eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
20هزار دنبال‌کننده
244 عکس
114 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بگو کجایی بیام دنبالت، دارم میمیرم نسترن -خدا نکنه، تو یه پارک نشستم تصور اینکه عشقم تو این سرما و تاریکی تنها تو پارک نشسته لرزه انداخت به اندامم، براش نوشتم -کدوم پارک خانومم؟ بخدا از همون وقتی که رفتی دنبالتم، کجایی بیام دنبالت؟ برام آدرس نوشت، فوری روشن کردم و به سمت اونجا روندم، به پارک که رسیدم نفهمیدم چطوری پیاده شدم و دوییدم طرفش، روی یه نیمکت نشسته بود، از شدت سرما میلرزید، فوری بغلش کردم و به خودم چسبوندمش، مردم نگاهمون میکردن اما برام مهم نبود، بلندش کردم و بردمش طرف ماشین، تو ماشین که نشستیم بخاری رو روشن کردم و دستاشو گرفتم جلوی دهنم، واقعا سردش شده بود... یه خورده که گرم شد با بغض گفت: دختره بهت میومد، هم پولدار بود هم خوشگل و باکلاس -خفه شو نسترن، باشه؟ -باشه، خفه میشم، چون من بودم که تورو از ناز و نعمت خونه ی باباتو تشکیلات بابابزرگت کشیدم بیرون، من بدبختت کردم -نسترن من خوشبختم، من وقتی تورو دارم خوشبختم، تو نذاشتی برات توضیح بدم چی شده -تو منو زدی، به خاطر اون دیگه گریه اش گرفت، خودمم بغض کردم، یه خورده که به خودم مسلط شدم حرفهایی رو به نسترن گفتم که کاش نمیگفتم، همون حرفا باعث شد شیرازه ی زندگیم از هم بپاشه، بهش گفتم @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -من تورو به خاطر اون نزدم، تورو به خاطر این زدم که برای بار دوم بهم گفتی هر..ه، من هر..ه بودم همون موقعی که خرم از پل گذشت ولت میکردم، اما من پات وایسادم، منت نمیذارم، پای عشقمون وایسادم، دوستت داشتم و دارم که وایسادم، نسترن، عزیز من، الان من و تو همدیگرو داریم، زندگی خوشگلمون رو داریم، تنها چیزی که نداریم تضمین برای آینده ست، این خانوم یه روز اومد پیشم با یه پیشنهاد برای پولدار شدن، منم قبول کردم، نمیدونستم پشت پیشنهادش یه نقشه ی کثیف تر هست، نسترن، من باید پولدار بشم، چون اینطوری زندگی کردن و اصلا بلد نیستم، لااقل به خودم باید ثابت کنم که تو زندگی چیکاره ام، کجاست اون جربزه و جنمی که بابابزرگ ازش حرف میزد، باید یه خودی نشون بدم وگرنه دق میکنم، فکر و خیال آینده داره منو میکشه ولی تو به این چیزا فکر نکن گل من، تو فقط زندگی کن، این چیزا رو بسپر به من، باشه؟ صورت خوشگلش به روم خندید ولی تو دلش داشت برای بدبختی من نقشه میکشید.. اون شب برگشتیم خونه و من کلی نازش و کشیدم تا غلطی که کردم و ببخشه، آخرش وقتی رفت زیر پتو و از بودن من مطمئن بود خوابش برد، دستشو بوسیدم و از کنارش بلند شدم... رفتم تو اون یکی اتاق و شماره ی حامد رو گرفتم، زود جواب داد @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -کارگر جماعت باید سرشب بخوابه، چرا بیداری جغد بدخبر؟ -من از فردا نمیام حامد، بی زحمت تسویه مو بگیر داداش -چرا؟ خل شدی یهو؟ کجا این کار با این حقوق و مزایا گیرت میاد؟ -چندسال حامد؟ چی قراره بشه آخرش؟ تو مثل اینکه یادت رفته من نوه ی کی هستم -نه قربان یادم نرفته، خب میخوای چیکار کنی؟ -فدای چشمات، ماشین و میفروشم میرم تو کار موبایل، خیلی نمیشه ولی برای شروع خوبه، شاید از ساسان یا سوسن یه خورده دیگه پول گرفتم -باشه، هرطور صلاحته، من خودم فردا حساب کتاب میکنم ولی برای تسویه باید خودت بیای، باید امضا کنی... خیالم از بابت کار که راحت شد رفتم کنار نسترن دراز کشیدم، صورتمو به صورتش چسبوندم تا نفسهاش بخوره بهم، از هرم نفسهاش زندگی میگرفتم.. صبح یهو دیدم داره تکونم میده و نگران صدام میزنه، چشمامو نیمه باز کردم و گفتم: چیه بابا؟ -پاشو سروش، ساعت نه و نیمه، دیر کردی، پاشو باید بری شرکت دستشو کشیدم و محکم سرش و گذاشتم روی سینه ام، بعد آروم گفتم: نمیرم شرکت، بخواب -نمیری؟ یعنی چی؟ سروش چرا؟ به جای جواب دستم از زیر تی شرتش رفت داخل و روی کتفش نشست، همه ی وجودم گر گرفت، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 سرش و بلند کرد و گفت: سروش چی شده؟ -چیزی نشده گل من، فقط دیگه نمیرم شرکت، چه فایده ای داره یه عمر کارگری کنم؟ میخوام برم تو بازار، تو کار موبایل -موبایل؟ چطوری آخه؟ دیگه بیدار شده بودم، سرش و گذاشتم روی بالشت، موهای بلند و پرپشتش دور سرش پخش شد، محو تماشای صورت نازش شدم، گونه شو نوازش کردم و گفتم -رفیق دارم، ماشین و میفروشم یه خورده دیگه هم جور میکنم میذارم روش شروع میکنم -یعنی میشه؟ میتونی؟ صورتمو بردم پایین تر، صورتم مماس صورتش نگهداشتمو گفتم -چقدر دهنت بوی خوبی میده اول صبح، حرف بزن برام، بازم بگو، فقط میخوام نگات کنم -سروش، اذیتم نکن، نگرانم کردی -جوون، نگران نشو عزیزم منم یه چیزایی تو زندگی یاد گرفتم با این حرفم لبخند زد، دیگه نتونستم طاقت بیارم، افتادم به جونش وقتی سرمو آوردم بالا گفتم -نسترن، اگه یه روزی بفهمم تو ذهنت هم به کسی جز من فکر کردی اون روز واسه جفتمون تمومه، فهمیدی چی گفتم؟ -من اصلا نمیتونم به کسی جز تو فکر کنم، آخه کی برای من سروش خوش تیپ و دلبر میشه؟ یه بوسه کوچولو کنار لبش نشوندم ‌و گفتم: @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نگران هیچی نباش، انقدر زود دوباره پولدار میشم که خودت حظ کنی، کلی کار میخوام برات بکنم اون روز بعد از خوردن صبحونه از خونه زدم بیرون، اول بردم تا ظهر ماشین و به قیمت فروختم، بعد رفتم پیش مهرزاد، وقتی فهمید میخوام باهاش شریک بشم دندون گردی کرد، رقمی رو گفت که من نداشتم، ماشینم اونقدر نمی ارزید، تازه اونم پولش برای ساسان بود، دلم میخواست خفه اش کنم.. از مغازه اش اومدم بیرون و به سوسن زنگ زدم، وقتی گفتم پول میخوام گفت پس اندازش رو میده بهم، بازم کم داشتم، اون شب کلافه برگشتم خونه، من به نسترن قول داده بودم.. تو تراس نشسته بودم که اومد پیشم... داشتم سیگار میکشیدم، نسترن سیگار و از لای انگشتام بیرون کشید و پرت کرد پایین، بعد روبروم نشست و گفت -پول کم آوردی برای کارت نه؟ الکی با یه لبخند کمرنگ گفتم: نه -نگو نه، من میشناسمت سروش، الان استرس داری و فقط میخوای من نفهمم مشکلت چیه دستشو گرفتم و گفتم: مهرزاد آرزوش بود بهش رو بندازم، همیشه تو مهمونیا میدیدم چطوری از خرج کردن من حرص میخوره، روزگاره دیگه بیخیال نسترن برگشت به خونه نگاه کرد، بعدش گفت: پول رهن اینجا خیلی زیاده، چرا باید تو این محله زندگی کنیم؟ خونه ی فول امکانات میخوایم چیکار؟ -منظورت چیه؟ @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -سروش، به صاحبخونه زنگ بزن بگو پول رهن رو بده، میریم میگردیم یه جای کوچیکتر با پول رهن کمتر پیدا میکنیم بقیه شو بزن به کارت، اینطوری فکر کنم دوباره بشی همون سروش دوست داشتنی من، باشه؟ چقدر فکرش بهم چسبید، دستشو بوسیدم و گفتم: جبران میکنم کاش قبول نمیکردم، کاش به پدرم، داییم، یا حتی خود بابابزرگ رو مینداختم، کاش... گشتیم دنبال خونه ی کوچیکتر و معمولی تر تو دو سه تا خیابون پایین تر، شلوغ بود ولی برای شروع میشد تحمل کرد، یه جا رو پیدا کردیم قیمتش نسبت به محله اش نمیخوند، یعنی به نظرم باید خیلی قیمتش بیشتر بود، وقتی برای بازدید رفتیم خونه هم واقعا تمیز بود با امکانات خوب ولی چرا قیمتش انقدر پایین بود؟ مستاجری که داخلش نشسته بود همه جا رو نشون داد بهمون، نسترن واقعا از اونجا خوشش اومد، مستاجر قبلی منو کشید تو یکی از اتاقا و گفت -میدونم خونه اش قشنگه و قیمتش مناسبه ولی باید یه چیزی رو بهتون بگم با دلهره پرسیدم: چی رو؟ -ببین برادر من، اینجا محله اش مناسب نیست، مخصوصا که شما زن جوون داری و تنهاست -چرا؟ از چه نظر مناسب نیست؟ -من پارسال اینجا رو گرفتم به امید اینکه چندسال بشینم اما نمیشه، اینجا تو مجتمع روبرویی یه خانومی زندگی میکنه که محله رو قرق کرده، هرشب کلی مهمون داره، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نصف شب میان تو کوچه عربده میکشن و فحش های رکیک میدن، کلا خونه اش خونه ی فساده مثل اینکه -خب چرا به پلیس شکایت نمیکنید؟ مگه میشه یه نفر مخل آسایش بقیه بشه؟ -شده دیگه، چندتا قلچماق داره مردم میترسن باهاش در بیفتن -نمیدونم چی بگم، پس برای همین قیمت خونه اش انقدر کمه -صاحبخونه فقط میخواد اینجا خالی نمونه، نمیتونه بفروشه، منم اگه پارسال میدونستم اجاره نمیکردم، یک سال خون دل خوردم... همون موقع نسترن اومد و گفت: خیلی خونه اش قشنگه، من پسندیدم.. نمیدونستم چطوری باید بهش بگم نمیتونیم اونجا رو اجاره کنیم، خودمو میشناختم، مطمئن بودم باهاشون درگیر میشم، چون هیچ وقت تو زندگیم زیر بار حرف زور نرفته بودم.. رفتم دست نسترن و گرفتم دنبال خودم کشوندم و آروم گفتم -نمیتونیم اینجا رو اجاره کنیم -نمیتونیم؟ سروش با این قیمت تو این محله خونه گیرمون نمیاد اونم خونه به این تمیزی و خوشگلی، امکاناتش... -محله اش خوب نیست نسترن ساکت شد و نگاهم کرد، ادامه دادم: اینجا آدمای خوبی زندگی نمیکنن با تعجب پرسید: چی ؟ اومدم بگم یکی مثل مامانت اما دلم نیومد، گفتم: محل فساده @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دستشو جلوی دهنش گذاشت و گفت: وای، کجا یعنی؟ -همین ساختمون روبرویی، بنده خدا میگه هرشب برنامه دارن و داد و بیداد راه میندازن، برای همین صاحبخونه داره با این قیمت خونه رو اجاره میده نسترن سرشو پایین انداخت، به مرد مستاجر نگاه کردم، نمیدونستم باید چیکار کنم، دستمو گذاشتم رو چونه ی نسترن و سرش و آوردم بالا، پرسیدم: چشمت خونه رو گرفته؟ مظلوم جواب داد: انقدری که تمام وسایلمو تو ذهنم چیدم دلم براش ضعف رفت، گفتم: خیلی زود مثلشو برات میخرم اصلا بهترشو، فعلا بریم یه محله پایین تر، خدا بزرگه از اون خونه که اومدیم بیرون نسترن به ساختمون روبرو نگاهی انداخت و گفت: اینجا که خیلی ساکته فهمیدم دلش پیش خونه مونده ولی گفتم: چون الان لش کردن تا شب، این وقت روز خوابن بازم هیچی نگفت، چندجا دیگه هم دیدیم اما هیچ کدوم به خوبی اون خونه نبودن، نسترن خیلی پکر بود، رفتیم تو یه کافه تا از سرمای بیرون در امان باشیم، وقتی قهوه ی داغ گذاشتن روبرومون یه قلپ خوردم و گفتم: همونجا رو میخوای؟ -آخه همسایه اونم خونه روبرویی چیکار به ما داره؟ پس اونهمه آدم چطوری تو اون محله دارن زندگی میکنن؟ @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -سروصداشون، رفت و آمد آدمای ناجور، بقیه هم تحمل میکنن، مستاجرا سرسال فرار میکنن صاحبخونه ها هم... -چرا به پلیس شکایت نمیکنن؟ -میگفت شکایت کردیم اومدن ولی کاری نمیکنن چون ظاهرا خانوم آشنا زیاد داره -من که باور نمیکنم، حتما طرف میخواست ما اونجا رو نگیریم -چی بگم والا، نمیدونم دیگه تحقیق نکردم، از بقیه ی مردم اون محل چیزی نپرسیدم، به خاطر دل نسترن قید خطر به اون بزرگی رو زدم و خونه رو قولنامه کردم، نسترن روی ابرا بود اصلا، وقتی خیالم از بابت خونه راحت شد با بقیه پول و قرض از سوسن رفتم سراغ مهرزاد، باهاش شریک شدم و وایسادم تو مغازه کنارش... تا عید سال ۸۸ همه چیز خوب بود، اثاث کشی کردیم و تو خونه ی جدید مستقر شدیم، منم کارم و تو مغازه شروع کردم، خیلی بهتر از شرکت بود، هم درآمدش هم ساعت کاریش، به نسترن قول دادم انقدر پول دربیارم که دغدغه ی چیزی رو نداشته باشیم.. یه هفته ی اول تو خونه ی جدید به چیدن وسیله ها گذشت، شبا صدای همسایه رو میشنیدیم اما انقدر خسته بودیم که زود خوابمون میبرد، تقریبا از هفته ی دوم و سوم به بعد دیگه داشت آزاردهنده میشد برام، هرشب تا نیمه های شب سروصدا بود، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 گاهی تو کوچه فحش ناموسی بهم میدادن و من مجبور بودم فقط دندونامو از حرص بهم فشار بدم... یه شب عصبانی شدم و به نسترن گفتم: ببین، من گفتم نیایم اینجا، آخرش یه کاری دستشون میدم، اعصاب برام نذاشتن نسترن با نگرانی گفت: ول کن سروش، تروخدا باهاشون درگیر نشو، یکی دو ساعت دیگه ساکت میشن مثل هرشب، ولش کن خیلی حرص میخوردم اما همین که به نسترن نگاه میکردم آرامش همه ی وجودمو میگرفت.. روزگارمون میگذشت، سوسن و ساسان رو بیرون میدیدم، با مامان و بابا هم تلفنی حرف میزدم اما بابابزرگ همچنان غضبم کرده بود، حتما نشسته بود منتظر برگردم پیشش بگم اشتباه کردم.. عید جشن نامزدی ساسان و میترا برگذار میشد، مامانم میگفت حتما باید بیای تو تنها برادر ساسان هستی ولی نمیتونی زنتو بیاری چون بابابزرگ و فهیمه و خانواده ی خاله ات با دیدنش ناراحت میشن، اصلا نمیتونستم بهش فکر کنم، نسترن جون من بود. روز تحویل سال ۸۸ من و نسترن کنار هم نشستیم و برای آینده مون دعا کردیم، باورم نمیشد متاهل شدم اونم اینطوری، پارسال اصلا به این چیزا فکر نمیکردم، نسترن بدجوری عاشقم کرده بود.. دستمو گرفت و گفت: برو دیدن خانواده ات سروش، منم همینجا میمونم منتظرت تا برگردی -تو چی؟ تو دل نداری؟ من برم پیش خانواده ام تورو تنها بذارم اینجا غصه بخوری روز اول عید؟ @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -فدای سرت، اینم قسمت منه -نخیر خانوم، تورو میرسونم خونه ی مامانت بعد میرم باورش نمیشد، چشمام گشاد شد از تعجب، خنده ام گرفت و گفتم -شمر نیستم که، میدونم دلت تنگ شده ولی فقط همین امروز نسترن، قول بده عزیزم باشه؟ با خوشحالی گفت: قول میدم زود لباس پوشیدیم، یه آژانس گرفتم، اول نسترن رو رسوندم خونه ی عموش، وقتی در زد و رفت داخل منم نشستم کنار راننده و گفتم بریم... موقع رد شدن از جلوی در خونه شون صدای جیغ و فریاد بهم فهموند مادرش هم از دیدنش ذوق کرده.... جلوی باغ بابابزرگ از آژانس پیاده شدم، دلم پر میکشید برای دیدن تک تک آدمای این خونه، اصلا فکرشو نمیکردم انقدر بهشون وابسته باشم، زنگ رو که فشار دادم سوسن برداشت و گفت: وای سروش، بیا تو داداش صدای خواهرم بهم شور زندگی داد، برای اولین بار در که باز شد پای پیاده راه افتادم طرف خونه ی بابام، همیشه با ماشین و سرعت سرسام آور از وسط درختا میروندم سمت خونه، این بار پیاده بودم و معنی بی پولی بازم خودشو بهم نشون داد.. جلوی خونه رسیدم و دیدم مامانم منتظرمه، منو که دید به طرفم دویید، حسابی بغلم کرد و گفت: دوماهه ته تغاریمو ندیدم، دق کردم که من پسرم تمام صورتشو بوسیدم و گفتم @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -ببخشید که انقدر اذیتتون میکنم رفتیم داخل و کنار اعضای خانواده ام حسابی بهم خوش گذشت، بابام گفت: تا کی میخوای اینطوری زندگی کنی سروش؟ شنیدم رفتی کارگری -کار که عیب نیست، بله یه مدت پیش حامد بودم ولی الان پیش مهرزادم، رفتم تو کار موبایل -کاروبارت خوبه؟ پول درمیاری؟ سرمو خاروندم و گفتم: تازه شروع کردم، فعلا هم که به همه تو این خونه بدهکارم جز شما همه به حرفم خندیدن، سوسن گفت: نسترن و چرا نیاوردی؟ -کجا میاوردمش؟ اینجا کسی چشم دیدنشو داره آخه؟ سوسن دوباره گفت: خب دهم که جشن نامزدی ساسانه میخوای چیکار کنی؟ بازم تنها بیای؟ بابام فوری گفت: آره دیگه، پس برداره زنشو بیاره بابابزرگت دوباره عصبانی بشه اینهمه ترس بابام از بابابزرگم به خاطر پول و موقعیت زندگی حالمو بهم میزد، همون موقع بلند شدم و گفتم: حالا تا دهم، یه کاریش میکنم، فعلا باید برم مامانمم بلند شد و گفت: بیشتر بمون سروش، من هنوز کامل ندیدمت مادر پیشونیشو بوسیدم و گفتم -بازم میام پیشت مامان، باید برم نسترن تنهاست @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥