عشق
مثل پرتقال پوست کندنای یواشکی، زیرِ نیمکتای کلاس اول دبستانه...
به خیالت هیشکی نمیفهمه، اما بوی خنکِ پرتقالیش میپیچه همه جا و عالمو پر میکنه از عطرِ عاشقی و لبخند.
عشق
مثلِ پرتقال پوست کندنای یواشکی، زیرِ نیمکتای کلاس اول دبستانه...
خودشم که نمونه، خاطره ی بوی پرتقال و بهشتش، تا ابد یادگاری میمونه توی حافظه ی دستات!
| #طاهره_اباذری_هریس |
@deli_ism ♥
همیشه چای کم رنگ مینوشید. اگر چای پررنگ میشد، از طرف دیگر لیوان نمیتوانست مرا ببیند اینطور میگفت...
@deli_ism ♥
گر چه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم
عشق اگر حق است، این حق تا ابد برگردنم
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیلهای پیچیده از غمهای عالم برتنم
بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت
دست زیر شانهام مگذار! باید بشکنم
من که عمری دل برای دوستان سوزاندهام
حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم
گر چه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال
بوی گیسوی تو را میجویم از پیراهنم
عاشقی با گریه سر بر شانه یاری گذاشت
از تو میپرسم بگو ای عشق! آیا این منم
| #فاضل_نظری |
@deli_ism ♥
يكي از روزهای چهلسالگیات، در ميان گير و دار زندگی ملالآورت لابهلای آلبوم عكسهايت، عكس دختری مو بلند را پيدا میكنی زندگی برای چند لحظه متوقف میشود و قبضهای برق و آب برايت بیاهميت تازه میفهمی بيست سالِ پيش چه بیرحمانه او را در هياهوی زندگی جا گذاشتهای...
@deli_ism ♥
يكى باشه كه وقتى دلت از همه دنيا گرفت،
سرتو بغل كنه و بگه ديوونه تو منو دارى بيخيال بقيه…!
@deli_ism ♥
زمانی که #شهریار برای خواندن درس پزشکی به تهران آمد،
عاشق دختر صاحبخانه می شود.
صحبتی بین مادران آنها مطرح می شود
و یک حالت نامزدی بوجود می آید.
قرار بر این می شود دکترای پزشکی را گرفت با دختر عروسی کند.
بعد از دوره پزشکی متوجه میشود پدر دختر او را به یک سرهنگ داده و با هم ازدواج کرده اند.
شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی می شود و حتی مدتی هم بستری می شود و در این دوران غزل های خوب شهریار سروده می شوند.
بهجت آباد سابق بر این تفرجگاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازی نشده بود.
این محل، جایی بود که بیشتر اوقات شهریار با دختر برای گردش به آنجا می رفت.
بعد از اینکه دختر ازدواج می کند،
شهریار یک روز سیزده بدر برای زنده کردن خاطرات آنجا می رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا می آیند.
شهریار با دختر روبرو می شود و این غزل را آنجا می سراید:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
@deli_ism ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبر بيا همديگرو از تهِ دل بخواييم :)
@deli_ism ♥
چند روز است که در روزه ی دیدار توام ؛
پر کن این فاصله ها را که دم افطار است....
| #محمد_شیخی |
@deli_ism ♥
وقتی چیزی مرا رنج می داد، در موردِ آن با هیچ کس حرفی نمی زدم. خودم در موردش فکر می کردم،به نتیجه می رسیدم و به تنهایی عمل می کردم. نه اینکه واقعا احساسِ تنهایی بکنم،فکر می کردم که انسان ها، در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات دهند.
| #هاروکی_موراکامی | #کافکا_در_کرانه 📚 |
@deli_ism ♥
دست های ما کوتاه بود
و خرماها بر نخیل،
ما دستهای خود را بریدیم
و به سوی خرماها پرتاب کردیم
خرما فراوان بر زمین ریخت
ولی ما دیگر دست نداشتیم...
| #کیومرث_منشی_زاده |
@deli_ism ♥
گفته بودم خیلی وقتا بهت که نگاه میکنم فکر میکنم مسخرهست که یه آدم بتونه انقد خواستنی باشه
@deli_ism ♥