eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
‏احتمالا تصویر این شهید بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم؛ شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا ...! 🌷 شهید ‎سیف‌الله شیعه‌زاده از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده‌ای ندارد. کم سخن می‌گفت و... ‏با سن کم سخت‌ترین کار جبهه یعنی بیسیم‌چی بودن را قبول کرده بود. 🌷سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از به شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش را شکافتند ولی چیزی نصیب آن‌ها نشد ...! 🌷یادمان باشد روی سفره چه کسانی نشسته‌ایم و این نظام اسلامی امانت شهدای مظلوم است!!! 🌹🌹🌹 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
لحظه به لحظه بر نيروهاى عمرسعد افزوده مى شود. صداى شادى و قهقهه سپاه كوفه به آسمان مى رسد. همه راه ها بسته شده است. ديگر كسى نمى تواند براى يارى امام حسين(ع) به سوى كربلا بيايد. مگر افراد انگشت شمارى كه بتوانند از حلقه محاصره عبور كنند. امام حسين(ع) بايد حجّت را بر همه تمام كند. به همين جهت، پيكى را براى عمرسعد مى فرستد و از او مى خواهد كه با هم گفتوگويى داشته باشند. عمرسعد به اميد آنكه شايد امام حسين(ع) با يزيد بيعت كند با اين پيشنهاد موافقت مى كند. قرار مى شود هنگامى كه هوا تاريك شد، اين ملاقات صورت گيرد. حتماً مى دانى كه عمرسعد از روز اوّل هم كه به كربلا آمد، جنگ را به بهانه هاى مختلفى عقب مى انداخت. او مى خواست نيروهاى زيادى جمع شود و با افزايش نيروها و سخت شدن شرايط، امام حسين(ع) را تحت فشار قرار دهد تا شايد او بيعت با يزيد را قبول كند. در اين صورت، علاوه بر اينكه خون امام حسين(ع) به گردن او نيست، به حكومت رى هم رسيده است. او مى داند كه كشتن امام حسين(ع) مساوى با آتش جهنّم است، و روايت هاى زيادى را در مقام و عظمت امام حسين(ع) خوانده است، امّا عشق حكومت رى او را به اين بيابان كشانده است. فرماندهان سپاه بارها از عمرسعد خواسته اند تا دستور حمله را صادر كند، امّا او به آنها گفته است: "ما بايد صبر كنيم تا نيروهاى كمكى و تازه نفس از راه برسند". به راستى آيا ممكن است كه عمرسعد پس از ملاقات امام، از تصميم خود برگردد و عشق حكومت رى را از سر خود بيرون كند؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
چقدر این دست سنگین بود! قرن‌ها از ماجرای کوچه می‌گذرد ولی ... گوش شیعه هنوز درد میکند! ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 شبتون بخیر التماس دعای فرج 🦋🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو صبح جمعه تون بخیر و خوشی 💖🌹🦋
یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد، جز برای فرج یار دعایی نکنیم اللهم عجل لوليك الفرج ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
🕰 بعد بغض کرد و ادامه داد: –دیشب بچم رو خواب دیدم. دستش رو به طرف همه‌ی ما دراز کرده بود و کمک می‌خواست. از دیشب تا حالا حال خودم رو نمی‌فهمم. میگم نکنه ما بتونیم کاری براش بکنیم و کوتاهی کنیم. من هم اشک به چشم‌هایم آمد و سرم را پایین انداختم. مادر پرسید: –پلیسها کاری نکردن؟ مریم خانم یک برگ دستمال از روی میز برداشت و گفت: –حنیف و پدرش مدام میرن و میان. هر روز یه چیزی میگن. یه بار امیدوارمون میکنن که دیگه چیزی نمونده پیداشون می‌کنیم، یه روزم میگن، جاشون رو پیدا کردیم ولی نبودن، از اونجا رفتن. بعد رو به من پرسید: –به تو زنگ نزدن؟ نم چشم‌هایم را گرفتم و سرم را به طرفین تکان دادم. عمیق نگاهم کرد و نفسش را به یکباره بیرون داد و نوچی کرد و بلند شد. –امدم اینجا شما رو هم ناراحت کردم. تو رو خدا حلال کنید. من اصلا این روزا حال خودم رو نمی‌دونم. گاهی یه حرفهایی می‌زنم که بعدا خودم تعجب می‌کنم. خلاصه به همه می‌پرم، دست خودم نیست. مادر گفت: –حق داری. انشاالله هر چه زودتر درست میشه. مریم خانم به طرف در خروجی راه افتاد و گفت: –تو رو خدا دعا کنید. راستی فردا بعداز ظهر یه ختم صلوات گرفتم. چندتا از همسایه‌ها رو هم دعوت کردم. شما هم بیایید خوشحال میشم. مادر مکثی کرد و گفت: –ما نمی‌تونیم بیاییم، من از همینجا صلوات می‌فرستم. مریم‌خانم جلوی در ایستاد و رو به مادر گفت: –می‌فهمم حرف و حدیث زیاد شنیدید، منم شنیدم. بعضی‌هاش رو هم باور کردم. اگر شما فردا بیایید خونه‌ی ما همه‌ی این حرفها جمع میشه. میدونم سخته. ولی قبول کنید. اگه فردا نیایید می‌فهمم که حلالم نکردید. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. با شنیدن صدای اذان سر سجاده نشستم و زانوهایم را بغل کردم. فقط اشکهایم بود که با خدا حرف می‌زد. حاضر بودم تمام عمر التماسش کنم فقط راستین حالش خوب باشد. چه می‌گفتم از دلتنگی‌ام می‌گفتم یا از حرفها و نگاههایی که اذیتم می‌کنند. از مادرم می‌گفتم یا از طاقت کم خودم. هر چقدر هم درد و دل می‌کردم هیچ‌ کدامشان مثل دلتنگی قلبم را مچاله نمی‌کرد. فقط یک چیز بود که هیچ چیز حتی اشک هم آرامش نمی‌کرد آن هم دلتنگی‌ام بود. بلند شدم و تابلوی ساخته‌ی دست راستین را که پنهان کرده بودم آوردم و کنار سجاده‌ام گذاشتم و نگاهش کردم. دوباره اشکم روان شد. خدایا الان کجاست؟ حالش خوبه؟ تابلو را برداشتم و بوسیدم. سر بر سجده گذاشتم و زمزمه کردم. –خدایا امانم بده. بعد از تمام شدن نماز خیلی گذشته بود ولی من از سجاده دل نمی‌کندم. با صدای زنگ گوشی‌ام چادرم را روی سجاده رها کردم. با دیدن شماره بلعمی تعجب زده فوری جواب دادم. بلعمی با خوشحالی و ذوق گفت: –وای اُسوه زنگ زدم یه چیزی بگم از خوشحالی غش کنی. –چی شده؟ زودتر بگو قبل از این که خودت غش کنی. –ببین دوباره پری‌ناز بهش زنگ زد. –مگه مسدودش نکرده بود. –چرا‌، از شماره‌ی دیگه زنگ زده. –آره راست میگی، اون کلکسیون شماره داره. خب چی گفتن؟ –باورت نمیشه چیا بهش گفت و چجوری باهاش حرف زد. –اینجور که تو خوشحالی می‌کنی احتمالا یه دعوای حسابی کردن. 🖤💐☘❤️🖤💐☘❤️🖤 💕join ➣ @God_Online 💕 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
امام علی علیه السلام: آنچه از مال تو از دست مى رود و مايه پند و عبرتت مى گردد در حقيقت از دست نرفته است لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ حکمت 196 نهج البلاغه گاهی مال انسان در راهى به كار انداخته مى شود كه ظاهراً از بين رفته، اما پندى به انسان مى آموزد؛ پندى كه گاهى انسان را از ضررهاى بسيار در آينده زندگى حفظ مى كند و منافع گران بهايى در بر دارد. اين گونه اموال در ظاهر فانى شده؛ اما نه تنها از بين نرفته بلكه بسيار پرسود بوده اند. آيا كسى كه سرمايه اى در امرى تجارى به كار مى برد و ظاهرا زيان مى كند؛ اما راه و رسم تجارت را به وسيله آن مى آموزد زيان كرده است؟ و يا كسى كه مالى را در اختيار دوستى مى گذارد تا او را بيازمايد و بعد آن مال از بين مى رود و در آينده از خطرات زيادى محفوظ مى ماند زيان كرده؟ آيا كسى كه بدون اخذ سند، مالى در اختيار كسى مى گذارد و شخص بدهكار انكار مى كند و نتيجه آن اين مى شود كه در آينده هميشه با اسناد محكم اموالش را به ديگران بسپارد خسارت ديده؟ وتجربه های دیگری با ضررهایی که از ضررهای بزرگ جلوگیری می کنند و یا راه موفقیت رو نشان می دهند و سراسر منفعت هستند ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>