کوفه را داد و نوشت که مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود روانه کوفه کرده است. به گزارش تاریخ طبری (تألیف ۳۰۳ق) زمانی که مسلم وارد کوفه شد و برای مردم سخنرانی کرد.  بن ابی‌شبیب شاکری،  بن مظاهر و بن عبدالله در سخنانی بر خود از امام تأکید کردند. مسلم در این مجلس، سعید بن عبدالله را مأمور کرد تا امام(ع) را برای ورود به کوفه دعوت کند. سعید به مکه بازگشت و نامۀ مسلم بن عقیل را به امام داد و از مکه با کاروان امام حسین شد. سعید بن عبدالله در شب عاشورا خطاب به امام حسین، سوگند یاد کرد اگر هفتاد مرتبه مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد دهند باز هم از شما دست بر نخواهم داشت. او این سخنان را در واکنش به سخنان امام حسین مطرح کرد که در سخنانی از اصحابش خواست هر یک دست دوست خود را گرفته و از تاریکی شب بهره گرفته و کربلا را ترک کنند. 🌑 ظهر عاشورا هنگامی که امام حسین(ع) خوف به جا آورد، سعید بن عبدالله و زهیر بن قین مقابل حضرت و با صورت، سینه، پهلو و دست‌، از اصابت تیرها به امام(ع) جلوگیری کردند. نقل شده هنگام شهادت، به جز زخم‌های شمشیر و نیزه، ۱۳ بر بدنش بوده است. ازاین‌رو از او به عنوان شهید یاد می‌شود. نقل کرده‌اند زمانی که سعد به زمین افتاد و در حال جان‌دادن بود این دعا را می‌خواند: خدایا! همان‌گونه که قوم عاد و ثمود را لعنت کردی، اینان (سپاه کوفه) را مورد لعن خویش قرار ده. خدایا! سلام و درود مرا به پیامبرت برسان و درد و رنجی را که در اثر زخم‌های بدنم تحمل نمودم به آن حضرت ابلاغ فرما؛ زیرا من در یاری پیامبرت خواستار دستیابی به پاداش توام. سپس رو به امام(ع) کرد و گفت:‌ای فرزند رسول خدا، آیا به عمل کردم؟ امام(ع) فرمود: آری؛ تو پیشاپیش من به خواهی رفت. 🕊️🕊️🕊️✨✨✨ @deldadegan_yar_ghayeb
وهب بن وهب یا وهب بن عبدالله بن حباب کلبی  از  واقعه  و یاران امام حسین(ع). منابع را جوانی دانسته‌اند که به همراه به‌دست امام حسین(ع) شد و همراه با امام به کربلا آمد و در روز  به شهادت رسید. وی از افرادی است که بیشتر منابع نامش را در فهرست شهدای کربلا آورده‌اند ولی درباره نسب و همچنین یک یا چند نفر بودنش اختلافاتی وجود دارد. وهب پس از بن خُضَیر و یا بن مهاجر کندی و قبل از بن خالد ازدی یا بن عَوْسَجِه اَسَدی و یا بن حجاج به میدان رفت. درباره مبارزه او نقل‌هایی وجود دارد و گفته شده در میان نبرد به سمت و بازگشته و از مادرش می‌پرسد که آیا از او راضی شده است یا نه؟ و در جواب، کشته شدن در راه حسین(ع) را شرط رضایت مادر می‌یابد. در این بازگشت مکالمات بین وهب و همسرش نیز نقل شده است. درباره نحوه شهادت وهب نقل‌های مختلفی وجود دارد و با روایات مربوط به شهادت عبدالله بن عمیر کلبی مخلوط شده است. نقل‌هایی مانند اینکه همسرش نیز به میدان جنگ رفته، لباس او را گرفت و گفت بازنمی‌گردم تا با تو بمیرم و امام حسین(ع) وی را با وعده پاداش خیر در آخرت به خیمه‌ها باز گرداند. پس او نزد زنان بازگشت. گفته شده وهب دوازده نفر پیاده و نوزده نفر سواره را از سپاه ابن سعد کشته است. او اسیر شد با دستور عمر سعد را زدند و سپس سرش را به سمت سپاه امام حسین(ع) کردند. 🕊️🕊️🕊️✨✨✨ @deldadegan_yar_ghayeb
عابس بن أبی شُبیب شاکری از یاران باوفای امام (علیه‌السلام)، و به قولی از خاصّان امام (علیه‌السلام) بود، یکی از  کربلا است. عابس از مهتران، دلاوران، سخنوران، عابدان و شب‌ زنده‌ داران شیعه بود. عابس، نخستین کسی بود که در منزل ، هنگام قرائت امام حسین (علیه‌السلام) برای شیعیان به پاخاست و پس از حمد و ثنای خداوند متعال خطاب به حضرت مسلم (علیه‌السلام) گفت: من درباره مردم به شما خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم نیّتشان چیست و از جانب آنها وعده فریبنده ای نمی‌دهم. به خدا قسم از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام سخن می‌گویم هنگامی که دعوت کنید می‌پذیرم و همراه شما با دشمنانتان می‌جنگم و با شمشیر از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خداوند روم و از این کار جز ثواب چیزی نمی‌خواهم. پس از کوفیان با حضرت (علیه‌السلام)، عابس با شوذب به عنوان پیک، نامه آنان را به امام حسین (علیه‌السلام) رساند. 🌑 روز عاشورا چون روز عاشورا آتش جنگ شعله‌ور گردید و برخی از یاران اباعبدالله (علیه‌السلام) به شهادت رسیدند، عابس بن ابی شبیب شاکری به همراه شوذب بن عبدالله، از هم پیمانان و وابستگان بنی شاکر به حضور امام حسین رسیدند. عابس به شوذب گفت: ‌ای شوذب چه تصمیمی گرفته‌ای؟ (می‌خواهی چه کنی؟) شوذب گفت: چه می‌کنم؟! به همراه تو در رکاب فرزند دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌جنگم تا کشته شوم. عابس گفت: گمان من هم همین بود، اما نخست نزد ابی عبدالله برو (و از او اجازه بگیر تا تو جزء یاران او گردی) و او (جهاد و شهادت) تو را مانند دیگر یاران خود، به حساب خدا بگذارد، و من هم تو را به حساب خدا بگذارم (تا اجری ببرم)؛ زیرا در این ساعت اگر کس دیگری با من بود، که از تو به من نزدیک‌تر بود، دوست می‌داشتم برود و جلوی چشمانم به شهادت برسد، تا او را به حساب خدا بگذارم (و اجری ببرم) امروز روزی است که هر قدر می‌توانیم، باید به دنبال اجر و پاداش باشیم؛ زیرا بعد از این روز، دیگر جای عمل نیست، و فقط حساب است. شوذب نزد امام حسین (علیه‌السّلام) رفت و بر امام (علیه‌السّلام) سلام کرد و (پس از کسب اجازه) به میدان رفت و جنگید تا به رسید. آن‌گاه عابس به خدمت امام (علیه‌السلام) رسید و گفت: ای اباعبدالله! هیچ‌کس در روی زمین نزد من از شما عزیزتر و محبوب‌تر نیست. اگر می‌توانستم با چیزی بهتر از جانم از شما دفاع کنم دریغ نمی‌کردم. درود بر تو ای اباعبدالله، خداوند را گواه می‌گیرم که بر راه تو و پدرت استوار هستم. سپس با پیشانی مجروح و با شمشیر برکشیده به سوی میدان شتافت. ربیع بن تمیم هَمْدانی، از سران سپاه یزید می‌گوید: «چون عابس را دیدم شناختم. زیرا او را در جنگ‌ها دیده بودم. فریاد زدم، ای مردم! این شخص، شیران است او فرزند ابی‌ شبیب است. هیچ‌کس از شما سوی وی نرود. عابس مکرّر فریاد می‌زد، آیا مردی وجود ندارد که با مردی مبارزه کند؟ کسی به میدان نرفت تا ابن سعد فرمان داد کنید. عابس چون دید از هر طرف به سویش سنگ پرتاب می‌شود، زره از تن بیرون آورد و خود از سر بیفکند و بر آنها حمله کرد. به خدا قسم دیدم او بیش از دویست تن را طرد کرد. سرانجام در قلب میدان و محاصره دشمن به درجه شهادت نایل گشت. سر او را در دست چند نفر دیدم که هر کدام ادعا می‌کرد وی، او را کشته است. عمرسعد گفت: مشاجره نکنید. هیچ‌کس نمی‌توانست یک‌ تنه عابس را بکشد. شما توانستید با هم او را بکشید. با این سخن، نزاع و کشمکش آنها خاتمه یافت.» در زیارت ناحیه امام (علیه‌السلام) و از وی چنین یاد شده است: «السلام علی عابس بن شبیب الشاکری.» مرحوم شیخ عباس قمی نیز درباره او گفته است: السلام علیک یا عابس بْنِ ابی شبیب الشاکری اشْهَدُ انَّکَ مَضیت علی مامضی علیه البدریون والمجاهدون فی سبیل اللَّه. درود بر تو ای عابس بن ابی شبیب شاکری، گواهی می‌دهم آنچه -از مصائب‌- بر رزمندگان بدر و مجاهدین راه خدا گذشت بر تو نیز وارد شده است. 🕊️🕊️🕊️✨✨✨ @deldadegan_yar_ghayeb