بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتی که شاعر حرف دارد آخر دنیاست
شاعر بدون شعر یعنی لال! یعنی گنگ!
در چشم های گنگ اما حرف دل پیداست!
با شعر، حقِ انتخاب کمتری داری
آدم که شاعر می شود تنهاست یا ... تنهاست!
هر کس که شعری گفت بی تردید مجنون است
هر دختری را دوست می دارد بدان لیلاست
پروانه ها دور سرش یکریز می چرخند
از چشم آدم ها خُل است، از دید من شیداست
در وسعتش هر سینه داغ کوچکی دارد
دریا بدون ماهی قرمز چه بی معناست!
دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست
بی شعر، دنیا آرمانشهر فَلاطون هاست
من بی تو چون دنیای بی شاعر خطرناکم
من بی تو واویلاست دنیا بی تو واویلاست!
تو نیستی و آه پس این پیشگویی ها
بی خود نمی گفتند: فردا آخر دنیاست!
تو نیستی و پیش من فرقی نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست
یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست
هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست
| #مهدی_فرجی |
@deli_ism ♥
تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟
| #مهدی_فرجی |
@deli_ism ♥
دامیست که باید بکشاند به گناهم
سیبی که تو انداخته باشی سرِ راهم
«ما از تو بهغیر از تو نداریم تمنا»
من لال شوم از تو بهغیر از تو بخواهم
با عقل چه خوبی که نکردم سرِ یک عشق
از چاله درآوردم و انداخت به چاهم
یک عمر تو رفتی و من از راه رسیدم
خورشید سفر کرد و نفهمید که ماهم
ای ابر نکن! برکهی دلمُردهیی آن زیر
دل بسته به پیدا شدن گاهبهگاهم
| #مهدی_فرجى |
@deli_ism ♥
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است
که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است
مرا کشیده به صدسال پیش و میگوید:
برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است
مرا کشانده به شیراز دورهی سعدی
خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است
دو چشم عطری او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم طی نکرده عطار است
شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقهی موی طلایی اش دار است
به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر!
به خنده گفت که در انتقام، مختار است
زنی که در شبِ مسعودیِ نشابورش
هزارها حسنک مثل من سرِ دار است
زنی که چارستونِ دل مرا لرزاند
چهلستون دلش، بیستونِ انکار است
زنی که بوی شراب از نفس زدنهایش
اگر به «قم» برسد کار ملک «ری» زار است
اگر به «ری» برسد، ری اگر به وی برسد
هزار خمرهی چله نشین به می برسد
| #مهدى_فرجی |
@deli_ism ♥
باد راهی شده تا عطر تنت را ببرد
آب جاری شده عکس بدنت را ببرد
دشت همواره بهاری و زمستانی نیست
که ببارد به تو رنگ چمنت را ببرد
میشد ای کاش که پیکی بفرستی به بهشت
قدر یک آه شمیم دهنت را ببرد
شاعری آمده تا اوجِ تو را فتح کند
نادری آمده تا هند تنت را ببرد
شعر پوشیدهای و دکمه به دکمه شاعر
میکند قافیه تا پیرهنت را ببرد
شانه کن! این همه در طاقت یک آینه نیست
شانهاش بار پریشان شدنت را ببرد
| #مهدی_فرجی |
@deli_ism ♥
باز اگر تو؛ آن زن مبهوت را پيدا كنم
چشمهاى وحشىِ آهوت را پيدا كنم
باز اگر من _اين نزار خسته_ در فنجان خود
كافهٔ بارانىِ بيروت را پيدا كنم
باز لبورچين اگر در خوابِ تاريكى، شبى
صورتت را طى كنم تا «حوت» را پيدا كنم
باز اگر در باغ آلوها و ليمو ترشها
بستر شيرين-سفيد توت را پيدا كنم
باز با دستت نشانِ دامنى برفى دهی
تا بگردم چشمۀ ياقوت را پيدا كنم
مىتوانستم پى اخمِ تو حين بوسهاى
در بهشت بازوانت "لوت" را پيدا كنم
كى مرا آتش زدى؟ گشتم به دنبالش نشد
سرنخِ اين رشته ى باروت را پيدا كنم
روى شنها ردپاىِ سالها پيش من است
مى روم اين خستهٔ فرتوت را پيدا كنم
| #مهدی_فرجی |
@deli_ism ♥
نشستم، صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم، کافرم یعنی؟
| #مهدی_فرجی |
@deli_ism ♥
دامیست که باید بکشاند به گناهم
سیبی که تو انداخته باشی سرِ راهم
«ما از تو بهغیر از تو نداریم تمنا»
من لال شوم از تو بهغیر از تو بخواهم
با عقل چه خوبی که نکردم سرِ یک عشق
از چاله درآوردم و انداخت به چاهم
یک عمر تو رفتی و من از راه رسیدم
خورشید سفر کرد و نفهمید که ماهم
ای ابر نکن! برکهی دلمُردهیی آن زیر
دل بسته به پیدا شدن گاهبهگاهم
| #مهدی_فرجى |
@deli_ism ♥
ماه من طایفهی روزه بگیران چه کنند
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
#مهدی_فرجی
@deli_ism ♥
گم کن مرا وفکر کن اصلا نبوده ام
غرقم کن وخيال کن اين من نبوده ام
اصلا بگو نديده ونشنيده ای مرا
اصلا بگو مجاز به بودن نبوده ام
دور سر تو گشته ام وپرت...هيچوقت
دلگير از مرام فلاخن نبوده ام
نشکن مرا زياد مزاحم نميشوم
تا بوده ام وبال به گردن نبوده ام
انکار کن مرا و من اقرار ميکنم
يک لحظه در تصور اين زن نبوده ام
#مهدی_فرجی
@deli_ism ♥️
بنشین برایت حرف دارم، در دلم غوغاست
وقتیکه شاعر حرف دارد آخر دنیاست...
#مهدی_فرجی
@deli_ism ♥️