ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #579 چند روز دیگه هم که سپری شد مازیار به اصرار گفت زودتر با خانواد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#580
با کلی اصرار های زن عمو و ورد خونی های من دم گوش مامانم در نهایت بعد از یک ماه اجازه گرفتن بیان خواستگاری.
خدا می دونه راضی کردن بابام چقدر سخت بود.
وقتی اومدن انگار اون کوه یخ بینشون شکسته شد و جو از اون سنگینی در اومد.
مازیار جلوی همه قسم خورد که مراقبمه و خوشبختم می کنه.
و کلی زور زد تا دل بابام رو به دست بیاره.
بابام انگار راضی شده بود اما هنوز شک داشت و دست دست می کرد
بعد از اینگه خودم وخودش هم با هم حرف زدیم و از تصمیم من مطمئن شد رضایتش رو اعلام کرد.
و بالاخره من و مازیار بعد از سالیان سال کشمکش و مشکل، به عقد هم در اومدیم.
روز عقدم بهترین روز زندگیم بود.
روز وصال. روزی که همه عمر دنبالش بودم.
و این پایان فصلی از زندگی ما و شروع فصل زندگی مشترکمون شد.
پایان
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥