- جانم فدای چشمهایتان! چرا گریه میکنید؟
- چه آوردهاند بر سر تنها ذخیرهی اخوتم!
عباس من! دستهایت کو!؟
- به شوق دیدار شما، دست و پا گم کردهام.
- سرت!؟ چه به روز سرت آمده عباس؟
- سر را چه منزلت، پیش پای عشق شما!؟
- بگذار این تیغها و تیرها را از تن و بدنت بیرون بکشم.
- اینها نشانههای عشق شماست بر پیکر من!
عمری چشمانتظار دریافت این نشانهها بودم...
| #سید_مهدی_شجاعی | #سقای_آب_و_ادب 📚 |
@deli_ism ♥
نه خستگی، نه تشنگی، نه گرسنگی، نه اینهمه داغ، هیچکدام تاب از کف عباس نربوده و توان عباس را نفرسوده، اما دیدن تشنگی حسین و بچههای حسین، طاقتش را سوزانده و او را راهی شریعه کردهاست.
و اکنون این اوست و
آبی که تا زانوان او و شکم اسب، بالا آمده.
اکنون این اوست و آب و مشک خالی و بچههای حسین.
اکنون این اوست و لبهایی که از تشنگی ترک خورده.
اکنون این اوست و تنی که از تشنگی ناتوان شده.
اکنون این اوست و جگری که از تشنگی تاول زده...
| #سقای_آب_و_ادب 📚 | #سیدمهدی_شجاعی |
@deli_ism ♥