eitaa logo
دِلیسم | Deliism
2.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
232 ویدیو
1 فایل
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم ▪️ دِلیسم 👇🏻 همان مکتب دِل است و حرف دِل را می‌زند ♥️ ▪️ ادمین و تبادل: @alef_em ▪️ کپی برای کانال ها ⛔️ فقط فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق مثل پرتقال پوست کندنای یواشکی، زیرِ نیمکتای کلاس اول دبستانه... به خیالت هیشکی نمی‌فهمه، اما بوی خنکِ پرتقالیش می‌پیچه همه جا و عالمو پر می‌کنه از عطرِ عاشقی و لبخند.‌ عشق مثلِ پرتقال پوست کندنای یواشکی، زیرِ نیمکتای کلاس اول دبستانه... خودشم که نمونه، خاطره ی بوی پرتقال و بهشتش، تا ابد یادگاری می‌مونه توی حافظه ی دستات! | | @deli_ism
همیشه چای کم رنگ مینوشید. اگر چای پررنگ میشد، از طرف دیگر لیوان نمیتوانست مرا ببیند اینطور میگفت... @deli_ism
گر چه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم عشق اگر حق است، این حق تا ابد برگردنم تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم برتنم بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت دست زیر شانه‌ام مگذار! باید بشکنم من که عمری دل برای دوستان سوزانده‌ام حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم گر چه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال بوی گیسوی تو را می‌جویم از پیراهنم عاشقی با گریه سر بر شانه یاری گذاشت از تو می‌پرسم بگو ای عشق! آیا این منم | | @deli_ism
يكي از روزهای چهل‌سالگی‌ات، در ميان گير و دار زندگی ملال‌آورت لابه‌لای آلبوم عكس‌هايت، عكس دختری مو بلند را پيدا می‌كنی زندگی برای چند لحظه متوقف می‌شود و قبض‌های برق و آب برايت بی‌اهميت تازه می‌فهمی بيست سالِ پيش چه بی‌رحمانه او را در هياهوی زندگی جا گذاشته‌ای... @deli_ism
بیا قسمت کنیم تنهایی مونو. @deli_ism ♥
‏يكى باشه كه وقتى دلت از همه دنيا گرفت، سرتو بغل كنه و بگه ديوونه تو منو دارى بيخيال بقيه…! @deli_ism
زمانی که برای خواندن درس پزشکی به تهران آمد، عاشق دختر صاحبخانه می شود. صحبتی بین مادران آنها مطرح می شود و یک حالت نامزدی بوجود می آید. قرار بر این می شود دکترای پزشکی را گرفت با دختر عروسی کند. بعد از دوره پزشکی متوجه میشود پدر دختر او را به یک سرهنگ داده و با هم ازدواج کرده اند. شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی می شود و حتی مدتی هم بستری می شود و در این دوران غزل های خوب شهریار سروده می شوند. بهجت آباد سابق بر این تفرجگاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازی نشده بود. این محل، جایی بود که بیشتر اوقات شهریار با دختر برای گردش به آنجا می رفت. بعد از اینکه دختر ازدواج می کند، شهریار یک روز سیزده بدر برای زنده کردن خاطرات آنجا می رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا می آیند. شهریار با دختر روبرو می شود و این غزل را آنجا می سراید: یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم @deli_ism
چند روز است که در روزه ی دیدار توام ؛ پر کن این فاصله ها را که دم افطار است.... | | @deli_ism
وقتی چیزی مرا رنج می داد، در موردِ آن با هیچ کس حرفی نمی زدم. خودم در موردش فکر می کردم،به نتیجه می رسیدم و به تنهایی عمل می کردم. نه اینکه واقعا احساسِ تنهایی بکنم،فکر می کردم که انسان ها، در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات دهند. | | 📚 | @deli_ism
دست های ما کوتاه بود و خرماها بر نخیل، ما دستهای خود را بریدیم و به سوی خرماها پرتاب کردیم خرما فراوان بر زمین ریخت ولی ما دیگر دست نداشتیم... | | @deli_ism
گفته بودم خیلی وقتا بهت که نگاه میکنم فکر میکنم مسخره‌ست که یه آدم بتونه انقد خواستنی باشه @deli_ism