ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #300 _ این نبود حق من. حق ما این نبود. ما کلی آرزو داشتیم. کلی هدف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#301
تکیش رو به نیمکت داد و دیگه چیزی نگفت.
نمی دونستم درسته برم جلو یا نه. باید صبر می کردم بره.
یا می رفتم و خودی نشون می دادم و ازش می پرسیدم که قضیه از چه قراره.
تو همین فکرا بودم که بلند شد و رفت سمت خروجی پارک.
به رفتنش نگاه کردم.
هرچی دور تر می شد دل منم بیشتر می گرفت.
آه بلندی کشیدم و رفتم نشستم روی نیمکت.
صورتم رو میون دستام پنهان کردم. به زور داشتم جلوی خودمو می گرفتم که گریه نکنم.
حالم خیلی گرفته بود. حس آدمایی رو داشتم که رسیدن به آخر خط.
و دیگه هیچ امیدی به زندگی ندارن.
هیچ هدفی واسه ادامه دادن.
مازیار شوق و ذوق من برای ادامه دادن بود.
یکی از دلایلی بود که می خواستم بخاطرش بجنگم
تو همین فکرا بودم که حضور کسی رو کنارم احساس کردم.
سر بلند کردم. با دیدن مازیار هین بلندی کشیدم و خودمو کشیدم عقب.
واقعا شوکه شدم. دستم رو گذاشتم روی قلبم
حالا نمی تونستم تکون بخورم.
حرکتی کنم یا چیزی بگم.
اونم همینجور زل زده بود بهم.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥