هدایت شده از تبلیغات ...
🙈 ببخشیدااا گُلم ،
ولی اگه خونه تکونی عیدت بیشتر از ۳ ساعت طول میکشه یعنی هنوز الفبای خونه داری رو بلد نیستی🙆🏻♀
حالا اشکالی نداره بیا اینجا همه فوت و فنا رو برات گفتم👇
https://eitaa.com/joinchat/3025273486C6f9fc5b7e4
متاسفانه جاریت آتیش میگیره😁🔥👆
🎬 #استوری کلیپ های جشن ولادت امام حسین (ع) 🌸
عیسی اگر در آخر عمرش به عرش رفت
قنداقه حسین شرف عرش اعظم است ❤️
🔊 گلچین مولودی های جشن ولادت امام حسین (ع)
🆔 @Kashoob_Media
🌐 Kashoob.com
هدایت شده از مشتریان گسترده ترابایت
💰 شغل پولساز برای متولدین هر ماه💰
اگه شغل خوبی داشته باشی👇
خیلی راحت میتونی به درآمد بالا برسی🌱
بزن رو ماه تولدت و شروع کن👇👇
🧑💻فروردین 🧑💼 تیر 🧑🔬 مهر 🧑🏫دی
👮اردیبهشت👷مرداد 🧑🚀آبان 🕵️♀️بهمن
🧑⚖️خرداد 🧑🎨شهریور👩🔧 آذر 🧑🎓اسفند
با این شغل درآمدت میلیونی میشه👆😍
هدایت شده از تبلیغات ...
🔴سه راه برای پولدار شدن در سال ۱۴۰۳👇
1. گوشی ساده 📱
2. اتصال به اینترنت 📶
3. عضو شدن در این کانال🔻
اینجا بهت یاد میده روزانه کسب درآمد کنی👇
https://eitaa.com/joinchat/2877882585C2b9658acd8
💵 ماهانه 50 میلیون تومان
تو خونه پول دربیارید! 💰👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقارهزنی میلاد امام حسین(ع) در حرم رضوی
꧁≈﴾❀@estory_mazhabi❀﴿≈꧂
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۶۹
نسترن گیج شد و پرسید: واقعا سروش؟ منم میبری؟
-آره عزیزم، فرداشب به همه میگم دختری که من میخوام زنم بشه، همنفسم بشه نسترنه نه فهیمه...
نسترن اصلا باورش نمیشد، ولی من تو تصمیمم جدی بودم، نمیتونستم بین زمین و هوا زندگی کنم،
نمیتونستم دلم پیش نسترن باشه و با فهیمه برم، اینطوری زندگی کردن و دوست نداشتم،
دیگه برام مهم نبود نمیرم آلمان، فکر میکردم با پس اندازم یه کاسبی راه میندازم خونه هم که دارم،
حتما پدرومادرم کمکم میکردن، اونا که ته تغاریشون رو ول نمیکنن..
تو افکار خودم بودم که نسترن گفت: پس امشب پیشم بمون
-میمونم عزیزم، حتما میمونم
اون شب هم نفس به نفس نسترن خوابیدم، تمام شب به فردا فکر میکردم،
به روبرو شدن با خانواده ام، سروش، پسر مغرور و تخس خانواده میخواست به خاطر عشق یه دختر پشت پا بزنه به همه ی موقعیت های خوب زندگیش، من این کارو کردم..
صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم تلفنم چندبار زنگ خورده چون سایلنت بوده نفهمیدم،
از خونه، فهیمه، بابابزرگ..
دیدن اون شماره ها رعشه انداخت تو جونم،
دوباره زنگ خورد، این بار ساسان بود، جواب دادم: جانم داداش؟
-دوست داری همه رو سکته بدی نه؟ کجا رفتی؟ چی شده؟
-ببخشید، من شرمنده ی همه شدم ولی شب میگم چی شده
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۷۰
-یعنی چی شب میگم؟ یهو از خونه میزنی بیرون، جواب تلفنم که نمیدی، بیا ببین چه خبره اینجا، همه جا دنبالت گشتن
-ساسان، من از تو بهتر میدونم الان اونجا چه خبره، بچه که نیستم دنبالم گشتن، خودم با پای خودم اومدم بیرون خودمم برمیگردم دیگه، میام میگم
تلفن و قطع کردم و زل زدم به چشمهای نگران نسترن، نوک دماغشو بوسیدم و گفتم
-چشمات بهم زندگی میده، سلام
-چی شده سروش؟
-هیچی عمر من، پاشو آماده شو باید بریم خونه مون
با نگرانی پرسید:
الان؟ شب قرار بود بریم که، تازه صبحه
-میدونم گل من، برنامه عوض شد، الان باید بریم
این بار نشست و گفت: سروش؟
-جان دلم؟
-برو با دخترخاله ات عروسی کن، منم برمی..
-قرار نشد بد بشی، من دارم همه چیزو ول میکنم به خاطرت، دیگه پشتمو خالی نکن نسترن،خودت نمیدونی چقدر میخوامت
-چقدر؟
پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم و گفتم:
انقدر که دارم بیخیال رویای چند ساله ام میشم،
بیخیال خانواده و بابابزرگم میشم ولی می ارزه، به بودن با تو می ارزه، اونام دوباره باهام آشتی میکنن فقط یه کم طول میکشه
این وسط فقط نگران دل شکسته ی فهیمه بودم، من فقط یه بار باهاش بودم و بهش امید دادم،
قبل از اون هیچ وقت ازم چراغ سبزی ندیده بود، اون یه بار قابل فراموشی هست، آره حتما هست...
جفتمون دوش گرفتیم و صبحونه خوردیم، از خونه که اومدیم بیرون به نسترن گفتم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥