eitaa logo
دلدادگان کوی یار غائب 🌸مهدی (عج)🌸
510 دنبال‌کننده
909 عکس
358 ویدیو
5 فایل
السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه گم گشته ام به اشک که پیدا کنم تو را دل شسته ام ز جان که تمنا کنم تو را
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 سردار سرلشکر شهید «» معروف به «»، ۲۵ اسفند سال ۱۳۳۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی سال ۱۳۵۴ پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته دانشکده کشاورزی دانشگاه تحصیلات عالی خود را آغاز کرد؛ اما در دانشگاه به‌عنوان یک عنصر و فعال حساسیت مسئولان و گارد دانشگاه را برانگیخت؛ لذا در نهایت به دلیل این فعالیت‌ها پس از یک سال و نیم تحصیل، از دانشگاه اخراج شد. شهید حسن باقری اسفند سال ۱۳۵۶ به خدمت اعزام و پس از طی دوره آموزشی در پادگان جلدیان نقده، به ایلام منتقل شد؛ اما به فرمان امام (ره) مبنی بر ترک خدمت سربازان، از سربازی فرار کرد و هنگام بازگشت بنیان‌گذار کبیر انقلاب اسلامی به میهن اسلامی، در کمیته استقبال از ایشان به فعالیت چشمگیری پرداخت. شهید حسن باقری در روزهای پرالتهاب پایانی عمر حکومت پهلوی، به‌دلیل برخورداری از آموزش نظامی، به همراه سایر اعضای خانواده و دوستانش، در تصرف کلانتری ۱۴ و پادگان عشرت‌آباد (ولی‌عصر (عج) کنونی) در تهران نقش بارزی ایفا کرد، تا این‌که اوایل سال ۱۳۵۹ به عضویت پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. این شهید ولامقام پس از ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در این واحد بود که نام «حسن باقری» برای او در نظر گرفته شد. وی از ابتدای ورودش به منطقه جنوب (اهواز) در پایگاه «منتظران شهادت» به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعت دشمن، به جمع‌آوری نقشه‌ها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آن‌ها اقدام کرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتی، برای کسب اطلاع دقیق از دشمن، به شناسایی محور‌ها و نقاط مدنظر پرداخت. شهید حسن باقری علاوه بر ارائه اطلاعات، توان و استعداد ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب محرکات احتمالی دشمن را پیش‌بینی و حتی به زمان و مکان آن هم اشاره می‌کرد. از اقدامات بسیار مؤثر شهید باقری که در این دوره پایه‌ریزی شد، می‌توان به بایگانی اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش نشون بی‌سیم‌های دشمن اشاره کرد. «معاونت ستاد عملیات جنوب»، «فرمانده محور دارخوین در عملیات ثامن‌الائمه»، «معاونت فرماندهی عملیات طریق‌القدس»، «فرماندهی قرارگاه نصر در عملیات‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان»، «فرماندهی قرارگاه کربلا» و «جانشین فرماندهی کل در قرارگاه‌های جنوب» از مسئولیت‌هایی است که فرمانده جوان و پراستعداد، در دوران دفاع مقدس برعهده داشت. شهید حسن باقری سرانجام نهم بهمن سال ۱۳۶۱ که برای شناسایی و آماده‌سازی عملیات «» در خطوط مقدم چنانه واقع در منطقه فکه در دیده‌بانی حضور یافته بود، مورد هدف گلوله خمپاره دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. برای اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه فرمایید.👇👇 شهید «حسن باقری» https://defapress.ir/fa/news/647487/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1%DB%8C لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
🥀🥀🥀🕊️🕊️🕊️💔💔💔 سردار سرلشکر شهید «» ۳۰ فروردین سال ۱۳۳۳ در شهرستان «» در یک خانواده مذهبی متولد شد. وی در دوره دبیرستان با برادرش «» به دست ، وارد جریانات سیاسی شد و پس از اخذ دیپلم به دانشگاه راه یافت و در رشته «» مشغول تحصیل شد. مهدی باکری از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود و برادرش را نیز به همراه خود به تبریز آورد و او نیز در مبارزات ضد رژیم طاغوت با برادرش همراه شد. شهید باکری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال تشکیل پاسداران انقلاب به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا کرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. وی همزمان با خدمت در سپاه، به مدت چهار ماه با عنوان ارومیه نیز خدمات ارزنده‌ای از خود به یادگار گذاشت. همچنین او مدتی مسئولیت سازندگی و فرماندهی عملیات سپاه ارومیه را بر عهده داشت. مهدی باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزی‌ها مؤثر باشد. وی در همین عملیات، در منطقه رقابیه از ناحیه چشم شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات شرکت کرد. او همچنین در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس نیز از ناحیه کمر شد و با وجود جراحت‌هایی که داشت، در مرحله سوم عملیات به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بی‌سیم هدایت کند. مهدی باکری در عملیات «» با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بی‌امان در داخل خاک عراق پرداخت و این‌بار نیز شد. شهید باکری در عملیات « بن عقیل» با فرماندهی بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد کرد. وی همچنین در عملیات «والفجرمقدماتی» و «والفجر یک»، «والفجر دو»، «والفجر سه» و «والفجر چهار» نیز با عنوان فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همه‌جانبه‌ای را از خود نشان داد. پس از شهادت برادرش حمید در عملیات خیبر، روح در کالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به او خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مقدس مشرف شده و از امام رضا (ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش کند. سپس خدمت حضرت امام (ره) و حضرت آیت‌الله (مدظله‌العالی) رسید و از ایشان درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند. این فرمانده دلاور سرانجام ۲۵ اسفند سال ۱۳۶۳ در عملیات «» بر اثر اصابت تیر مستقیم ندای حق را لبیک گفت و حامل او در آب‌های ، مورد هدف آر پی جی دشمن قرار گرفت و پیکرش به دریا پیوست و هرگز .  برای اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه فرمایید.👇👇 سردار سرلشکر شهید «مهدی باکری» https://defapress.ir/fa/news/655309/%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D9%84%D8%B4%DA%A9%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%DA%A9%D8%B1%DB%8C لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
💔💔💔🕊️🕊️🕊️🥀🥀🥀 فرزند سید عباس، متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی و اسم شناسنامه ای او سید منوچهر پلارک است. از مزار این شهید بوی گلاب به مشام می‌رسد و به همین دلیل به او  می‌گویند. مزار وی در زهرا (س) زیارتگاه افرادی است که حاجت های خود را از شهدایی مثل پلارک می‌گیرند. پلارک در سال ۱۳۴۴ در تهران دیده به جهان گشود. وی در خیابان ایران، میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کرد و مسجد حاج آقا ضیاء آبادی مأمن همیشگی‌اش بود. سید احمد دائماً به منطقه و خط مقدم می‌رفت و آر.پی‌.جی‌ زن‌های گردان در لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود. وی در ۲۲ فروردین سال ۱۳۶۶ در در سن ۲۲ سالگی به رسید. برای اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه فرمایید.👇👇 شهید سید احمد پلارک گروه جهادی سربازان حضرت زینب (س) https://jahadi69.com/shahid13/ لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
💔💔💔🕊️🕊️🕊️🥀🥀🥀 متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله سادات هستند. مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن گردید. ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئت‌های مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند. در دوران جوانی درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته و عرفان شدند، هم‌زمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاس‌ها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و… برای آنان بودند. نتیجه ازدواج ایشان در سال ۸۶، دختری به نام فاطمه و پسری به نام محمدعلی است. https://eitaa.com/sadrzadeh1/47966 مصطفی صدر زاده در سال ۹۲ برای دفاع از دین و حرم بی‌بی (س) با نام جهادی ، داوطلبانه به عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز مقارن با اول آبان ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان آرام گرفت. https://eitaa.com/sadrzadeh1/47977 برای مطالعه بیشتر رجوع کنید:👇 زندگینامه شهید مصطفی صدرزاده https://www.faraketab.ir/blog/%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D8%B5%D8%AF%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87/ لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
🥀🥀🥀🕊️🕊️🕊️💔💔💔 جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلایی بودن رنگ موهایش در روستای شاندیز به «» معروف شد، اما کمی بعد به دام افتاد؛ وضعیت ناگواری که او و خانواده را سردرگم کرده بود. محمدعلی به امام (ع) متوسل شد تا از دام اعتیاد رها شود. با تولد فرزندش رضا از اعتیاد فاصله گرفت و مصمم شد راهی جبهه شود، اما به دلیل شرایطی که پیش از آن داشت، اعزامش به جبهه کار راحتی نبود. محمدعلی برای اعزام به دست به دامان امام (ع) شد، توبه کرد و نهایتاً مسیر رفتنش به جبهه فراهم شد و عاقبت در عملیات کربلای یک با اصابت تیری به قلبش به شهادت رسید.  وصیت شهید: به دوستش گفته بود: «من می‌روم و شهید می‌شوم و پیکرم چند روزی در بیابان می‌ماند. وقتی پیکرم را برای شما آوردند، پدرم را بالای سرم بیاورید تا من را حلال کند و بگوید که دیگر مایه آبروی او شده‌ام. پیکرم را در همان نقطه‌ای که حد شلاق بر من جاری شد، قرار دهید و فرزندم رضا را روی تابوتم بگذارید تا ببیند پدرش بعد از توبه به درگاه خدا و عشقی که از امام حسین (ع) در وجودش جاری شد، به چه مقامی رسید که خدا توبه کنندگان را دوست دارد.» پیکر جامانده بعد از شهادت ، بعثی‌ها پیشروی می‌کنند. پیکرش همانجا روی زمین می‌ماند. حدود ۴۰ روز پیکر ایشان مهمان خاک‌های مهران بود. وقتی پیکرش را بعد از ۴۰ روز به عقب آوردند، دستش در حالی که روی سینه قرار داشت، خشک شده و صورتش سوخته بود. آنچه در روز تشییع پیکرش از زبان هم محلی‌ها و دوستانش نقل شده : دقیقاً ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا آوردند و تشییع کردند. مردم روستا می‌گویند با اینکه پیکر، روز‌های زیادی در بیابان روی زمین افتاده بود، در فضای مسیر تشییعش بوی عجیب پیچیده بود. تمام اهالی روستا در تشییع پیکر شرکت و این عطر را با جان و دل احساس کرده بودند. برای اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه فرمایید.👇👇 مردم روستا هنوز عطر پیکر «مندلی طلا» را به یاد دارند https://www.javanonline.ir/fa/news/1096808/%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%B1%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7-%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B2-%D8%B9%D8%B7%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%DA%A9%D8%B1-%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%84%DB%8C-%D8%B7%D9%84%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%AF لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
💔💔💔🕊️🕊️🕊️🥀🥀🥀 بسیجی شهید متولد ۲۹ مرداد ماه ۱۳۶۹ ه.ش. می باشد. «شهید مدافع حرم مرتضی کریمی با مجید دوست بود. گویا در بسیج با هم آشنا شده بودند. یک بار مرتضی از مجید می خواهد به آن‌ها برود. اسباب تحولات مجید از همین جا آغاز شد. البتّه ناگفته پیداست که منشأ اثر این تحولات ریشه در باورهایی داشت که سرشت شهید قربانخانی با آن‌ها آمیخته شده بود. نفس سلیم مجید مثل آتش زیر خاکستری بود که در انتظار یک تلنگر نشسته بود تا صفای وجودش را بروز دهد. تحول شهید مجید قربانخانی شهید قربانخانی از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا(علیه السلام) یافت‌آباد بودو ازکودکی ارادت خاصّی به اهل‌بیت و حضرت زینب(سلام الله علیها) داشت، امّا دعوت شهید کریمی به هیئت و شنیدن درباره ی مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت در سوریه ، اسباب دگرگونی او را فراهم می سازد . دوستان شهید اذعان داشتند: آن شب مجید، در هیأت آن قدر گریه می کند که از هوش می رود، وقتی به هوش می آید می گوید: من باشم و کسی نگاه چپ به حرم بی بی زینب(سلام الله علیها) بیندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر می کند. ساکت و آرام می شود. تمام تلاش خود را برای رفتن به می کند. همراهی یک دوست خوب، به او در نشان دادن مسیر کمک کرد. شهید مرتضی کریمی در تمام این مراحل با شهید مجید قربانخانی بود. اتفاقاً با هم در یک منطقه و عملیات شدند. تغییر خصوصیات اخلاقی شهید قربانخانی پس از سفر به کربلا خواهر شهید می گوید: وقتی از سفر برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام علیه السلام خواستی؟ مجید گفته بود: از امام حسین علیه السلام خواستم آدمم کنه ... سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلّی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌ خواند و حتّی نماز صبحش را نیز اول وقت می‌ خواند. خودش همیشه می‌ گفت نمی‌ دانم چه اتّفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. اهتمام شهید مجید قربانخانی برای کمک به نیازمندان پدر شهید می‌گوید:‌«مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از ماشین نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را می‌دید، هرچه داشت به او می‌بخشید. فکر هم نمی کرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار می‌کرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من می‌گرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی می‌فهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که «خدا بزرگ است می‌رساند.». مهربانی شهید مجید قربانخانی شهید می‌گوید: «مجید خیلی شوخ طبع بود و شیطنت داشت، از بیرون نگاه می کردی به نظرت می‌رسید این جوان جز خودش و جمع دوستانه‌ای که با بچه محل‌ها دارد به چیز دیگری فکر نمی‌کند اما من که مادرش هستم می دانم چه ذات خوبی داشت و چه قلب مهربانی در سینه‌اش می‌تپید. می دیدی کله سحر زنگ می ‌زد و می گفت مریم خانم سفره را بینداز که کله‌پاچه را بیاورم. گیج خواب می‌گفتم یعنی چه کله‌پاچه بیاورم؟ می‌گفت با بچه‌ها رفتیم طباخی دلم نیامد تنهایی بخورم. یا یک بار سه روز با ما قهر کرده بود، زنگ می‌زد برایتان غذا فرستاده‌ام. می‌گفتم آقا مجید شما با در و دیوار خانه قهر کرده‌اید یا با ما؟ می‌گفت با این چیزها کاری نداشته باشید، بیرون غذا خوردم دلم نمی‌آید شما از این غذا نخورید. آن قدر دل مهربانی داشت که نظیرش را ندیده بودم.» لحن خاص شهید مجید قربانخانی پدر شهید هم می‌گوید:«لحن حرف زدن مجید خاص بود. بگویی نگویی حرف می‌زد. من و مادرش را به اسم کوچک صدا می‌زد. به من می‌گفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا می‌زد. یا مثلاً از بین دایی‌هایش، تنها به دو نفرشان دایی می‌گفت و سه تای دیگر را به اسم کوچک صدا می‌زد. گفته ی شهید مجید قربانخانی شب قبل از عملیات یگان فاتحین تهران می گوید: شب قبل از آغاز عملیات متوجّه شدم مجید با یکی دیگر از دوستانش در حال کندن یک کانال است. بلند گفتم مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبی‌ ات مشخص است . چند بار گفتم بپوشان». پاسخ داد «این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود». مجید قربانخانی در ۲۱ دی‌ماه سال ۹۴ به همراه همرزمانش هم‌چون شهید مصطفی چگینی، شهید مرتضی کریمی و شهید محمد آژند در خان طومان حلب سوریه به رسیده و مفقود الاثر شد. ایشان پس از گذشت سه سال از شهادتش به وطن . شهید مجید قربانخانی در سال ۹۸ توسط گروه های تفحص شهدا کشف و توسط آزمایش "دی ان ای" شناسایی شد. لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
بسم الرب الشهدا و الصدیقین السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة یا فاطمه الزهرا (س) 💔💔💔🕊️🕊️🕊️🥀🥀🥀 به یاد مزار گمنام حضرت صدیقه زهرا (سلام الله علیها ) و عاشقانی که به ایشان و داشتند امروز از شهید میگویم. قصه یک عاشقی... ایام شهادت خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود. کاروانی از ۱۱۰ شهید گمنام به سمت معراج الشهداء تهران در حرکت بود. همینطور که لابلای جمعیت به تابوت‌ شهدا نگاه می کردم از ذهنم عبور کرد: «ای کاش یکی از شما به محله ما می آمدید و مزارتان نزدیک بود تا هروقت که دلمان صحبتی از جنس آسمان میخواست با شما هم صحبت می شدیم. »💔💔 چند روز بعد : خبر تشییع پیکر شهید گمنام بین دو مسجد نزدیک به محله مان را در فضای مجازی دیدم. 🥹 جمعه مراسم تشییع انجام شد و توفیق نداشتم که در مراسم شرکت کنم. تازه به آن محل نقل مکان کرده بودیم. اولین روز تدفین شهید ، طبق معمول برای کارهای روزمره از خانه بیرون رفتم. موقع بازگشت پرسان پرسان به مسجد محل تدفین شهید رسیدم. چه سعادتی!!! که شهیدی گمنام همسایه ما باشد. بر سر مزارش حاضر شدم . او نیز مانند مادر مظلومه اش حضرت زهرا سلام الله علیها هجده ساله بود 🖤🥀 خواستم صدایش کنم اما نامش را نمی دانستم. از خودش خواستم راهنمایی ام کند. ناگهان نظرم به نوشته بنر روی مزار خاکی اش جلب شد : نام عملیات: خیبر محل شهادت: جزیره مجنون آری او مجنونِ خیبر بود. هزاران مجنون خیبر مثل او درین سرزمین هست. 🖤🥀 یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
💔💔💔🕊️🕊️🕊️🥀🥀🥀 روایتی از زبان دوست و همرزم بسیجی شهید در محله یوسف آباد و در خانواده ای رشد کرد و بزرگ شد. برای ادامه تحصیل به از کشور رفت ، اما در آنجا دچار شد تا اینکه به ایران . مهیار و خواهران و برادرانش در قید و بند مسائل دینی نبودند. مهیار مدتی در شرکت فیلیپس و بعد در دفتر یک شرکت هواپیمایی در تهران مشغول شد. با انقلاب، دفتر هواپیمایی تعطیل شد و مهیار در یک هتل مشغول به کارشد. زمانی که آیت الله خلخالی با معتادان مواد مخدر برخورد می کرد، مهیار دستگیر و شد. در زندان و بین معتادهایی که ترک کرده بودند مسابقه‌ای برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند. مهیار هم از زندان آزاد شد. در این فاصله جنگ شروع شده بود، من هم راهی شدم و همراه با حاج احمد و در واحد مهندسی سپاه، مشغول فعالیّت بودم. او موضع گیری های سیاسی داشت و از منافقین حمایت می کرد. اما با این حال، وقتی به مرخصی آمده بودم، به دیدن مهیار رفتم. پدر مهیار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مهندسی در رشته هوا و فضا، قصد استخدام در یگان بالگرد صدا و سیما را دارد، اما به خاطراعتیاد، نمی تواند استخدام شود. پدرمهیار با ناراحتی از من خواست کاری برای مهیار انجام دهم. با مهیار صحبت کردم. گفتم: من می خوام برم جبهه، میای با هم بریم؟ او هم که توی حال خودش نبود گفت: باشه. خانواده مهیار از او قطع امید کرده بودند، با این خبرخوشحال شدند. انگار می خواستند یک جوری از دست او راحت شوند! 😥 پدرش یک شیشه آب سیاه به من داد و گفت: این شیره سوخته تریاک است. هر روز ۳ بار به او بده تا تَرک کند.😐 با هم راه افتادیم. آن روز وقتی من نماز می خواندم، مهیار هم  کنار من ایستاد. او هیچ چیزی از نماز بلد نبود. به من گفت: توی نماز چی میگی؟ 😳 بین ۲ نماز چه دعایی می خونی؟  روز بعد بردمش یه مقرّ دیگه و همینطور تا هفت روز او را جا به جا  کردم تا کسی به مشکل او پی نَبَرد. روز هفتم حال و روز مهیار بهتر شد. گفت: من دیگه ترک کردم، دیگه خماری ندارم . مهیار را به یکی از مقرهای کوهستانی بردم. آنجا بالای ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرایط بسیار سختی داشت. آن ایام زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهیار در آن کوهستانی در کنار چند و مجاهد عراقی در واحد مخابرات مشغول شد. هوش و استعداد خاصی داشت. بی سیم را سریع حفظ می کرد. مدتی بعد به سراغ او رفتم. با بسیجی ها حسابی جور شده بود. با برخی از آنها صحبت می کرد و مسائل و مشکلات دینی خودش را می پرسید. یک ماه بعد، که از ترک مواد توسط مهیار مطمئن شدم، بی سیم زدم و گفتم: عصر بیا پایین، می خوایم بریم . توی راه هم گفتم: تو دیگه شدی، برو دنبال کار استخدام. عصر روز بعد توی خانه بودم که مهیار تماس گرفت. با عصبانیت گفت: امیر اگه شما نمیری منطقه، من فردا بر می گردم. فردا با مهیار برگشتیم. اول وقت او ترک نمی شد. حالا او به من تذکّر می داد که نماز اول وقت و... را رعایت کن. مهیار دیگر اهل جبهه شد. مهیار ۲ سال در کردستان ماند. من درگیر کارهای مهندسی بودم و او در کنار بسیجی ها، مسئول مخابرات سپاه سروآباد از شهرهای کردستان شده بود. با بسیجی ها به عملیّات می رفت، برای آنها حرف می زد و... روزها گذشت تا اینکه قبل از عملیّات والفجر ۴، در پائیز سال ۱۳۶۲ نیروهای رزمنده به سوی منطقه پنجوین عراق حرکت کردند. یک روز بچّه ها به من خبر دادند که ظاهراً مهیار شهید شده و پیکرش را برده اند سنندج. باورم نمی شد. رفتم ستاد شهدای سنندج، گفتند: چند تا داریم که قرار است منتقل شوند تهران . آنها را نگاه کردم. هفت شهید که همه بدن آنها گلوله باران شده و با ماشین از روی سر آنها عبور کرده بودند، به عنوان کنار هم آرمیده بودند. به سختی مهیار را شناختم. یک گردنبند نقره از دوران انگلیس در گردنش بود. از روی همان گردنبند او را شناختم. بقیّه هم بچّه های سپاه سروآباد بودند که به دست ضدّ انقلاب به طرز فجیعی به شهادت رسیده بودند. پیکر مهیار به تهران منتقل شد. امّا خانواده اش او را تشییع نکردند.مراسم ختم او فقط ۱۳ نفر شرکت کننده داشت! او غریب و گمنام تشییع و تدفین شد. مهرام، راه درست و راه حق را نمی شناخت. از زمانی که با انسان های الهی در جبهه رفاقت کرد، مزّه رفاقت با خدا را چشید. خدا هم در بهترین حالت او را به سوی خود دعوت کرد. آنها که دوست دارند این شهید غریب را زیارت کنند، به قطعه ۲۸ بهشت زهرا ردیف ۶ شماره ۴ در کنار شهدای گمنام بروند. روح ما با یادش شاد! منبع: کتاب "...تا شهادت" گروه فرهنگی شهید هادی لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
بسم الرب الشهدا و الصدیقین 💔💔💔🕊️🕊️🕊️🥀🥀🥀 شهید علی چیت‌سازیان در 13 رجب سال 1343 در خانواده‌ای مذهبی در همدان به دنیا آمد. شجاعت، تیزهوشی و توانایی جسمی از خصوصیات بارز دوران کودکی او بود. علی علاقه بسیاری به ورزش‌های رزمی داشت. پر تلاش و باروحیه بود. دوران ابتدائی و راهنمایی را در شرایط فقر خانواده گذراند و خود نیز برای امرار معاش خانواده‌اش کار می‌کرد. ورودش به هنرستان همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی بود. او مانند میلیون ها ایرانی درراه پیروزی و استمرار انقلاب اسلامی تلاش های فراوانی کرد. با فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی از طریق هنرستان وارد بسیج شد و درپادگان آموزشی قدس همدان آموزش‌های نظامی را گذراند. هوش و ذکاوت او درکسب فنون نظامی به قدری بود که در مدت کوتاهی به عنوان فرمانده نیروهای آموزشی انتخاب شد. بعد از آن او فرمانده مرکز آموزش نظامی شد. با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز دشمن بعثی به خاک مقدس جمهوری اسلامی، او که شوق زیادی برای رفتن به مناطق جنگی داشت با تشکیل و قبول فرماندهی گردان انصار الحسین (ع) و به عهده گرفتن مسئولیت آموزش جنگ‌های کوهستانی در این گردان به منطقه عملیاتی رفت. شهید چیت‌سازیان همچنین توانست مواضع دشمن را به درستی شناسایی کند و با دلیری و جسارتش در عملیات مسلم‌ابن عقیل تا شهر مندلی در عراق نفوذ کند. او در جایگاه فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ انصارالحسین رشادت‌های فراوانی را از خود به یادگار گذاشت. او در اکثر عملیات ها که از سوی رزمندگان اسلام برای مقابله با متجاوزان صورت می‌گرفت شرکت کرد. عملیات والفجر۲، والفجر ۵، والفجر ۸ از جمله این عملیات‌ها بودند. او چند بار در عملیات‌ها مجروح شد اما هربار با جدیتی بیشتر و عزمی راسخ‌تر به جبهه باز می‌گشت. او همانند فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با وجود اینکه مسئولیت سنگین فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر انصارالحسین(ع) را به عهده داشت ولی هیچ گاه از نیروهای مخلص بسیجی دور نمی‌شد در مواقع عملیات با اینکه او ماموریت خود را که شناسایی مواضع دشمن بود، از قبل انجام داده بود اما به برداشتن اسلحه و حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی می‌شتافت.علی چیت سازیان در عملیات کربلای ۴و ۵ نیز به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر انصارالحسین (ع) به مبارزه با دشمنان پرداخت و رشادت‌هایی را از خود به یادگار گذاشت. درعملیات مسلم بن عقیل با اینکه بیش از۱۷ سال سن نداشت ۱۴۰ نفر از نیروهای بعثی را که به اسارت رزمندگان اسلام در آمده بودند از داخل خاک عراق به پشت جبهه انتقال داد و شهامت و شجاعت خود را به اثبات رساند. سرانجام این سردارملی و سرباز فداکار اسلام عزیز در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. قبل از او برادر دیگرش در راه دفاع از اسلام به درجه رفیع شهادت رسیده بود. «کسی می‌تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد.» از سخنان معروف شهید چیت سازیان است گه آیت الله خامنه ای در یکی از سخنرانی های خود به آن اشاره داشته‌اند. لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb
💔💔💔🕊️🕊️🕊️🥀🥀🥀 شهید محمد رسول کجینه باف شهیدی که خواب تشییع پیکر خودش را دید. ششم شهریور ۱۳۴۱، در شهر به دنیا آمد. پدرش محمدابراهیم، راننده بود و مادرش عصمت نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان در جبهه حضور یافت. بیست و نهم فروردین ۱۳۶۳، با سمت فرمانده گروهان در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت و عوارض ناشی از مصدومیت به رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. «« رسول در خواب می‌بیند که شهید شده و دارند او را تشییع می کنند.وقتی پیکر شهید را وارد خیابان سپه کردند باران شدیدی شروع به باریدن گرفت. از شدت باران به جز مردهایی که زیر تابوت را گرفته بودند ، بقیه مردها به زیر درختان و کنار ساختمان ها رفتند. درین هنگام حضور خانم ها در اطراف پیکر شهید زیادتر شد. در این هنگام شهید در عالم خواب متوجه حضور خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها در بین جمعیت خانم ها میشود. »» رسول با خاصی از خواب بیدار میشود وخوابی که دیده را برای یکی از تعریف می کند. محمد رسول دو روز بعد در عملیات خیبر شهید می‌شود. وقتی پیکر مطهر شهید را برای تشییع وارد خیابان سپه می‌کنند از شدت باران خون داخل تابوت همراه باران به زمین ریخته می شود. درین هنگام مردها بجز آنهایی که زیر تابوت را گرفته بودند به کنار خیابان و زیر درختان می‌روند. تا به آن تاریخ در هیچ تشییع شهیدی حضور خانم ها آنقدر زیاد نبود. چند مدتی بعد از دفن پیکر شهید وقتی همرزم شهید به قزوین آمد و ماجرای خواب را تعریف کرد آنوقت متوجه حضور حضرت زهرا سلام الله علیها و ماجرای تعداد زیاد خانم ها در مراسم تشییع شدیم. راوی: برادر شهید مراسم هفتگی دیدار با خانواده معزز شهدا دیدار پنجاه و سوم معراج الشهداء شهر قزوین ۱۳۶۳/۱/۲۹ لینک کانال 👇✨ @deldadegan_yar_ghayeb