eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
22.3هزار دنبال‌کننده
161 عکس
103 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌹🍀🌹🍀 🌹🍀🌹🍀 🍀🌹🍀 🌹🍀 🍀 چندساعتی خودم رو از مشکلات و زندگیم جدا کردم و درگیر جزوه و کتاب هام‌ شدم تا اینکه زنگ خونه به صدا در اومد. فکر کنم وانت های اثاثیه بعد از ۳ساعت رسید. شالمو که گوشه‌ی مبل انداخته بودم برداشتم و سرم کردم. دستی به موهای آشفتم کشیدم و از جا بلند شدم. آیفون رو زدم و دم در وایستادم تا سر کارگر بیاد. نزدیکه ۴ تا وانت بار کرده بودیم که پر از وسیله بود. سرکارگر که اومد دم در، چند تا برگه دستم داد و گفت: _سلام خانم. روزتون بخیر. اینجا ها رو امضا کنید تا من برم بگم کارگرای خونه بیان. سری تکون دادم و برگه ها رو گرفتم و گفتم: _چند لحظه اینجا منتظر بمونین. شوهرم الان میاد آدرس اصلی رو میده. ما اینجا زیاد موندگار نیستیم. سرکارگر دستی به سرش کشید و گفت: _نمیشه که خانم! اونموقع پولش زیادتر میشه ها عجب آدم پررویی بود. با جدیت گفتم: _شوهرم گفته پول همه رو با انعام داده. درمورد پولش با خودش حرف بزنین، به من مربوط نیست. انگار حساب کار دستش اومد که نمیتونه از دو جا پول بکنه و *چشم* ای گفت. تقریبا شب شده بود که محمدعلی همراه دو تا از دوستاش با خنده نزدیک خونه شد. وقتی من و سرکارگر ها رو همینطور معطل خودش دید، خنده‌اش از بین رفت و زودتر از دوستشا سریع اومد نزدیکتر. بازومو کشید و برد تو خونه. 🍀 🌹🍀 🍀🌹🍀 🌹🍀🌹🍀 🍀🌹🍀🌹🍀