💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به امام حسن مجتبی علیه السلام
و امام حسین علیه السلام
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#هدیهاجباری👩⚖
#پارتنودنهم🌷
﷽
چشمهام رو بهزور باز كردم و آلارم رو خفه كردم. سرم سنگين شده بود و چشمهام
ميسوخت. دلم ميخواست باز هم بخوابم؛ اما ساعت هفت بود و بايد ميرفتم
بيمارستان. با اكراه روي تخت نشستم و سرم رو توي دستم گرفتم. از توي آينه
نگاهي به خودم انداختم. موهام چقدر آشفته شده بود! برس رو از جلوي آينه
برداشتم و به موهاي خرماييم كشيدم و با كش صورتيرنگم دم اسبي بالا بستمشون.
آبي به دست و صورتم زدم و وارد سالن پذيرايي شدم كه احسان رو ديدم. با
يادآوري شب گذشته سري تكون دادم و وارد آشپزخونه شدم و كتري رو روي گاز
گذاشتم. به سمت احسان رفتم. بايد شركت ميرفت. آروم تكونش دادم.
- احسان؟
هيچ عكسالعملي نشون نداد. ولوم صدام رو بالاتر بردم.
- احسان!
غلتي زد؛ ولي باز هم بيدار نشد.
- احسان پاشو ديگه! بايد بري شركت!
با صداي خوابآلودي گفت:
خوابم مياد!
- ميخواستي ديشب تا ساعت دو پي الواتي نري كه حالا خوابت بياد.
با حرص از كنارش بلند شدم كه مچ دستم كشيده شد. پشت سرم رو نگاه كردم. لاي
چشمهاش باز بود. با صداي آرومي گفت:
- از پيشم نرو!
- احسان ولم كن! بايد برم بيمارستان.
- بهت گفته بودم تركم نكن!
- چي ميگي؟ من رو ميبيني؟
- چرا ازم گذشتي؟ چرا؟!
دستش رو از دور مچم خلاص كردم كه با حرفش شوكه ايستادم.
- پيشم بمون هستي!
چشمهام درشت شد و دهنم از تعجب باز موند. هستي؟!
منظورش از هستي هستي بود؟ يعني... نه مبينا! الكي قضاوت نكن! اون معشـ*ـوقهاي
كه احسان هميشه ازش صحبت ميكنه نميتونه هستي باشه. اون بهم گفت كه احسان
مثل برادرشه. مطمئناً اگه چيزي بينشون بود هيچوقت هستي بهم پيشنهاد نميداد كه
با احسان ازدواج كنم. به احسان كه دستش از مبل آويزون بود و حال خوبي نداشت
خيره شدم. خسته به سمت آشپزخونه رفتم و صبحونه اي سرسري خوردم و لباسهام
رو عوض كردم. چادرم رو روي سرم تنظيم كردم و دوباره به احسان نگاه كردم.
ميترسيدم... ميترسيدم كه دوباره صداش كنم و چيزايي رو بشنوم كه دوست ندارم.
ميز صبحانه رو براش آماده كردم و با هستي تماس گرفتم و گفتم احسان امروز
حالش خوب نيست و براش مرخصي رد كنه.
با اتوبوس خودم رو به بيمارستان رسوندم و تا ظهر مشغول كار بودم. نزديكهاي
ظهر بود كه بعد از سرزدن به بيماري كه تازه اومده بود، وضو گرفتم و نماز خوندم.
از نمازخونه بيرون مياومدم كه آقاي دكتر رو ديدم. ظاهرًا اون هم از نمازخونه ي
برادران بيرون مياومد.
- خانم رفيعي؟ خوب شد ديدمتون!
- بله آقاي معنوي؟
ميگم... ميشه...
دستش رو توي جيب روپوشش فرو برد و پايين رو نگاه كرد. منتظر نگاهش كردم
كه سرش رو بالا آورد و گفت:
- ميشه امروز ناهار رو باهم بخوريم؟
متعجب ابرويي بالا انداختم.
- آقاي دكتر من معذرت ميخوام؛ ولي...
- خواهش ميكنم اما و ولي نياريد ديگه!
- آخه...
- نيم ساعت ديگه توي رستوران كلبه منتظرتونم؛ همينجا روبه روي بيمارستانه!
جملهش رو تموم كرد. لبخند قشنگي روي لبهاش آورد و از كنارم رد شد. چرا
نتونستم مخالفت كنم؟ چرا بيشتر از اين سعي نكردم بگم باهات نميام؟!
سمت ايستگاه پرستاري رفتم. شيفتم تموم شده بود. از فاطمه و خانم عسگري
خداحافظي كردم و از داخل كمدم چادرم رو برداشتم و از بيمارستان خارج شدم.👩⚖👩⚖
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
📛امان نامه از گناه...
💠امیــرالمـومـنین علی(ع) فرمـودند:
🔹هر کس #نماز_صبح را بر پا دارد و پس از نماز در جایش بنشیند و سوره #توحید را یازده مرتبه قبل از طلوع خورشید قرائت کند آن روز مرتکب گناه نمیشود، هر چند #شیطان به سوی او طمع کند.
📚ثواب الاعمال، صفحه341
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
❤️ #در_محضر_بزرگان
🔔 بداخلاقی با خانواده
✅ آیت الله سعادت پرور:
یک بار من در جوانی در خانه با خانواده بداخلاقی کردم. در عالم معنا به من گفتند: بیست سال نالههای تو بی اثر شد.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#داستانک🔸
پسرهتودانشگاه📚↶
جلوۍیہدخترروگرفٺوگفت😣:
خیلۍمغرورۍازتخوشممیادهرچۍبهتآماردادم نگاهنڪردۍ😒
ولۍچونخیلےازتخوشممیاد...
مناومدمجلوخودمازټشمارتوبگیرمـــ📱
باهمدوستشیم
دخترگفت:نمیتونممݩصاحبدارمــ♥️✨
پسرهکہازحسودۍداشتمیترڪیدگفټ: خوشبحالشکہباآدمباوفایےمثلتودوستهـ😏
دخترهگفٺ:نہخوشبحالمݩکہیہهمچینصاحبے دارمـ🌿
پسرهگفٺ:اووووچہرمانٺیڪ😯
ایݩخوشگلخوشبخٺکیہکہاینجورۍدلتوبرده🤨
عکسشودارۍببینمش؟!🙄
دخترگفت:عکسشوندارمخودمهمندیدمشاما مۍدونمخوشگلتریݩآدمدنیاستــ😇🌎
پسرهشرو؏کردبہخندیدنـ😂😬
ندیدهعاشقششدۍ؟؟😐
نکنہاسمشمنمیدونـے؟😏
دخترگفت:آرهندیدهعاشقششدم
امااسمشومیدونمـــ💞
اسمشمهدۍفاطمہستـ😍✨
مراقبصاحبدلمون✔ مہدیفاطمہ باشیم☺️☝️🏻
#عاشق_اماممون_باشیم💙
#تلنگر
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدپنجاهدوم
كاروان آرام آرام به سوى مدينه مى رود. شب ها و روزها سپرى مى شود.
نزديك مدينه، امام سجّاد(ع) دستور توقّف مى دهد و سراغ بَشير را مى گيرد، وقتى بشير نزد امام مى آيد، امام به او مى فرمايد:
ــ اى بشير! پدر تو شاعر بود، آيا تو هم از شعر بهره اى برده اى؟
ــ آرى! اى پسر رسول خدا!
ــ پس به سوى شهر برو و مردم را از آمدن ما با خبر كن.
بَشير سوار بر اسب خود مى شود و به سوى مدينه به پيش مى تازد. امام سجّاد()دستور مى دهد تا خيمه ها را برپا كنند و زنان و بچّه ها در خيمه ها استراحت كنند.
حتماً به ياد دارى كه اين كاروان در دل شب از مدينه به سوى مكّه رهسپار شد. امام سجاد(ع) ديگر نمى خواهد ورود آنها به مدينه مخفيانه باشد. ايشان مى خواهد همه مردم باخبر بشوند و به استقبال اين كاروان بيايند.
مردم مدينه از شهادت امام حسين(ع) باخبر شده اند. ابن زياد روز دوازدهم پيكى را به مدينه فرستاد تا خبر كشته شدن امام حسين(ع) را به امير مدينه بدهد.
دوستان خاندان پيامبر در آن روز گريه ها كردند و ناله ها سر دادند، امّا آنها از سرنوشت اسيران هيچ خبرى ندارند.
به راستى، آيا يزيد آنها را هم شهيد كرده است؟ همه نگران هستند و منتظر خبراند.
ناگهان از دروازه شهر اسب سوارى وارد مى شود و فرياد مى زند: "يا أهلَ يَثْربَ لا مقامَ لَكُم"; "اى مردم مدينه، ديگر در خانه هاى خود نمانيد".
همه با هم مى گويند چه خبر است؟ مردم از زن و مرد، پير و جوان، در مسجد پيامبر جمع مى شوند، اى مرد! چه خبرى دارى؟ او به مردم مى گويد: "مردم مدينه! اين امام سجّاد(ع) است كه با عمه اش زينب و خواهرانش در بيرون شهر شما منزل كرده اند".
همه مردم سراسيمه مى دوند. داغ حسين(ع) براى آنها تازه شده است. غوغايى برپا مى شود. بَشير مى خواهد به سوى امام سجّاد(ع)برگردد، امّا مى بيند همه راه ها بسته شده و ازدحام جمعيّت است. بنابراين از اسب پياده مى شود و پياده به سوى خيمه امام سجّاد()مى رود.
چه قيامتى برپا شده است! بَشير وارد خيمه امام سجّاد(ع) مى شود. امام را مى بيند در حالى كه اشك مى ريزد و دستمالى در دست دارد و اشك چشم خود را پاك مى كند.
مردم به خدمت او مى رسند و به او تسليت مى گويند. صداى گريه و ناله از هر سو بلند است.
امام مى خواهد براى مردم سخن بگويد. همه مردم ساكت مى شوند. پايان اين سفر رسيده است، پس بايد چكيده و خلاصه اين سفر براى تاريخ ثبت شود: "من خدا را به خاطر سختى هاى بزرگ و مصيبت هاى دردناك و بلاهاى سخت شكر و سپاس مى گويم".
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
س آ:
💌عاشقان بخوانند...
سلاااامی گرم از ما برشما عزیزان و عاشقان منتظر..✨✨
منتظر مهدی عج الله
پسری از سلاله علی و زهرا...پاکترین و برترین و بهترین و شایسته ترین انسان های تاریخ..
منتظرانِ بزرگ مردی که حب و بغض در او راه ندارد و بر خاندان پاکش ظلم ها و جسارتها شد و دیگر توفیق لمس حضورشان آمادگی ها و استغاثه ها و سربازانی وارسته و آهنین عزم میطلبد...و جهان تشنه آمدن اوست..
و شما با لبیک هایتان آرزو و تلاش برای ساخته شدن خود و فرزندان و ثمره ی وجودتان میکنید
طوری که آقا به شما ایرانیانِ از
نسل سلمان فارسی🇮🇷 که جدبزرگوارش"محمدمصطفیص"
نوید یاری اش را داده بود با این جوشش مردمی و قلبهای منتظرتان نظر لطف کردند و امروز این سرود خار چشم دشمنان جهان گردید..و زمزمه ی لب مسلمانان دنیا💕
ای مردمان لبیک گو،ای که امید ستم دیدگان عالم به عزم و همت شما برای ظهورست..
به راهتان تا آخرین نفس در تماااام آنچه مولایتان را در هر عرصه ای یاری میرساند همچون کوه ادامه دهید...
چه زیباست آنروز که او می آید ..
چ زیباست روزی که او قیام میکند..
روزی که او نماز میخواند و سنت خدا و جدش را که همان حکومت جهانی اسلام برپایه ی عدل و قسط و برابری که نتیجه اش تکامل و تعالی و وصال انسانهاست برپا میدارد...
به امید آن روز زیبا...
این سرود که به همت برادر بزرگوار ما
"حاج ابوذر روحی"از دل برآمد و به لطف حضرتش بر دلهانشست و سبب اتحاد شد
و حال دشمن از هرراهی درصدد براندازی لبیک های ماست...تحفه ای ناقابل به نیت خوشحالی مولایمان بود..که با قدم های نازنین تان تاکنون تقدیم آقایمان گردید..
و حال همه باهم در پویش و اجتماعی بزرگ در صحن بزرگ ورزشگاه آزادی به کوری چشم دشمنان قسم خورده مان..حرف دلمان را عاشقانه میزنیم که
آقاجان بیا...یارت خواهیم شد..
فرزندانمان هم اعلام یاری تو را میکنند..
ما با تو عهد میبندیم که تاآخر بمانیم و خادمت باشیم..
ما را برای سربازی ات انتخاب کن..
جهان منتظر توست😭
ای کاملترین آیینه ی تمام نمای زیبایی های خداوند:"مولانا حجه بن الحسن...مهدی✨
🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌹🍃🌷🍃💐
برای اعلام حضوری که ازچشم های نازنین مولایمان پوشیده نیست باارسال عدد۱به شماره۳۰۰۰۲۱۲ قدم برچشم خادمان خود بگذارید..و دعاگوی ما باشید..
اللهّم عجّل لولیک الفرج بظهورالحجّه..🤲🏻
و من الله توفیق..
مخصوص نشرحداکثری منتظران👇🏻👇🏻
#سلام_فرمانده_تهران (ماح):
💖🌹💖🌹