ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #356 دیگه اصرار نکرد. فاصله ای تا ویلامون نداشتیم. وقتی می رفتم سن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#357
باشه ای گفتم ورفتم سمت اتاقم توی ویلا.
تا خواستم گوشیم رو بذارم روی میز پیام اومد.
_ تا هستید منم هستم. اگر تونستی باز بیا ببینمت.
هوفی کشیدم و جواب پیامش رو دادم.
_ خودت رو علاف نکن. ما شب بر می گردیم.
دیگه جوابم رو نداد. دوست داشتم بازم باهاش حرف بزنم.
ولی به هر ضرب و زوری بود جلوی خودم رو گرفتم.
کاش می شد بزنم بیرون برم پیشش تا وقتی که می ریم.
ولی می رفتم چی می گفتم؟ نشستم یه گوشه اتاق.
تا اصلا بفهمم دورم چه خبره. حرفاش برام گرون تموم شد.
تصورم از اون مازیار از بین رفت.
اون پلیس بود..
منی که تمام مدت فکر می کردم اون یه استاد دانشگاهه و بس اشتباه می کردم.
اون نفوذش جاهای دیگه بود.
و اینقدر حرفه ای بود که حتی یه بار یه سوتی هم نداده بود.
و من خیلی سخت دیگه می تونستم بهش اعتماد کنم.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥